حقیقت این است که...
آرزوهای بزرگ یک خانواده
محمد احسان مفیدی کیا
منتقد سینمای مستند
آقا و خانم خلج و سه پسرشان، صاحب یک مرغداری در اطراف گلپایگان بودهاند، الان البته مرغی در کار نیست و بانک به عوض اقساط معوق، خانه و مرغداری را در مزایده فروخته. حالا مریم الهامیان و مصطفی حاجی قاسمی ضمن بیان روند دادرسی این پرونده از پیشینه خانواده خلج میگویند تا مستندشان هم قصه پرغصه تولید و کارآفرینی را بگوید و هم روابط خانوادگی سوژهها را با مرکزیت مادر روایت کند. مادری که با همان هیروشات ابتدایی و گفتار متنی که با صدای خود اوست، تمام قامت لباس یک قهرمان را میپوشد و گاهی در کنار دیگران و گاهی به تنهایی بار سنگین مسئولیت را به دوش میکشد و هیچ گاه پا پس نمیگذارد تا به بهانه مرغداری هم که شده کیان خانوادهاش را به هر زحمت و قیمتی پاس دارد.
از بخت خوشِ مستندسازها، پسرهای خانواده دوربین به دست از همان سنگ بنای مرغداری، کار را ثبت و ضبط کردهاند و همین دست مایه، که گذر زمان به خوبی در آن پیداست، به همراهی مخاطب و اثر، کمک شایانی میکند.
یکی از نکاتی که باعث میشود بر جذابیت و کشش اثر افزوده شود این است که ما در گیرودار مشکلات همراه خانوادهایم، مراحل مختلف دادرسی، احکام دادگاه، مشکلات فزاینده و اندک گشایشها در روند فیلم و در بستر روایت داستان رخ میدهند و این خصوصیت یک قصه گیراست که کشمکشهای تودرتو داشته باشد و مدام که کار پیش میرود بر صعوبت و پیچیدگی مسائل افزوده شود. در مستند «خانواده خلج» این مؤلفه به خوبی مشهود است و از این رو ما با یک درام جذاب مواجهیم.
مستند یک اثر چندوجهی است، هم به کار و کارآفرینی در حوزه طیور به خوبی پرداخته و جزئیات و دشواریهای آن را بیان میکند، هم مسائل تولیدکننده و بانک و مسأله بهره و ربایی را که دامنگیر بیشتر آنهاست. این مستند در عین حال یک داستان خانوادگی است که هر کدام از بازیگران در آن نقش خود را به خوبی ایفا میکنند، حتی آن پسر قهرمان تیراندازی که مهاجرت کرده و ما بجز عکس و فیلم آرشیوی، تنها صدای او را میشنویم هم عضو مؤثری از خانواده است که ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارد و به نوعی در بین مخاطبان، مشوقان و منتقدان خاص خود را خواهد یافت.
از یک دید فنیتر، اگر موشکافانه بنگریم، در قصه «خانواده خلج» کهنالگوها را هم میتوان یافت، ضدقهرمان، نگهبان آستانه، استاد و مرشد و دیگران هر کدام در داستان مابهازایی دارند و در سفر قصه، گام به گام پیش میروند، خواه دیده شوند، خواه فقط یک اسم باشد که به قصد غصب خانهای آمده یا نظام بانکی یا بیماری پسر یا هر مؤلفه دیگری؛ هر کدام از موقعیت درست خود، نقشی که باید را ایفا و تکهای از جورچین مستند را کامل میکنند. در این میان آنکه کاملترین ابعاد را دارد، مادری است که به تمام معنا، قهرمان است و حتی شده با چنگ و دندان، با تمام آنچه دارد، بیآنکه از اشکها و صدای لرزانش خجالت بکشد، یا از مادرانگیاش کم بگذارد، سررشته امور را محکم به دست گرفته و نه تنها امیدش را حتی در بحرانیترین و ناامیدکنندهترین لحظات نمیبازد، بلکه به باقی خانواده هم این اجازه را نمیدهد که بازنده باشند.
الهامیان و حاجی قاسمی که پیش از این هم مستند «امید شهر خسته» را در کارنامه مشترک خود داشتهاند، این بار با سه سال کار و تلاش مداوم یک مستند اجتماعی درخور توجه را راهی هفدهمین جشنواره مستند ایران، «سینما حقیقت» کردهاند و به نظر میآید که اگر کمی همدلی هیأت انتخاب و گروه داوری را داشته باشند، مزد زحمات این سالهایشان را خواهند گرفت.