یادبودی به مناسبت هفتمین سالگرد سفر ابدی حاج حسن شایانفر

مردی که زیاد می‌دانست

سعید مستغاثی
روزنامه نگار و منتقد سینما

یادش بخیر با اینکه به لحاظ سنی، فقط یک رقم 5 سال بیشتر از بنده بود، ولی اغلب من را «جوون» خطاب می‌کرد و بعد از سلام و علیک اغلب می‌گفت «چطوری جوون؟!»
واقعاً هم مقابل شخصیت بزرگ، اخلاص، رفتار، باورها و اقیانوس دانش و اطلاعات حاج حسن شایانفر خیلی جوان بودم و او  خیلی از من بزرگ‌تر بود. واقعاً به قول امروزی‌ها خیلی مرخص بودیم و او دستمان را گرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموختیم و فهمیدیم به قول معروف دنیا دست کیه؟
اما با این حال وقتی از موضوعی حرف می‌زدم، حتی موضوعی که خودش به قول امروزی‌ها، آن را تی کشیده و تهش را درآورده بود، ولی با سکوت تمام و چهره‌ای کنجکاو که انگار برای نخستین‌بار است آن را می‌شنود حرف‌ها را می‌شنید و به نشانه تصدیق سرش را تکان می‌داد و گاهی هم سؤالی می‌پرسید.
اما وقتی حرف‌هایم تمام می‌شد و لب به سخن باز می‌نمود، تازه متوجه می‌شدم چقدر پرت بودم و با این همه مطالعه و تحقیق، هیچ نمی‌دانم. همه حرف‌هایش هم بر اساس سند و مدرک معتبر و مستند بود. اگر حرفی می‌زدیم، سریع می‌پرسید سندت کو؟ کجاست؟ کدام منبع؟
حافظه فوق‌العاده‌ای داشت و سال‌‌ها کار کردن در مراکز پژوهشی و تحقیقی و علاقه و انگیزه بالا باعث شده بود به صورت یک دایرة‌المعارف دربیاید.
فقط کافی بود اسمی، نامی یا عنوانی را می‌شنید، آن وقت همه زیر و بمش را بیرون می‌ریخت.
او به ما یاد داد آزاداندیش باشیم و با تعصب و احساسات و بدون سند معتبر سخن نگوییم و ننویسیم حتی اگر نتیجه بر خلاف خواست ما از کار دربیاید. تأکید داشت از منابعی مغایر با علایق و سلایق خود استفاده کنیم.
12-10 سالی که همراهش بودم به اندازه 120-100 سال یاد گرفتم، خصوصاً این یکی، دو سال آخر که از مستندسازی هم فارغ شده و در واقع تمام‌قد سر کلاس تحقیقات و پژوهش‌های حاج حسن نشسته بودم.
چهار مجموعه مستند «راز آرماگدون» پاییز سال 1386؛ «راز آرماگدون 2: ارتش سایه‌ها» تابستان 1387؛ «راز آرماگدون 4: پروژه اشباح» پاییز 1389 و مجموعه مستند «از غدیر تا موعود» زمستان 1392،  یادگاری‌هایی است که طی آن سال‌ها با تلاش و مساعدت او ساختم و خودش هم به‌رغم پرهیز از دوربین تلویزیون اما مخلصانه آمد و در فیلم‌های مستند ما شرکت کرد.
وی در عین حال بسیار شوخ‌طبع و اهل طنز و بذله‌گویی بود. به خاطر دارم وقتی برای تصویر‌برداری یکی از گفت‌و‌گوها با ایشان، لوکیشن را در باشگاه وزارت امور خارجه هماهنگ کرده بودیم (برای سری چهارم مجموعه مستند «راز آرماگدون: پروژه اشباح» و صبح یکی از روزهای پاییز 1389 با همه ابزار فیلمبرداری به محل مورد نظر واقع در خیابان آقایی نیاوران رسیدیم، حاج حسن مثل همیشه سر وقت و بموقع آمد و تا به اصطلاح بساط تصویربرداری را پهن کنیم، روی صندلی نشسته بود و کمی هم چرت می‌زد. در همین موقع سر و کله یکی از مسئولان باشگاه پیدا شد و با داد و فریاد که کی به شما گفته اینجا دوربین و تشکیلاتتان را بیاورید و فیلمبرداری کنید و باید با من هماهنگ می‌کردید و...، ما که حسابی توی ذوقمان خورده بود با اینکه هماهنگی‌های لازم را انجام داده و نامه‌نگاری هم کرده بودیم اما دست از پا درازتر شروع به جمع‌آوری وسایل کردیم و حاج حسن هم که در حال چرت بود، سرحال شد  و تا چشم آن مسئول به حاجی افتاد، رفت طرفش و بی‌مقدمه پرسید:«شما اینجا چکار می‌کنید؟!» حاج حسن نیز که متوجه جوش و جلای او شده بود برای اینکه هم او را آرام کند و هم مزاحی کرده باشد با جدیت زیاد گفت:«آقا من داشتم از اینجا رد می‌شدم، اینها یقه ما را گرفتند و گفتند بیا اینجا بشین. حالا واقعاً نمی‌دانم قضیه چیه؟!» آقای مسئول همین‌طور مات و با دهان باز مقابل این صحبت حاج حسن درمانده بود که چه بگوید!

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و سی و پنج
 - شماره هشت هزار و سیصد و سی و پنج - ۰۱ آذر ۱۴۰۲