هنر و تبیین، تفسیر و توصیف(3)
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
علم به معنای science، کارش تبیین است و پدیدارها و روابط میان آنها را تبیین میکند. فلسفه هم تبیین میکند، ولی چون موضوع معرفتش کلیات است، مانند دانشمند، محتوای موضوع و جستوجویش را نمیتواند آزمون کند. مشابهت دانشمند و فیلسوف در مشاهدات آنها است. هر دو، موضوع معرفت خود را مشاهده میکنند، اما چون مشهود دانشمند، جزئی و امری جزئی است، میتواند آن را آزمون کند. فیلسوف نمیتواند! چرا؟! چون موضوع معرفتش کلی و کلیات است. عالم، هستی، جهان، وجود، وحدت، کثرت، علت، معلول، حادث، قدیم، واجب، ممکن، محال، خدا، نفس و... اینها موضوع معرفت در فلسفه هستند و قابل آزمون و تجربه نیستند، فقط قابل مشاهدهاند؛ شهودشان هم بیشتر عقلی است تا عینی! بنابراین فلسفه آنها را تبیین میکند و مشاهده تبیین فیلسوف با فهم و عقل ممکن است، اما مشاهده تبیین دانشمند، حسی-عینی است. یعنی با چشم (گاهی مسلح) میتوان تبیین دانشمند را مشاهده کرد ولی تبیین فیلسوف، فقط با عقل مفهوم و کارساز است! ممکن است گاهی عینی هم باشد، مانند وحَدات و کثرات ولی فصلالختام، عقل است. یعنی کار با فهم و عقل ختم میشود، اما در علم، کار با مشاهده به اتمام میرسد. دانشمند میگوید: باور نداری، خودت ببین و تجربه کن! در فلسفه، خودت ببین و تجربه کن، نداریم. میگوید بشنو. اگر قانع شدی، باور کن.علم میگوید بشنو. اگر قانع نمیشوی، ببین! دیدن، حد اَتم و اکبر اقناع است. میتوان دید، آنهم حسی و به چشم و قانع نشد؟! پس درعلم، تبیین، فعالیت عمده است و با مشاهده (تجربه حسی و دیدن) به اقناع و اتمام میرسد! ولی در فلسفه، کار با تبیین شروع میشود و با تفسیر به اقناع (احتمالاً) میرسد. هر دو با مشاهده آغاز میکنند. دانشمند به مشاهده موضوع میپردازد، به نظریهای میرسد و برای اثبات آن آزمون و تجربه میکند. فیلسوف هم با مشاهده آغازمی کند، اما مشاهده عالم (کلی) و کلیات (معقول). مشاهده دانشمند، محسوس و محسوسات است و مشاهده فیلسوف، معقول و معقولات. فیلسوف اگر عالم را مشاهده میکند، در ذهنش است. عالم را که به طور کلی و کامل (هنوز) نمیشود مشاهده کرد! پس در ذهنش به مشاهده آن مینشیند. درواقع مشاهده عالم، تصور فیلسوف است. مگر چیزی را که ندیده، میتواند تصور کند؟! تصور فقط محدود به دیدنیها نیست! شنیدنیها هم مشمول تصورند! شنیدنی که دیدنی نبوده! تاریخ و حوادث گذشته، نه دیده شده و نه شنیده! قابل تصور نیستند؟! نمیتوان تخریب پاسارگاد و تخت جمشید را که متعلق به صدها سال قبل است، تصور کرد؟! پیامبر(ص) و ائمه هدی علیهم صلواتالله را نمیتوان تصور کرد؟! چهرهها و شخصیتهای ندیده و نشنیده قدیم و حاضر را نمیتوان تصور کرد؟! پس امکان تصور همه چیز(محسوس و معقول) میسر است. همچنین تصورعالم. تصور، همان مشاهده است! فیلسوف با تصور آغاز میکند و به پیش میرود تا به تصدیق برسد. حتی تصدیقِ بلاتصور هم ممکن است. مؤمن، بهشت و دوزخ را تصدیق میکند! آیا مشاهده یا تصورشان کرده است؟! ما چه تصوری از دوزخ و بهشت داریم؟! تصویرسازی و خیالبافیهای خود را راجع به آنها تصور دانستهایم؟! اما تصدیقشان میکنیم! چرا؟ چون شارع مقدس گفته است. همین که او از آنها دم زده، برای مؤمن حجت قطعی، مسلم و موجه است. اصلاً شکی در بود و وقوعشان نمیکند! پس مشهود فیلسوف، تصور، امر ذهنی (معقول) است ولی مشهود دانشمند، جزئی و امرعینی است. دانشمند تبیین میکند و به نظر(مشاهده)میرساند.
فیلسوف تبیین میکند و به اطلاع میرساند! معرفت علمی، قابلیت اقناعش بالا است ولی معرفت فلسفی، قابلیت اقناعش مشروط و مقید است. مقید به اینکه بتوانی درعالمش، سیر کنی! هر قدر امکان سیر درعالم فیلسوف میسر باشد، امکان اقناع بیشتراست.
عالَم فیلسوف، عالَم شخصی است و عالَم دانشمند، عالَم عینی. دانشمند تو را در همین عالم سیر میدهد و تکتک پدیدارها را برایت تبیین میکند. عالَم عینی! فیلسوف از عالَم عینی، تو را به عالَم شخصیاش میبرد. برای سیر درعالَم او، باید به ذهن رجوع کنی! عالَم فیلسوف، عالَم ذهنی است. باید از طریق ذهن، به عالَم فیلسوف سفر کنی و با ورود به عالَم او، تبیینش راجع به عالَم عینی را بشنوی. مسافرت در فلسفه، مسافرت به ذهن فیلسوف است. با مسافرت به ذهن، درعالَمش سیر میکنی! عالَم فیلسوف گاه جدا و گاه همین عالَم است. آشنایی ما راجع به این عالَم، درعالَم فیلسوف اتفاق میافتد. او درعالَم خود راجع به این عالَم یا هر عالَمی سخن میگوید. ما در عالَم او سیر میکنیم و راجع به این عالَم میشنویم! اما دانشمند ما را در همین عالَم سیر میدهد. عالَم دانشمند، همین عالَم عینی است. از همین عالَم، تبیین میکند. کدام بهتراست؟! اینکه در همین عالَم، راجع به عالَم بشنوی یا در عالَمی دیگر راجع به آن بشنوی؟! در واقع دانشمند راجع به موجودات عالَم و آنهم تکتک آنها سخن میگوید نه خود عالَم. مواجهه با عالَم درعلم، مواجهه با موجودات عالَم است. کل عالَم و خود عالَم، مورد مواجهه و مطالعه علم نیست! این نکتهای مهم و کلید فهم معما است. محتوای عالَم با خود عالَم، اشتباه نشود. هم بحث ظرف و مظروف است و هم کلیتشان با هم. دانشمند بیشتر به مظروف مشغول است. آنهم فردی و جزئی و با سیری بطئی به ظرف میرسد و نمیداند در آن حال، از جلد علم بیرون و در جلد فلسفه وارد شده است! اما فیلسوف به ظرف نگاه میکند. اگرچه ابتدا مظروف میبیند ولی به سرعت به ظرف میرسد. توجهش به مظروف، به هدف و بهانه ظرف است. دانشمند از ابتدا مظروف میبیند. سیرش در مظروف بشدت کند است، زیرا مظروف، بینهایت است با سیری بطئی و بهرغم میلش به ظرف، مجبورمی شود. فیزیک جدید و اکنون، به غیر فلسفه است؟! ورود به قلمرو فلسفه و کلبینی نیست؟!