موسیقی، به مثابه رسانه (۸)
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
مهارت، اصل اصیل هنر است. اصلاً جمله: هنر کردی؟! ناظر برانجام کاری محال و غیرممکن است که البته یعنی کاری سخت و پیچیده و به ظاهر نشدنی!
پس مهارت، رکن مهم هنراست و موقوف رنج و مرارت زیادی است که رنج و مرارت هم موقوف ظرفیت و قابلیت و حوصله تمام نشدنی است و هنر، رنج مختاراست. رنجی که اختیاراً بار میشود. رنجی که مطلوب است. بلکه رنجی که مشتاق است. شخص، با ذوق و رغبت و اشتیاق آن را گردن مینهد. پس اینکه همگان آن را تحمل نمیکنند برای آن است که به آن رغبت و اشتیاق نرسیدهاند. اگربرسند، رنج کسب مهارت را به عهده میگیرند. این رنج، ضمن ممارست و مهارتآموزی و مهارتاندوزی تحمل میشود. اما این شرط لازم را، استعداد و زمینه هوش و ذوق فرد به کفایت و تکافو میرساند. پس هنر، موقوف ممارست و استعداد است. اما این شروط لازم و کافی برای مهارت کارایی دارند. با آنها هنر، رخ نمیدهد. برای هنر، شروط اندیشه و تعمق لازم است. بدون آنها و مهارت، هنر اتفاق نمیافتد. اما آن شروط لازم با قوه تخیل و خلاقیت قوی، هنر ایجاد میکنند! هنر محصول مهارت، اندیشه و تخیل است. تخیل، قاعده این مثلث است ولی با آنها بارور و توانا میشود. مهارت به مثابه مرکب، اندیشه به مثابه نقشه و تخیل به مثابه راکب است. اگر مرکب تندرو باید، مهارت سزاست. اگر راکب ماهر و کار کشته باید، تخیل سزاست و اگر موضوع و ایده شایسته باید، اندیشه سزاست. پس دو ضلع اندیشه و مهارت، اگر بر قاعده تخیل فرود آیند، هنر رخ میدهد. اما چه هنری؟ چه میکند؟ حاصلش چیست؟ با فهم مثلث هنر، میفهمیم که بسیاری از آثار به تثلیث نرسیدهاند! یا مهارت (تکنیک) در آنها ضعیف است، یا تخیل ، یا اندیشه. در واقع در کثیری از آنها اندیشه، دچار فقدان است. چرا؟ مگر میشود در اثری رد اندیشه را ندید؟! خیر.
نمیتوان. همه آثار هنری، حائز اندیشه هستند ولی درواقع نیستند! چطور؟! هستند ولی نیستند؟! این تناقضات چیست؟ تخیل، ضمن قدرت ساختن و خلاقیت، جایگزین اندیشه هم میشود. در واقع مقام آن را غصب میکند چون اندیشه و فکر، هم محصول تخیل است، هم محصول توهم و هم محصول تعقل! فکر، مولودی است که از مثلث تخیل، توهم و تعقل، متولد میشود. اگر حرف بر سر اندیشه است، منظور قیمومیت عقل است. اندیشهای که مولود عقل باشد، والا تخیل هم اندیشه دارد و آن خیالبافی است و وهم هم اندیشه دارد و آن توهم است. در حقیقت، تخیل، فعل قوه خیال، توهم، فعل قوه وهم (واهمه) و تعقل، فعل قوه عقل (عاقله) است.
