از دفتر خاطرات یک کتابخوار مستقر در نمایشگاه-۶
در جستوجوی زمانی برای خاراندن سر
نفیسه سادات موسوی
پژوهشگر
سهشنبهای که گذشت شلوغترین روز نمایشگاه کتاب تهران بود. نه فقط در دوره سی و چهارم آن بلکه در تمام ادوار نمایشگاه. مثل باران بهاری جمعیت وارد شبستان میشد و به ساعت نکشیده مثل سیلاب در همه راهروها آدم بود که وول میزد. غرفهدارها به کمر روز نرسیده از تک و تا افتاده بودند و خیلیها اصلاً فرصت ناهار خوردن هم نکردند. شبکههای تلویزیونی که روز بره کشانشان بود. تا چشم کار میکرد میهمان مطلوب بود که فقط باید یک نفر میرفت پایین و با خود میآوردش بالا، بعد هم از این شبکه به آن شبکه فرستاد و نهایت سؤالاتی که میشود از یک شخص پرسید را ازشان پرسید و خلاصه جای ذرهای هدررفت باقی نگذاشت.
اما به راستی مردم آمده بودند نمایشگاه چه کنند؟ تا دیروز صحبت از قیمت بالای کتابها و نبود توان خرید مردم میشد. کیفیت کم عطف و صحافی در مقایسه با قیمتها هم نقل محافل مجازی اهل کتاب بود. حضور نداشتن چند نشر محدود هم جنجال آفرینی زیادی در مجازستان کرده بود. عدهای هم که توهم ما بیشماریم داشتند، دم از تحریم نمایشگاه میزدند. خلاصه همه چیز مهیای آن بود که جمعیت اگر کمتر از روزهای قبل نیست، بیشتر هم نباشد. حساب این حجم چندبرابری حضور را حتی خوشبینترینها هم نکرده بودند!
حالا شاید به شوخی بخواهید دم از خوشمزهجات حیاط نمایشگاه و سیب زمینی خوردن کنار دوستان بزنید که خب نمایشگاه آمدههایش میدانند هرچه به روزهای پایانی نمایشگاه نزدیک میشویم، از کیفیت خوشمزهجات هم کم میشود و این وقتهای نمایشگاه که میشود فقط از سر ناچاری و نمردن از گرسنگی است اگر دست کسی خوردنی نمایشگاهی باشد.
دیگر چه؟ گپ و گعدههای دوستانه و فرهنگی؟ اینها که از ب بسمالله نمایشگاه برقرار بوده و تا میم صدقالله العلی العظیم هم ادامه خواهد داشت. اتفاق ویژهای رقم نخورده بود که منجر به این حضور حداکثری شود. از بین شخصیتهای حاضر در نمایشگاه برای جشن امضا و گفتوگوی ویژه و اینها هم، هیچ یک از آنهایی که فن میلیونی دارند و محتوای نوشتههایشان برای طرفدارانشان کمتر از داشتن عکس سلفی با آنها اهمیت دارد هم در نمایشگاه برنامهای نداشتند.
جشنواره و جایزه و سرودخوانی و این چیزها هم در کار نبود. هرچه بود خود خود مردم بودند. شال و کلاه کرده و آمده بودند نمایشگاهگردی. خیلیهایشان موقع برگشتن، دستهایشان سبکتر از هر سال بود و پایین آمدن قدرت خرید در بین همه اقشار توی چشم میزد. اما این چیزی از تلاششان برای حضور کم نکرده بود. انگار یک دودوتا چهارتای سرانگشتی با خودشان کرده بودند که نمایشگاه کتاب از اسمش هم پیداست که قرار است محلی برای نمایش کتابها باشد نه صرفاً خرید و با همین نگاه آمده بودند ببینند و کیفش را ببرند.
باز دم بروبچههایی که مسئول زیباسازی نمایشگاه بودند و حتی آنها که غرفهآرایی کرده بودند گرم. هویت بصری غرفهها خوراک عکس سلفی و دسته جمعی یادگاری مردم کتاب دوست شده. یک عالمه پاف و نیمکت هم برای استراحت در گوشه کنار و حتی وسط شبستان تعبیه کردهاند که هیچ کس نمایشگاه را با خاطره خستگی ترک نکند. الحق که کار هوشمندانهای هم بوده، کتاب که نمیتوانند بخرند، خوردنیها هم که چنگی به دل نمیزند، لااقل عکسی بگیرند برای استوری و خستگی از جان به در کنند برای ثبت خاطرات خوش.