صفحات
شماره هشت هزار و سیصد و پنجاه و سه - ۲۲ آذر ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و سیصد و پنجاه و سه - ۲۲ آذر ۱۴۰۲ - صفحه ۲۰

و صد حیف از رفتن رستم!

یوسف مذنب
خبرنگار

قطعاً رستم قاسمی جزو عجیب‌ترین و جالب‌ترین کاراکترهای زندگی من بوده و هست. شخصیتی خاکی، بی‌شیله‌پیله و صاف. با وجود داشتن سابقه سالیان سال مدیریت کلان و مقام‌های عالی در دستگاه‌های مختلف، نوع ماشین، خوراک و خواب برایش فرقی نداشت؛ تازه اگر خواب و خوراکی داشت! یک‌بار دیدم وقتی بچه‌ها همه تخت‌ها را اشغال کرده بودند و تختی نمانده بود یک بالش برداشت و راحت خوابید روی زمین.
یا در سفری که سال ۹۹ به شیراز داشت وقتی زمانی بین دو جلسه برای ناهار نمانده بود روبه‌روی همبر ۱۱۰ توی ون نشستیم و همبرگر خوردیم! تشریفات و ماشین هم که هیچ!
بارها و بارها که حوصله ترافیک را نداشت می‌گفت برای من اسنپ موتور بگیرید بروم، یا چندین بار شده بود بدون اطلاع راننده‌اش صبح با اسنپ به وزارتخانه آمده بود. از پاویون فرودگاه حتی با وجود اینکه همه اینها زیر مجموعه خودش بودند هیچ‌وقت استفاده نمی‌کرد.
نوع اخلاق و شخصیت خاکی و افتادگی‌اش باعث شده بود کسی نتواند بین او و مردم فاصله بیندازد. نه محافظی، نه دفتر، نه هیچ‌کس نمی‌توانست، مثل وقتی که سال ۱۴۰۰ در اوج ایام اربعین راه به راه از بیمارستان پس از عمل به فرودگاه حضرت امام(ره) آمد.
هنوز حالش درست‌ و حسابی خوب نشده بود و ترمیم بعد عمل صورت نگرفته بود. آن سال هم به دلیل بسته بودن مرز زمینی همه فشار روی فرودگاه امام(ره) بود، اصلاً انگار فرودگاه شلمچه و مهران شده بود. پدرم به حاج رستم گفت نیا، اینجا کمی شلوغ است ممکن است اذیت بشوید اما رستم گفت دم درم حسین! آمد و در سیل جمعیت زوار غرق شد، چند پرواز تأخیر خورده بود و مردم ناراحت بودند جوری که فارغ از توهین تلاش به دست به یقه شدن با او را داشتند اما باز هم با حوصله کامل ایستاد، توضیح داد و آن شب تا راهی شدن تمام افراد فرودگاه رو ترک نکرد.
ساده و صمیمی بود. خوب یادم است که هر بار مرا می‌دید اولین جمله‌ای که می‌گفت این مصرع شعر حافظ بود «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور» و من در جواب مصرع بعدی را می‌خواندم. همیشه پیگیر بود، حتی وقتی مسئولیتی نداشت.
خوب به یاد دارم زمانی قبل از مسئولیت در وزارت راه و شهرسازی وقتی برای دیدن بازی سرنوشت ساز تیم فجر سپاسی شیراز و هوادار تهران به ورزشگاه رفته بودیم، اواخر بازی بود که برق ورزشگاه قطع شد. سریع گفت بگردید شماره مدیرعامل توانیر را به من بدهید. برایش پیدا کردیم، زنگ زد ولی جواب نداد. حاجی پیامک داد که رستم قاسمی هستم، مدیر عامل خودش سریع تماس گرفت و مشکل را در اسرع وقت رفع کرد.
عاشق بود. عاشق مردم و کار کردن براشون بود. هیچ‌وقت و ثانیه‌ای دریغ نکرد از کار برای مردم. چه زمانی که در اوج کارهای وزارتخانه کرونا گرفت و تصمیم گرفت که در وزارت قرنطینه بشود یا در اواخر وزارتخانه که بیماری‌اش به اوج خودش رسیده بود، ذره‌ای از برنامه‌ها و کارها کم نکرد. هیچ‌کس خستگی رستم را ندیده بود، اصلاً کسی باور نمی‌کرد که خستگی در کنار اسم رستم قرار بگیرد.
اما امان از وزارت راه و شهرسازی...
بی‌اخلاقی‌های زیادی اتفاق افتاد که خیلی‌هایش مشهود و در عموم بود خیلی‌هایش هیچ‌وقت بیرون نیامد. نمی‌دانم شاید یه روزی هم راجع به آنها نوشتم یا شایدم هیچ‌وقت چیزی نگفتم. اما با رستم کاری کردند که خستگی بر رستم چیره شد اما بعد از استعفا وزارت راه هم حاضر به جا زدن نشد. به بهانه درمان با مأموریت به چین رفت تا اونجا با مدیریت یک‌سری تفاهم‌ها و جلسات مشترک ایران و چین در موضوعات مختلف بازهم خدمتی کرده باشد. اما آنجا بود که بعد از ۵۹ سال زندگی با عزت، دار فانی را وداع گفت و به آرزوی خودش که پیوستن به یاران و رفقای شهیدش بود، رسید.

جستجو
آرشیو تاریخی