مشاوره سیاستی در مهلکه ترندها
رضا باقریپور
پژوهشگر سیاستگذاری عمومی
مابازای واژه «ترند» لااقل در این یادداشت مواردی از قبیل موجهای فضای مجازی یا افکار عمومی، مشهورات، کلیشهها و... مدنظر است. تمام آن چیزهایی که «باب» میشود و «سکه رایج» میگردد. همان چیزی که «همه میگویند» و تقریباً «مد» شده است.
ترندها در اطراف ما و در هر ساحتی وفور دارند. ما پدیده ترند را از اینستاگرام و تیکتاک شناختیم. ترند آنگونه که در این پلتفرمها بروز داشت، معنی خود را به خوبی برای ما محسوس میساخت. موسیقیای که یکباره ترند میشد. روی ویدیوها صداگذاری میشد؛ رقصهای مشابه، چالشهای فراگیر و... از مصادیق آن بود. اما نه سابقه ترند و نه محدوده آن متوقف بر اینستاگرام و تیکتاک نبود.
روزنامهنگاری و کار رسانهای از اولین محملهای ترند بود. اصلاً ترند را رسانه میسازد. نوع پرداخت یکسان یا زاویه نگاهی مشترک که چنان پرقدرت شروع میشود که در بدو پیدایش بدیهی و ازلی تلقی میگردد. چه کسی به خاطر دارد که موج پربسامد «یوزپلنگ ایرانی» کی و از کجا شروع شد؟ چرا عدم انقراض این گونه جانوری اینقدر مهم شد؟ چرا به رغم کثرت رسانهای در کشور اعم از رسمی و غیررسمی، نظر متفاوتی حول این ترند شکل نمیگیرد؟ آیا امروزه جامعه تاب میآورد که کسی هم بگوید «انقراض این گونه جانوری نه چندان عجیب است و نه آنقدرها مهم؟»
نیک و بد سرشت پدیده ترند یک قضیه مستقل است اما وقتی پای سیاست، اداره عمومی و مسائل حکومتداری به میان میآید، ترند و موجهای رسانهای و افکار عمومی چالشساز میشود، بخصوص اگر به شرایط زمینهای کشور نیز التفاتی داشته باشیم و بُرد مؤثر زردنویسیهای اینستاگرامی، کلیشههای شبهعلمی و بافتههای ماهوارهای را که تا وسط جلسات تصمیمگیریهای مهم کشور میرسد، نیز بدانیم و لحاظ کنیم.
مشاوره سیاستی بحران ساز
ترندها تا بالاترین سطوح دولت (state) خود را امتداد میدهند. اصلاً هدف اصلی هم همین بوده است. آنها از عرصه عمومی ایجاد میشوند تا تصمیماتی را در بالاترین سطوح تغییر دهند. شاید یکی از کارویژههایی که از یک واحد مشاوره سیاستی مانند اندیشکده یا مرکز پژوهشی یا یک فرد مشاور انتظار داریم همین است که بر گلوگاه شناختی و اطلاعاتی تصمیمگیرندگان بایستد و زنجیره فریب را قطع کند. همانگونه که از یک خبرنگار در رسانه همین انتظار را در قبال افکار عمومی داریم اما واضح است که نه همه خبرنگاران و نه همه مشاوران آنی نیستند که باید باشند. ترند گاهی ترندبانها را نیز با خود میبرد.
میشود با ذکر مثالهایی که احتمالاً مصادیقش را در یادداشتها، مصاحبهها، سخنرانیها و خروجیهای مشاوران، مدیران و اندیشکدهها دیدهایم، به وجود آن حال با هر کمیتی و گسترهای، پی برد.
به عنوان مثال میشود حس کرد که نظام تصمیمسازی و تصمیمگیری کشور حدوداً ده سالی است که از ناکجاآباد به «قدسیت استارتاپ» رسیده است. همه میخواهند همه چیز را با استارتاپ و آن هم با نازلترین گونه آن یعنی استارتاپ خدماتی حل کنند. فضا به نحوی است که همه در هر جایی کمک به توسعه این فضا را باید وظیفه خود بدانند. هیچ سعهصدری در مقابل هر تصمیمی که مانعی پیش پای این فضا تلقی شود، وجود ندارد.
اندیشکدهها و افراد صاحب نقش در فضای سیاستگذاری تحت عناوینی چون پرهیز از رانت یا خاصهبخشی، اجتناب از رشد گلخانهای صنعت، رقابت آفرینی و... بخشهای مهم و زیربناییتری چون خودروسازی بومی، لوازم خانگی داخلی و... را آماج قرار میدهند، نسبت به کمکهای نقدی بلاعوض، تسهیلات کم بهره، لجستیک و معافیتهای گاهی انحصارآفرین برای استارتاپها خلق حمایت میکنند. دامنه این حمایتها گاهی سیاسی نیز میشود.
