نگاهی به نسخه تازه سری فیلمهای پرفروش «ایندیانا جونز»
باستانشناس ماجراجویی که پیر نمیشود
وصال روحانی
خبرنگار
پنجمین قسمت از سری فیلمهای محبوب و پرفروش «ایندیانا جونز» که در نقاط مختلف دنیا اکران شده، در فروش گیشهای سازندگان خود را پشیمان نکرده و برخلاف برخی پیشبینیها در خصوص آنکه این نسخه پایانی فرانچیز پرسود «ایندیانا جونز» خواهد بود، حتی زمزمههایی درباره احتمال ساخت نسخه بعدیاش شنیده میشود.
نقشهایی فراتر از ظاهر
«ایندیانا جونز و تماس سرنوشت»، نخستین فیلم از این سری آثار به حساب میآید که نه «استیون اسپیلبرگ» کارگردانی آن را انجام داده و نه «جورج لوکاس» ایدهپرداز و طراح آن بوده البته برای اینکه ارتباط همیشگی این دو با این پروژه پولساز قطع نشود، از آنان به عنوان مدیران اجرایی و دو تن از تهیهکنندگان اصلی این فیلم جدید یاد شده است. کارگردانی نسخه تازه ایندیانا جونز را جیمز منگولد انجام داده و سناریوی فیلم هم محصول کار همین هنرمند و سه فیلمنامهنویس دیگر است. مورد توجهترین بازیگر فیلم، همچنان هریسون فورد است که حتی 42 سال پس از ارائه فیلم نخست از این سری آثار، باز نقش اصلی ایندیانا جونز را که استاد رشته باستانشناسی در دانشگاه اما آدمی آماده ورود به هر ماجرای خطرناک تازه و سفرهای دوردست و زد و خورد با هر تاجر سودجو و تبهکار، در تمدنهای کهن است، بازی میکند. با این حال جیمز منگولد در اقدامی جالب و خاطرهساز اقدام به استفاده مجدد از کارن آلن و جان ریس دیویس هم کرده که در سال 1981 در نخستین فیلم از این مجموعه نیز در کنار هریسون فورت جوان دو نقش از نقشهای اصلی را بازی میکردند. در این نسخه، چهرههای دیگری مانند مدز میکلسن، آنتونیو باندراس و توبی جونز هم ایفای نقش کردهاند اما بیش از تمامی آنها «فیبی والر بریج» جلبنظر میکند که ایفاگر نقش هلنا شاو است و دخترخوانده ایندیانا جونز به حساب میآید.
واکنش متفاوت منتقدان به این نسخه
فیلم جدید، ما را به سال 1969 میبرد که ایندیانا جونز با کمک و بهواقع راهنمایی هلنا شاو بهدنبال یافتن وسیلهای طلسمگونه و دارای آثار جادویی میرود که میتواند با اثرگذاری ویژهاش مسیر تاریخ را عوض کند. در همین روند یورگن فولر که یک افسر دوران آلمان نازی و بازماندهای از جنگ جهانی دوم است و به ناسا سازمان فضایی امریکا وارد شده نیز درصدد یافتن این شیء مرموز است تا با استفاده از آن و به واقع رجعت به گذشته سرنوشت جنگ جهانی دوم را که شکست نازیها و پیروزی نیروهای موسوم به «متفقین» (مخالفان آلمان) بر نیروهای معروف به «متحدین» (آلمان و شرکایش) بود، تغییر بدهد و کاری کند که آدولف هیتلر و همراهانش برنده این جنگ خونین ششساله و بسیار بدفرجام باشند. اگر به نظرات جیمز منگولد رجوع کنیم، میبینیم که از منظر وی کاراکتر هلنا شاو، از کلیدیترین مهرههای این فیلم است و اوست که ابتدا به وجود این شیء طلسمگونه سرنوشتساز پیمیبرد و از پدرخواندهاش (ایندیانا جونز) میخواهد که به ماجرا ورود کند و مانع از شکلگیری بحران بزرگ و تازهای شود که سوءاستفاده از ظرفیتهای این شیء میتواند برای تمامی دنیا دربر داشته باشد. هلنا شاو بهواقع دختر باسیل، یکی از دوستان قدیمی ایندیانا جونز است که پس از مرگ پدرش حالت یک دخترخوانده را برای جونز مییابد. در این میان هریسون فورد هم در حالی که آثار کهولت از چهرهاش محو نشدنی است، چنان پرشور در قالب ایندیانا جونز فرو میرود که انگار پیری را نمیشناسد اما انکار پیری او و ندیدن اثر آن در چهره وی غیرممکن است و به همین سبب تلاش فورد برای باقیماندن در قالب ایندیانا جونز روی پردههای نقرهای پیوسته سختتر و عجیبتر میشود.
رسانهها و منتقدان فیلم و سینما برخوردهایی دوگانه با قسمت پنجم ایندیانا جونز داشتهاند؛ برخی آن را فیلمی معمولی و نازلتر از آثار قبلی دانسته و شماری هم از محسنات آن سخن گفتهاند. سایت روتن توماتوز در عین دادن یک بیلان تأییدآمیز 70 درصدی به این فیلم متذکر شده که «تماس سرنوشت» فاقد بداعتهای چهار قسمت نخست است ولی همین که هریسون فورد یکبار دیگر در قالب ایندیانا جونز ظاهر میشود، یک حس نوستالژیک را به همه بینندگان این سری فیلمها میبخشد.
جان ناجنت منتقد نشریه معروف امپایر از حداکثر نمره 5 امتیاز 4 را به این فیلم ارزانی داشته و تصریح کرده که این فیلمساز با تدوین و ارائه سکانسهای پرتحرک متوالی، تماشاگران را سیراب و حیرتزده میکند. پیتر بردشاو سینمایینویس روزنامه گاردین انگلیس آورده است: «شاید بعضی دیالوگهای این فیلم جدی و صحنههای اکشن تماشایی باشد اما نوعی خنده آشکار و تمسخر پنهان از متن داستان و صحنههای فیلم میبارد که در تضاد کامل با بافت جدی و طبایع دراماتیک این اثر سینمایی قرار دارد.»
دیوید رونی نویسنده روزنامه قدیمی هالیوود ریپورتر هم نوشته: «ما فقط با مشتی سروصدا و داستانگویی سرشار از مبالغه طرف هستیم که نه قادر است تماشاگران را قانع کند و نه با رویدادهایی همراه سازد که جوهره اصلی آن سهلانگاری است. این در حالی است که جان ویلیامز سراینده قدیمی موسیقی متن همه آثار 55 سال اخیر اسپیلبرگ همه کوشش خود را بهکار گرفته تا با جاری ساختن ریتمی پرشتاب و تازه و موفق تماشاگران را مسحور و شیفته فیلم کند اما سحر او اینبار چنان اثری ندارد.»