موسیقی، به مثابه رسانه (5)

محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده

پس طریقت هنر، متفاوت از طریقت علم، آموزش، تعلیم، تربیت ومدرسه است. البته برای یادگیری هنر، به مدرسه و معلم و تعلیم و تربیت آن، احتیاج و نیاز (مبرم) هست. اما نه به روش آموزش‌های عمومی و معمول. نحوه تأثیرآن هم متفاوت از نحوه آموزش‌های معمول است. همان‌طور که گفته شد، آموزش‌های عمومی و تعلیم و تربیت معمول، آهسته و پیوسته و وقت‌گیراست و اثر‌گذاری آن هم به همان صورت است. اما آموزش هنر، البته وقت‌گیر و پرزحمت است، ولی پیشرفت متعلم، کند و آهسته نیست. درهنر، پیشرفت، مشروط به تمرین و مشقت و پیگیری، جهشی و ناگهانی است. رنجی بسیارتر از رنج آموزش‌های ضروری و معمول دارد ولی نتیجه‌اش بیشتر و سریع‌تراست. یعنی اگرعلاقه‌مندی به آموزش هنر بپردازد و برای آن زحمت و تمرین و مشقت تحمل کند، به مهارتی چشمگیر و نتیجه‌ای پربار و درخشان و تأثیری عمیق و ماندگار می‌رسد. مهارت چشمگیر و نتیجه پربار و درخشان که عاید هنرجو می‌شود، موجب تأثیرعمیق و ماندگار اثرش برروح و روان مخاطب می‌شود. همان‌طورکه گفتیم، هنرمستقیم بر روح اثر می‌گذارد. بدون واسطه عقل و فهم. البته عقل و فهم، ممکن است بهره‌ای در مواجهه با هنر، سهمشان شود! ولی واسطه تأثیر نیستند. تأثیر، مستقیم است ومتأثر، روح و روان است. آموزش‌های عمومی، همان‌طور که قبلاً گفته شد برعقل اثرمی گذارند. عقل در پی تأثیر، قوی‌تر و ورزیده‌تر می‌شود وتوانایی بیشتری می‌یابد! اما درهنر، تأثیر، مستقیم برروح است و چه بسا هنرمندان، در نظر عقلا و دیگران، چون دیوانگان باشند.
 آزمودم عقل دوراندیش را/ بعد از این دیوانه سازم خویش را
هنر، با عقل جلیس نیست. مجالس هنر، روح است و روح در مجالست با هنر، راضی می‌شود. عقل که از عوامل مؤثر روح است، در رضایت روح ازهنر، شرط لازم نیست. البته ممکن است به خشنودی و رضایت برسد ولی روح، رضایتش از هنر را وابسته به رضایت عقل نمی‌کند. ممکن است توصیه عقل را گردن نهد و از مجالست با هنر، خودداری نماید! ولی کسب رضایتش، منوط به جوازعقل نیست. تا عقل بخواهد در کار شود، هنر اثر عمیق خود را بر روح حک نموده است. روح فقط می‌تواند از پرهیز و نهیب عقل تبعیت کند و از مجالست با هنر، بپرهیزد اما همین که در شعاع آن قرارگیرد، مستقیماً از آن متأثر می‌شود. پس روح با هنر، جنگی ندارد. جنگی اگر باشد، میان عقل وهنراست! هنر گاهی همه زحمات عقل را بر باد می‌دهد. هرآنچه عقل در آموزش‌های عمومی و معمول، با رنج و زمان بسیار به دست آورده، گاهی درهنر، دود می‌شود. البته گاهی هم دو، بل صدچندان و تأیید می‌شود. خب! چرا میان عقل و هنر، جنگ می‌شود؟ چرا دائماً صلح نیست؟! حقیقت آن است که میان هیچ دوامری، دائماً صلح نیست! صلح در اتحاد و وحدت است.هرگاه میان دوامر، اتحاد و وحدت جاری است، صلح هم هست. صلح واقعی در وحدت است و توحید، مظهر وحدت و صلح و مصالحه است. آنگاه که هنر به وحدت رسد، با عقل صلح می‌کند، زیرا عقل، جنگجوی صلح است. عقل برای صلح، با غیرموحد می‌جنگد و این جنگ، بی‌توقف و بی‌انعطاف است. هنر اگر به وحدت رسد، با عقل به صلح می‌رسد!
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص‌کنان ساغر شکرانه زدند
 خب! اما در مورد عقل آیا همینطوراست؟! آیا عقل خود به وحدت رسیده است؟! عقل، قوه تشخیص درست از غلط است و حتی «اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِه الرَحمن». عقل اصلاً مخلوق احد و واحد است. عقل بهترین مخلوق خداست. محبوبش است. هیچ موجودی نزد حق به اعتبار و منزلت آن نیست! چگونه در وحدت نباشد؟! عقل هم خود در وحدت است و هم ضامن وحدت غیرخود است! پس عقل با حق در وحدت است و متحدان با او را می‌شناسد! هنر اگر در وحدت نباشد، با عقل درجنگ می‌شود. یعنی چه در وحدت نباشد؟! یعنی اگر راهی و دال به او(هو) نباشد! هیچ متحدی ازمتحد خود خاموش نیست! شرط اتحاد آن است که از متحد خود، غافل نباشی! وحدت که اصلاً فقط او است. دراتحاد، دوطرف نسبت هستند. در وحدت، اصلاً به غیر او نیست! فقط اوست. هنر، اگر در وحدت باشد، زبان و اشارت او می‌شود! او نما است. او نمایی می‌کند. از خود رنگی ندارد. رنگش او می‌شود! رنگ و طرحش دال به اوست. این هنر، با عقل درصلح کامل است. عقل از او می‌گوید. هنر او را نشان می‌دهد. عقل گوش اونما و هنر چشم اونما می‌شود. یعنی عقل او را در گوش ما می‌خواند و هنر، او را در چشم ما می‌نشاند.
 به صحرا بنگرم صحرا ته وینم/ به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت/ نشان از روی زیبای ته وینم
این مصداق هنر و وحدت است.هنر، اگر به وحدت رسد، همه جا او را می‌نماید و روح که نفخه الهی است، شیفته و شیدای او و هر آنچه او نما است. اما چگونه هنر، به وحدت می‌رسد؟
آنگاه که هنرمند، به توحید رسیده باشد. زیرا هنر، مخلوق خدا نیست! هنر، مخلوق انسان است. فتبارک‌الله احسن الخالقین.
مخلوق، بوی خالقش را دارد. هنر توحیدی، از سینه هنرمند موحد، می‌تراود! برای رسیدن هنر به وحدت، باید هنرمند به وحدت رسیده باشد! هنرمند موحد و متحد با حق، هنرش بوی وحدت می‌دهد! او نما و او شنوا می‌شود. در این ظهور، عقل نه تنها با او متحد است، بلکه به رقص و نوا، تأییدش می‌کند و هم‌آوا و همراه او به او می‌نماید! و اینها همه قدرت رسانگی هنر و اهمیت رسانه بودن آن است. راه صد ساله عقل را، هنر یک شبه طی می‌کند و در یک مواجهه به او می‌رساند! و دراین میان، موسیقی رازی عجیب دارد. رازی که از آن او است و از سوی او است و او را روایت می‌کند!

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و سی و شش
 - شماره هشت هزار و سیصد و سی و شش - ۰۲ آذر ۱۴۰۲