مشاوران سیاست در مسأله حجاب نیز گرفتار ترند شدند. زمینه ایهام و گیجی فراگیر حاکمیت در مواجهه با بیحجابی و انفعال طولانی مدت آن به واسطه تسلیم ساختن فکر و تحلیل به ترندها فراهم شد. ترندهایی از قبیل «لزوم کار فرهنگی و ایجابی»، «پرهیز از ایجاد دوقطبی»، «کنترل شدن پوشش توسط استانداردهای عرفی»، «نظرسنجیهای مخالف حجاب الزامی» و... که به حیث فنی تقریباً خالی از بهره منطقی، علمی و دینی بودند. تمام این گزارهها تنها متکی به حس گوینده و شهود اینستاگرامی افراد است که در مقیاس و شرایط واقعی اساساً قابل دفاع نیست، چنان که پس از گذشت یکسال و چند ماه از این مسأله، شواهد، بیبنیادی ترندهایی را که در فاهمه سیاستمداران و موجودیهای مشاورهای، قطعی تلقی میشد، نشان میدهد. لااقل نظرسنجیها از بازگشت افکار عمومی از ایده رهاسازی معیار پوشش توسط حاکمیت خبر میدهد و سهم اعتقاد به لزوم اعمال صلاحیت را رو به فزونی میداند. سطح شکاف در جامعه پس از رهاسازی و ایجاد وضع بیقانونی، حسی از کاهش به ما نمیدهد بلکه چهره شهرها بشدت دوگانه شده است و نهایتاً اینکه معین شد اساساً عرف و کنترل اجتماعی تقریباً هیچ استاندارد معقول یا اجماعسازی برای پوشش ندارد یا لااقل قدرت آن برای اعمال این استاندارد ناچیز و غیرمؤثر است.
ترندها ظرفیت تحلیلی تصمیمسازان را بشدت کاهش میدهند؛ به شکلی که همین تصمیمسازان را نهایتاً تبدیل به بحران میکند. معمولاً مخالفت با ترندها برای سیاستمداران به سبب ایجاد هزینه اجتماعی کوتاهمدت مطلوب نیست. اینجا باید برای تصمیم صحیح چشم امید به تصمیمسازان دوخت؛ اما اگر آنها نیز اسیر الگوریتمهای هدفدار توئیتر و اینستاگرام شوند، ما با مشاوران، اندیشکدهها و پژوهشگاههایی روبهروهستیم که عملاً پیوست سیاستی طراحیهای رسانهای خارجی شدهاند.
قطعیترین اثر ترند بر سیاستپژوهی و مشاوره سیاستی، اختلال در دستگاه مسألهشناسی آنهاست. ترندها پاسخ یک مسأله را از قبل ساختهاند. اساساً لازم به تفکر عمیقتر نیست. دیگر در راستای مسألهشناسی اینکه ترندها مقیاس مسائل را بشدت غیرواقعی میسازند. مسائلی که اساساً بنا به ماهیت امنیتی و سیاسی ایجاد شدهاند، اقتصادی یا فرهنگی فهم میشوند، حتی همین جمله که «مسائل را امنیتی تحلیل نکنید» نیز یکی از ترندهایی است که شوربختانه فراگیر و البته خطرناک است. کشوری مانند ایران با محیط امنیتی ویژه و سرشار از تهدید در منطقه، بهعلاوه صحنه انتقال قدرت در محیط بینالمللی که از قضا ایران نیز بازیگر برجسته آن است در کنار روزانه صدها و هزاران ساعت پخش برنامه ماهوارهای و هدفدار بودن محتوا در شبکههای اجتماعی علیه ارزشهای ملی، دینی و... چگونه در عرصه تصمیمسازی خود، ولو در یک موضوع فرهنگی، امنیتاندیشی نکند؟ چگونه در طرحریزیهای فرهنگی، حضور گسترده گروههای معارض با هویت محوری کشور، از قبیل بهاییت یا بازماندگان و اعضای سابق و خانوادههای مجاهدین خلق یا ساواک را که تعداد آنها دهها و بلکه صدها هزار نفر برآورد میشود میتوان نادیده گرفت؟ نه اینکه اینگونه تصمیمسازیها اساساً از پایه دچار سادهاندیشی و فانتزیباوری هستند؟
اثرات اینگونه ترندسواریها البته در این مورد خاص خیلی سریع پدیدار شد اما توصیهسازی و تصمیمسازی با همین روش در عرصه فرهنگ، اقتصاد، رسانه و... تبعاتی از همین جنس دارد که در کوتاه مدت آنچنان قابل رهگیری نیست اما در میان مدت تبعات ویرانگری دارد.
شجاعت، تفکر ساختارشکن و بوممحور و پرهیز از فانتزی و گفتارهای همهپسند، لازمه مشاوره سیاستی و البته پیشنیاز سایر ابعادحرفهای یک مشاوره و توصیه سیاستی است.