«اسفندیار» و «غریب»، ترجمان جدید از منافع ملی
محمد رستمپور
روزنامهنگار
در کوران التهابات و در میانه شعلهافروزیهای ناآرامیهای 1401 که باورها و تلقیها، بیش و پیش از روسریها، مجسمهها یا پرچمها به آتش کشیده میشد و جانها بر اثر خیانتها و جهالتها از دست میرفت، یک پرسش اساسی در ذهنها جا باز میکرد: سرنوشت جامعه چه میشود و جامعه به کجا میرود؟ این پرسش بیآنکه در پی آن باشد که برای جامعه یک هویت متمایز و مستقل از جمع افراد همزیست در یک محیط قائل شود، جامعه را دارای مختصات و معیارهای ملموس اما غیرمحسوس میشناسد. جامعه بر ارزشها، هنجارها و در یک معنای کلیتر، تفاهمهایی بنا میشود که از همزیستی افرادی که در آن تنفس میکنند به یک همسرنوشتی انسانها که در کنار هم با همه فاصلههای کم یا زیاد فکری و جغرافیایی زندگی میکنند، میرسد. این هویت مستقل و متمایز است که ناگاه مثل موجی بلند به ساحل میرسد و توجهات را تکان میدهد. مثل واکنش به شهادت آرمان علیوردی یا تأثر حاصل از شهادت حمیدرضا الداغی.
با این مقدمه، جامعه پس از 1401 باید دوباره به تفاهمها و سپس توافقها بازگردد. از اشتراکات بپرسد و اختلافات را بازبینی کند تا هنجارها و معناها را دوباره بنویسد. این نگارش دوباره تکلیف فرهنگ است؛ بازآرایی دوباره جامعه و بازسازی دوباره نظم و آرایش اجتماع. فرهنگ باید از اختلافات و شکافها سراغ بگیرد و تردیدها و تأملها را به رسمیت بشناسد. ذات فرهنگ است که تضارب، تنوع و تدریج را میفهمد و مهمترین سرمایه و دارایی فرهنگ در این مأموریت خطیر برای زنده ماندن جامعه، تاریخ است، بویژه با این ابرپرسش که چه شد جامعه جامعه شد و چه میتوان کرد که جامعه، جامعه بماند؟ از این رو است که بازگشت به نظم و نظام اجتماعی برآمده از یک تجربه تاریخی، تنها راه ترمیم جامعهای است که خصم بیرونی و جهل درونی، به اسم چندگونگی، آن را چندپاره میخواهد. در نتیجه فرهنگ است که با دارایی تاریخ، امکان بازسازی جامعهای که متأثر، مکدر و متألم از آسیبهای امنیتی و نزاعهای سیاسی است، فراهم میکند.
بهرغم آنکه در میانه التهابات، امکان سخن گفتن و زمینه سیاست ورزیدن بسیار کاهش یافت، آثار و رویدادهایی بودند که حرفهایی درخور تأمل و شنیدنی ارائه کردند. نمایش «هفت خان اسفندیار» و فیلم سینمایی«غریب» از این جملهاند. خلاف آنچه برخی تصور و تصویر کردند، فضای پرالتهاب ناآرامیها، برجستگی پیام این دو اثر را آشکار کرد. تماشای هر دو و دقت در پیامهایی که قصد داشتند با جامعه مجروح ایران سخن بگویند، میتواند این ادعا را روی میز بگذارد که مضامین فرهنگی آثار نمایشی اعم از تئاتر، فیلم سینمایی و سریال، چه در بسترهای رسمی و چه در بسترهای نیمهرسمی، منافع ملی را بازتعریف نمیکند. سه پیام یا مضمون مشترک این دو که اتفاقاً برآمده از یک سازمان تولیدی است، نشان میدهد ناخودآگاه یا خودآگاه، آثار نمایشی میتوانند سخن بگویند و سیاست را سامان دهند:
نگاه فرامادی به جهان: هم «غریب» و هم «هفت خان اسفندیار» مبلِغ و مروج معنویت هستند. معنویت نه به معنی گنجاندن آداب و مناسک در فیلم یا نمایش به شکلی عارضی، تبلیغاتی یا پیوستی. سکانس واقعهخوانی شخصیت شهید بروجردی همراه با اشک یا نیایشهای مادر اسفندیار برای توفیقیابی او در جدال نابرابر با باطل، سکانسهای جداگانه از روند فیلم یا نمایش نیستند. مخاطب در یک جریان پیوسته دریافت معنا درمییابد که ماجرای این دو شخصیت به نگاهشان به عالم بالا متصل است و آنان «برخوردار» از نیروی اعتقادند، نه اینکه «تزریق شده» از اعتقادند. در تعریف فیلم دینی یا اثر هنری توحیدی گمان این است که حتماً باید بوم مقابل بیننده، دو رنگ سیاه و سپید با فاصله از هم تصویر شوند، حال آنکه حقمداری و حقبینی، حاصل مواجهه و مقابله شخصیتها و کاراکترهای درون خودشان با خودشان است که به بیرون از ایشان تسری مییابد. در «هفت خان اسفندیار»، گرگسانان یا تورانیان، قومی مجزا از ایرانیان نیستند، بلکه ادامه نفسانیت اسفندیارند یا در «غریب» کومله و دموکراتی که به کودککشی و تجاوز به زنان روی آوردهاند تا سهمی از قدرت سیاسی به چنگ آورند، همان انسانی هستند که نتوانستهاند بر باطل درون خویش فائق آیند. علاوه بر این، ایمان به سنتها، اعتقاد به غیب و سهیم دیدن خود در جهانی که پر از نشانه و آیت است، برای اتصال به مبدأ، سبب میشود مخاطب خود را محمد بروجردی بداند، اگرچه بروجردی دیگر زنده نیست و اسفندیار را بشناسد، اگرچه اسفندیار افسانه است. چنین نگاهی سبب میشود در حکمرانی، گونهای از تکلیف نتیجهمحور و عقلانیت مؤمنانه جلوه کند که منافع ملی را فراتر از هواهای نفسانی و مجادلات جناحی بشناسد. چه کسی است که انکار کند زورگویان جهان در ناآرامیهای 1401 به دنبال انزوای ایران بودند و اتفاقاً خدا نخواست که ایران تنها بماند. این اراده الهی به دست و خون و اراده کسان و چهرههایی رقم خورد که خود را تحت نظر میدیدند و وقایع و رخدادها را برآمده از سنتهای خداوندی میدانستند و این اتفاقاً همان رئالیسمی است که صاحبان وجاهتهای دیپلماتیک بدان استناد میکنند.
مقاومت بنیانی و استقامتخواهی:در «هفت خان اسفندیار»، ایرانیان به سرعت پیروز نمیشوند؛ فراز و نشیب دارند، کم میآورند، خسته میشوند، رنج میکشند و حتی فریب میخورند، اما ناله نمیکنند، جزع و فزع نمیکنند، بر روزگار فریاد نمیزنند. در «غریب» نیز با شخصیتی راضی روبهرو هستیم که سرخوشی او تنه به جنون میزند. محمد بروجردی تصویر شده در «غریب» خیانت میبیند، جهالت میبیند، کمصبری و زودرنجی میبیند، بیفکری و ناشکری میبیند، اما صبر میکند و بالاتر مقاومت میکند و بالاتر از آن، استقامت میکند. با این همه، رنج در «غریب» و در «هفت خان اسفندیار» شیرین است، نه به این خاطر که به ثمر و نتیجه میانجامد، بلکه به این دلیل که خودخواسته است. ایثار است که رنج را خواستنی میکند، وگرنه آدمی از زحمت گریزان است. ممارست و مجاهده محمد بروجردی و اسفندیار در دستیابی به اهداف و مقاصدی که فراتر از توان و توشه آنان است، به دلیل انتخابگری آنان تماشایی میشود و البته اگر رنجی باشد، نفر اول بروجردی و اسفندیارند و اگر نعمت و موهبتی نصیب شود، آنان کناره میگیرند. رنج میبرند تا دیگران رنج نبرند، انتخاب میکنند تا دیگران مجبور نشوند و اتفاقاً به تصویر کشیدن این رنج است که آنان را از هاله تقدسی که بزرگیشان به آنها عطا میکند، خارج میکند. ترسیم و تحصیل منافع ملی به دلیل پیچیدگی، زحمت بویژه اثری که بر شئون حکمرانی دارد، کار اصحاب رنج است. کسانی که اهل مقاومت، ممارست، پیگیری، خستگیناپذیری و جد و جهد باشند و از این حیث است که کار تخصصی است، چراکه تمرکز میطلبد و صد البته که مختص و منحصر در فعالیت دیپلماتیک نیست و چه بسا با تکوینهای فناورانه امروز، دیگر ساحتها و عرصهها نیز پیشگامتر و پیشروتر باشند.
