سینمای سیاه
محمداحسان مفیدی کیا
منتقد سینما
با شروع جنگ سرد و تقسیم جهان به بلوک شرق و غرب، وضع نوینی حاکم شد، چنانکه با گذر زمان در جناح چپ این دنیای نوی دوقطبی، آنجایی که شوروی قدرت بلامنازع بود، مردم کشورها بویژه در اروپای شرقی از سیاستهای سختگیرانه کمونیستی به ستوه آمدند و دست به اعتراض و مقاومت و حتی مقابله خشن زدند. در طرف دیگر هم، یعنی در اروپای غربی و ایالات متحده گروههایی با گرایش چپ در مقابل رویه حکومتها و شرایط بد اقتصادی موضع گرفتند و همه اینها باعث شد که در دهه 60 و 70 قرن پیش، سیاست به نحوی افراطی وارد زندگی مردم شود و در این بین فیلم ساختن و فیلم دیدن هم به ابزاری برای انتقاد و مقابله با حکومت بدل شد. به همین نسبت، حکومتها هم با تولید فیلمهای سفارشی سعی در توجیه اقدامات خود داشتند.
حالا زمان قیام بود و در سراسر جهان عکس چریکهای آزادیخواه، نماد خیزشهای مردمی شد. چگوارا، کاسترو و مائو در یک سو و سودای آزادیخواهی غربی در سوی دیگر. دوربین مستندسازان در این دوره به مثابه اسلحه رو به رخدادها نشانه رفتند و فیلمسازها و فیلمبینها با مستند به عنوان امر سیاسی رفتار میکردند. از دل این فضا «سینمای سیاه» بیرون آمد و نتیجهاش فیلمهایی شد که مخالفین حکومت و قدرت برای رسوا کردن تمامیتخواهی و تهییج مردم به مقابله با آن برخاستند.
در این بین مستند «تشییع جنازه یان پالاخ» که در 1969 ساخته شد، به معنی واقعی کلمه یک مستند سیاه بود. این فیلم به توصیف حرکت یک دانشجوی اهل چکسلواکی میپرداخت که در پاسخ به بیتفاوتی مردم کشورش نسبت به اشغال توسط شوروی پس از بهار پراگ، دست به خودسوزی زد و این حرکت او موجب خیزش جدی مردم نسبت به اشغالگران شد. در این دوره مستندسازی جایگاه یک عملیات چریکی تمامعیار را داشت.
اما با گذر زمان موج نوی سینمای مستند در اروپای شرقی، بیشتر به سمت فرهنگ سینمای غرب گرایش یافت. در نتیجه بیپردگی در اظهارنظرهای سیاسی و هم برهنگی افراطی و میل به پوچانگاری و شکستگرایی باعث شد که برچسب «فیلم سیاه» دربرگیرنده مفاهیمی نو باشد. آثار کسانی مثل دوسان ماکایوف اهل یوگسلاوی در این سیاهنمایی گوی سبقت را از بقیه ربود.
پس از چکسلواکی، لهستان، رومانی و بویژه مجارستان هم متأثر از این شرایط دست به تولید آثار قابل توجهی زدند که ویژگی مشترک در همه آنها تبدیل «امر شخصی» به «امر سیاسی» بود؛ دگردیسی مهمی که در پایان این دوره در آثار پاراجانف رنگ باخت و باز میل، به سمت تخیل فردی و هنر بیمرز و البته به سمت غرب رفت.