در حافظه موقت ذخیره شد...
دخترکی در آغوش عاطفههای گمشده!
دو سوی مبل نشسته بودند و بهار گاهی در آغوش پدرش بود و گاهی مادر، مانند مرغی میان شاخسار درختی خسته و شکسته، که هر آن است بشکند و لانهاش خراب و میهمانش آواره!
پرندهای کوچک، بیگناه، بیپناه و تنها...
هر گاه نامه به دست میآیند، تقریباً همه چیز تمام است.
طلاق توافقی!
به همین راحتی، فرقی نمیکند یک سال است با هماند یا 10 سال، 20 سال و یا کمتر و یا بیشتر!
علیرضا و مهسا نیز با نامهای به دست آمدند و بهاری به آغوش!
منتظر آغاز مشاوره بودند که همدیگر را به رگبار ببندند:
علیرضا با تن صدای بالا و مردانه میگفت؛
«من آخر خطم و تمام!
نمی دانم چرا ما رو فرستادن پیش شما...!؟
من مشاوره نمیخوام، فقط میخوام از دست این خانم و ادا اطفاراش راحت شم.
این خانم 7 ساله با من زندگی میکنه، ازش بپرسید یک روز، فقط یک روز به من که همه این 7 سال را برای راحتی او و دخترم رفتم سرکار، صبحانه داده!
یک بار شده بیداد و فریاد، لباسامو اتو کنه!
یک بار شده من از سرکار میام خانه، خانه آرام باشه و دعوا نداشته باشیم!؟
ازش بپرسید، تو این 7 سال چند روزش رو با مادر و خواهرم قهر نبوده!؟
ازش بپرسید چرا تا 5 صبح تو گوشی و اینستاگرامه و از اون طرف تا 4 بعد از ظهر میخوابه!؟
من هیچی این بچه گناه نداره!؟»
مهسا که با هر حرف علیرضا سری تکان و لبخندی تحویل میداد و منتظر نوبتش بود تا او نیز پرده دری کند از دردهای این زندگی نامیزان، اینگونه گفت:
آقا همه اینهایی که با داد و بیداد پشت سر هم قطار کرد، درسته! ولی اینها همه واکنشهای من به رفتار اونه!
من از اولش اینطوری نبودم! به خدا نبودم.
وقتی او دلش پای این زندگی نیست و مهر و محبتش همه جا هست الا خونه خودش و من رو فقط برای پختن و شستن میخواد، منم میشم همینی که تعریف کرد براتون!
از خودش بپرسید؛
تو این 7 سال زندگی 7 بار گفته دوستت دارم!
یک بار شده بشینه و تنها با من و به خاطر من با من صحبت کنه؟
یک بار شده از من حمایت کنه!
یک بار شده مثل دو تا دوست، بدون قدرت نمایی و زورگویی با من رفتار کنه؟
ازش بپرسید چند بار تا حالا جلو غریبه و آشنا تحقیرم کرده؟
چند بار تا حالا جلوی میهمان و میزبان، به من توهین کرده؟
چند بار تا حالا به خاطر اشتباهات کوچیکی که همه دارند، من رو سرزنش کرده!؟
راست میگه! منم به اینجام رسیده و نمیخوام ادامه بدم.
مهرم حلال و جون خودم و بچم آزاد...!!!»
علیرضا تا اسم بچه رو شنید، جوش آورد و میخواست ادامه دهد که ادامه جلسه برای هر کدام به تنهایی برنامهریزی شد.
ازدواج و تشکیل زندگی مشترک، همزیستی با انسانی دیگر و برقراری و پایداری یک رابطه بشدت نیازمند «سواد رابطه» است.
باید بدانیم که وقتی در کنار یک نفر دیگر «ما» میشویم، باید از «من» کمی فاصله گرفته و آداب ارتباط و زندگی در رابطه را بیاموزیم.
بدون دانش و مهارت، زندگی همین جنگی است که میخوانید!!!
علیرضا و مهسا همه این 7 سالِ به اصطلاح زندگی و حتی پیش از آن، به هیچ مشاوری مراجعه نداشتند و تمام زخمهای حاصل از این تنشها و چالشها بدون دریافت کمک از متخصصین، روی هم انباشته شده و اکنون غدهای است چرکین که سخت درمان خواهد شد.
علیرغم اینکه ناآگاهانه مصمم به جدایی اند! قرار شد به خاطر «بهار» تا پایان جلسات مشاوره دم از جدایی نزنند!
امیدواریم پدر و مادر بهار 3 ساله و همه زوج هایی که ناآگاهانه ازدواج میکنند، حداقل آگاهانه تصمیم بعدی را بگیرند.
به قلم شاهچراغ، رئیس مرکز مشاوره آرامش سمنان