استفاده از همه و نقشدهی به همه: اسفندیار به نیرو و قدرت خود واقف است اما کار تشکیل سپاه را به برادر میسپارد و محمد بروجردی هم میداند که کار تعامل با کردهای مسلمان زخمخورده از نابرادران کومله و دموکرات، روش و منش خاصی میطلبد اما این کار را به یارش که اتفاقاً چند بار به امر او بیتوجهی کرده، واگذار میکند. اسفندیار حتی به سپاه رقیب هم نظر دارد و در پی استفاده از هنر و دانش گرگسار برمیآید. همچنان که محمد بروجردی تمام تلاش خویش را به کارمیگیرد تا فریبخوردگان کومله و دموکرات توبه کنند و حتی کار شناسایی مقر مهمترین دشمنش را به شخصیت «سیروان» میسپارد.
قهرمان شاهنامه و قهرمان دفاع مقدس، پیش از آنکه همهکاره باشند، یککاره هستند و آن رهبری است. قرار نیست همه رهبر باشند و قرار نیست رهبرها همه کارها را انجام دهند. با این نگاه، «غریب» و «هفت خان اسفندیار» آثار ملی به شمار میروند. اثر ملی به اثری با تولید و ساز و برگ و هزینه عظیم گفته نمیشود، اثر ملی یعنی آنچه تکثرها را در جهات فرهمندی ملی سامان دهد. قرار نیست همه مثل هم فکر کنند و قرار نیست همه شبیه هم رفتار کنند. قرار نیست کسی اشتباه نکند و قرار نیست کسی بدون اشتباه باشد. اختلاف، طبیعی است اما تفرقه چنین نیست. محمد بروجردی در عین آنکه جاذبه دارد، منفور است و اسفندیار در آنی که اعتماد میکند، دشمن را از تیغ میگذراند. مهم آن است که جنگ و صلح، دافعه و جاذبه، تقابل و تساهل، برخاسته از یک منطق، انضباط و اصول مبتنی بر بسط عدالت باشد. عدالتخواهی و عدالتپویی، یک مسیر ندارد اما سیمای مشخصی دارد. علاوه بر این، محمد بروجردی در جنگی همهجانبه گرفتار آمده است که دوست و دشمن را از هم نمیشناسد. این وضعیت، صرفنظر از چگونگی نگرش به مخلوقات، اقتضا، برنامه و راهبردی روشنگرانه و تبیینی میطلبد. در سکانسی او به اعتراض به یکی از یارانش میگوید «چرا با اینها حرف نمیزنید» و بعد هم خود میرود در صف آنان مینشیند. اول میشنود، دوم میشنود و سوم هم میشنود و بعد میگوید؛ آن هم وقتی که باید بگوید.
محمد بروجردی و اسفندیار ایمان دارند، رنج میکشند و از همه ظرفیتها برای نیل به مقصود بهره میبرند. اینها درسهای فیلم و نمایشی است که در میانه التهاب، از غیرتورزی و ملیگرایی میگوید. هیچ یک روبهروی خود را متهم به باطل بودن نمیکند، اگرچه با باطل در ستیز سختیاند.
هیچیک خود را حق مطلق نمیدانند اما خود را به اوصاف اهالی حقیقت نزدیک میکنند و با چنین نگاه و نگرشی است که از منافع ملی میگویند. منافع ملی تعریف شده فردای 1401 باید از ماده فراتر برود، در رهگیری و پیگیری آرمانش مقاومت کند و در نهایت همه را با خویش همراه سازد.