نگاهی تحلیلی به سریال «رهایم کن»
تراژدی اغراقآمیز مرگ روی موتور
مریم شوندی
منتقد سینما
مهمترین سؤالی که پس از تماشای «رهایم کن» مثل خوره به جانمان میافتد این است که «داستان چه بود؟» جواب دادن به این سؤال سخت است و نقد از همینجا آغاز میشود. ما با یک داستان منسجم روبهرو نبودیم، بلکه ۴ خردهروایت اصلی را که امتداد و قدرت مساوی نداشتند، از سر گذراندیم:
۱- روایت قتل یونس و خونی که نباید پایمال میشد
۲-روایت رسوایی افسانه و تلاش برای حفظ آبرو
۳-روایت مرگ عبدالله
۴-روایت عشق سهضلعی بین مارال، حاتم و هاتف
کدامیک از این روایتها را میتوانیم پیرنگ اصلی داستان بدانیم؟ هیچکدام تا لحظه آخر و در تمام طول داستان، علتی برای ادامه تماشای ما نبودند. شاید تنها بتوانیم با تسامح بگوییم در حال تماشای عاقبت خانواده نایبسرخیها بودیم، یا از عرش به فرش آمدن. در این حالت به اصطلاح با «تم نابودی» یا ازدست دادن همهچیز در مقابل به دست آوردن هیچچیز روبهروییم. روابط میان شخصیتهای داستان به کلی نابود میشود و تنها آثار زندگی میان یک شخصیت منفی(هاتف) و قربانی تقدیر(راما) که دائم باید دلمان برایش میسوخت، باقی میماند.
قسمت پایانی سریال اما کدهای تازهتری درباره ساختار تماتیک داستان میدهند. گویی قرار است حاتم نقش یک برادر ایثارگر را بازی کند و این تم ایثار -که قسمتهای متمادی در تاروپود داستان غایب بوده- آنقدر در اثر جدی است که میتواند برادری را از بند آزاد کند تا برادر گناهکار را نجات دهد! با اینکه کنش حاتم را در لایههای انسانی میتوان دید و حتی ستایش کرد، اما نمیتوان نهایتاً آن را از کاراکتر حاتم باور کرد. ایده مرگ حاتم روی موتور هم در ادامه ازخودگذشتگی متورم و اگزجرهاش، صحنهای بود که میتوانست در جای درستش بسیار خوب و تکاندهنده باشد، اما در قسمت آخر به لطف فیلمنامه بد و بازی بدتر هوتن شکیبا کاملاً حیف شد.
تراژدی یا روایت دستوپاشکسته شکستها؟
مؤلف سعی کرده از روایت سلسله شکستها، یک تراژدی بسازد، اما این اثر به هیچ عنوان تراژدی نیست. به دو علت:
۱-ما در تراژدی بهدنبال کامجویی و پیروزی قهرمان هستیم، اما بر خلاف آنچه انتظار داریم قهرمان شکست میخورد و یا میمیرد. در اینجا قهرمان چه کسی است؟ مارال یا حاتم؟ ما با هیچ کدام از این دو کاملاً سمپات نیستیم و لحظهلحظه همراه نمیشویم. به همینخاطر مرگ حاتم روی موتورسیکلت آنچنان که باید ما را متأثر نمیکند. گذشته از اینکه این مرگ در دایره احتمالات و ضرورتهای داستان نمیگنجد، این واقعیت را دوباره به ما یادآوری میکند که اصلاً حاتم قهرمان ما بود؟
۲- تراژدی باید در ما ترس و افسوس ایجاد کند. ما در رهایم کن هیچکدام از اینها را تجربه نمیکنیم. شخصیتها (به غیر از ناصرخان و بهرام) بسیار سطحی و کم عمقاند و به همین خاطر وقتی در معرض انتخاب قرار میگیرند، لحظه سرنوشتسازی خلق نمیکنند.
زنان سادهلوح، مردان ناکام
شخصیتهای زن (افسانه و مارال) هر دو دچار سادهلوحی بودند. افسانه در ارتباطش با خواننده محبوبش و مارال در کشف قاتل برادرش. این سادهلوحیها(که در دومی بسیار آزاردهنده و کشدار میشود) به نوعی شروع دردسرها را بهدنبال دارد. به بیان دیگر اولین حسی که از دیدن این سریال دریافتش میکنیم این است که چه زنهای دردسرسازی! اما واقعیت این است که تمام بحرانها با بازگشت هاتف به خانه نایبسرخیها اوج میگیرد. ماجرای لورفتن کشتن بهرام، ماجرای عشق ناکام حاتم به مارال و ماجرای قتل دوست یونس سه نقطه سیاه در زندگی خانواده نایبسرخی بود که اگر هاتف نبود، بهوجود نمیآمد. هاتف با اینکه شمایل یک شخصیت کاملاً منفی را به خود نمیگیرد، اما کارکردی بسیار منفی دارد.
فرم وسترن؛ سازگار یا ناسازگار؟
سریال رهایم کن در میزانسنهای خود بسیار بر فرم وسترن تأکید دارد. صحنههای کار در معدن، انتخاب لباس حاتم(دستمال گردن و کلاه)، ماشینش و حتی نقش سیال او لانگشاتهای بیابانی این اطمینان را به ما میدهد که کارگردان متأثر از فضای وسترن به سراغ ساخت این اثر آمده. نقش قربانی زن هم که در سریال شاهدش هستیم، دور از اتمسفر وسترنی آن نیست.
پیشپردههای بیتوجیه و گنگ
پرده پیش از تیتراژ در این سریال، نمونهای از ناکارآمدترینها در نوع خودش است. به غیر از قسمتی که کابوس افسانه را به تصویر کشید، باقی پردههای پیش از تیتراژ اضافی، جای نادرست و رنگ نادرست(چرا سیاه و سفید؟) داشتند!