فعل هر کدام هم اندیشه است. اینکه اول فکر، بعد عمل، بدیهی و معمول است. هیچکس بدون فکر، به عمل مبادرت نمیکند. مگر میشود عملی کرد که قبل آن فکر نکرد؟! اصلاً بدون فکر، عملی صورت نمیگیرد. همین که به ذهن میشنوی، سپس اقدام میکنی، یعنی فکر کردی. هرچه در ذهن آید، فکر است. پس فکر مشترک لفظی برای سه قوه خیال، وهم و عقل است. محصول هر کدام از آنها، فکر و اندیشه است. این همه وسایل و اختراعات و اکتشافات و ابتکارات که بشر را به خاک سیاه و مذلت نشانده، فاقد فکر بوده؟! همانطور که گفتیم، اصلاً بدون فکر، عملی رخ نمیدهد. حتی اعمال خودکار براساس عادات، اعمالی هستند که ذخیره شان فکر است. شما برای اعمال عادی روزانه، قبلاً فکرکردی و بنابرعزم برمداومتشان، خودکار انجام میدهی! ولی ذخیرهشان فکر است. فکر قبلی و تصمیم و اقدام بعدی! پس در همه اعمال، فکر معلوم و مُضمَر است. لیکن فکر در اموری حساس و ویژه، جولان بیشتری دارد. اموری که مضاف به فکریاند؛ مانند فعالیتهای علمی، پژوهشی، آموزشی، تحقیقاتی و هنری. در همه آنها فکر، فعالیت جاری دارد نه ذخیره. کار علمی، پژوهشی، آموزشی و تحقیقاتی بدون جریان فکر، نه انجام میشود و نه به سامان میرسد. خصوصاً هنر که خلق مدام است. کارهای مزبور به غیرهنر، برای رسیدن به خلقی (خلاقیتی) صورت میگیرند. حاصل آنها، خلاقیتی است که در قالب اختراع، ابتکار و نظریه بروز میکند. اما درهنر، لحظه لحظه خلاقیت است. اصلاً مسیر، لحظه لحظه خلق میشود. در فعالیتهای علمی... و فوق، مسیر، معلوم و ثابت است. هر لحظه مخلوق نیست. اما در هنر، مسیر هم مخلوق است. چرا؟ مثلاً شعر را در نظربگیریم. هرمصرع آن مخلوق نیست؟! کل ابیات مخلوقند. بلکه هر کلمه، مخلوق است. چه در شعر کهن و چه شعر نو! کلمات مخلوقند. هر لحظه خلق میشوند و به تبع آنها، حروف! در موسیقی، هر نتی مخلوق است. هر لحظه ساخته میشود، هر لحظه نو میشود.
هر زمان نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
اگرچه این اجزاء و ذرات برای تشکیل یک کل بکار میروند ولی هر لحظه میتوانند با جزیی دیگر و با صورتی دیگر، تغییر یابند. هر لحظه نو شوند. در هنر، این مسیر نو شوندگی، معمول و جاری است. پس هم مفردات نو به نو خلق میشوند و هم مسیر. و مگر میشود این همه مخلوق بدون تفکر؟! علت فاعلی و صوری و غایی در هنر، فکر است. تنها علت مادی، مصالح است که آن هم فکر در ذخیره دارد. حال این فکر که علل اربعه هنر است، اولاً چگونه ممکن است غایب باشد؟ ثانیاً چگونه ممکن است اطوار و حالات مختلف نداشته باشد؟ اطوار و حالات آن از منشأش، نشأت میگیرد! مناشی آن هم، همانطور که گفته شد1- خیال، 2- وهم و 3- عقل ست. این مناشی، نوع هنر را تعیین میکنند و نقش اخلاق و انسانیت در آن را مینمایند. با بازشدن پای این بحث، پای خوب و بد، خیر و شر و رحمانی و شیطانی هم در هنر باز میشود. هنر رحمانی، هنری است که اندیشه در آن مخلوق عقل است. اندیشه در هنرشیطانی، محصول غیبت و مغلوبیت عقل است. وهم و خیال، شیطانی نیستند. مرتع شیطانند. اگر از زعامت عقل محروم باشند، چراگاه شیطان میشوند و محصولشان اگر هنرباشد، شیطانی میشود. آنچنانکه محصولات علمی، پژوهشی، آموزشی، صنعتی، فنی و نظامی، همین محصولات را دارند. ولی اگراندیشه، مخلوق عقل باشد، هنر قطعاً رحمانی است. اندیشهای که از عقل برخاسته و به جولانگاه وهم و خیال رسیده و به خلاقیتی که بسترش و مقصدش اخلاق است، منجر شده و خیر و حق را نمایانده و ستوده!