بازگشت به زندگی

سرنوشت عبرت آموز از ازدواج عاشقانه تا کارتن خوابی لب خط

وقتی همسرم خیانت کرد خودم را گناهکار می‌دانستم همه وجودم شده بود افیون و ....
به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، حسن معروف به حسن دراز که قد 198 سانتیمتری‌اش دلیل این نامگذاری بوده است هم اکنون یک سالی می‌شود که پاک شده و دیگر مواد مخدر مصرف نمی‌کند. او 20 سالی نجار حرفه‌ای با حقوق خوب بوده است اما در مسیر زندگی به دلایل متعدد شروع به مصرف مواد مخدر می‌کند و همین مسأله از او یک سارق حرفه‌ای می‌سازد. او درباره سارق شدنش می‌گوید:«هیچ وقت فکر نمی‌کردم که روزی به جایی برسم که بخواهم حتی از نزدیکان خودم نیز سرقت کنم اما لعنت به مواد مخدر که باعث می‌شود کار آدم به جایی برسد که دیگر خواهروبرادری را هم کنار بگذارد تا شاید بتواند مواد مخدر خود را تأمین کند.»
آمار میزان وقوع جرم در کشورها متفاوت بوده و تحت تأثیر عوامل گوناگونی است. این در حالی است که گاهی افرادی نیز با وجود اینکه از شغل مناسبی برخوردار هستند باز در مسیری قرار می‌گیرند که کارشان به اقدامات مجرمانه مثل دزدی کشیده می‌شود.
مهم‌ترین عامل این مسأله نیز، اعتیاد و مواد مخدر است که نه تنها زندگی فرد بلکه کل اعضای یک خانواده را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد.

گفت‌وگو با حسن دراز
متولد چه سالی هستی و از کی شروع به کار کردن در کارگاه نجاری کردی؟
متولد سال 58 هستم و سال 66 پدرم ما را برای زندگی به دولت آباد تهران آورد. خیلی زودتر از بچه‌های دیگر قد کشیدم و به همین خاطر نیز دوست و رفیق های بزرگ‌تر از خودم پیدا می‌کردم. محله ما خوب نبود و راه زیادی پیش پای من قرار نداشت. همان بچگی آرزوی داشتن دوچرخه داشتم ولی شرایط مالی ما اجازه نمی‌داد که این آرزوی من برآورده شود. تنها 12 سال داشتم که کار را در یک نجاری سمت صفاییه شروع کردم تا با پول آن بتوانم یک دوچرخه برای خودم خریداری کنم.
بالاخره دوچرخه خریدی یا قید آرزویت را زدی؟
 نه اتفاقاً قید آرزویم را نزدم چراکه به خاطر قد بلندم هیچ کس فکر نمی‌کرد که 12 یا 13 سال دارم پس خیلی زود بجای دوچرخه با پول ماه‌های نخست کارم یک موتورسیکلت خریداری کردم و عشق و حال من شروع شد.
14 سالگی با سیگار و مشروبات الکلی شروع شد و در نهایت در 18 سالگی به حشیش کشیده شد.
چه زمانی ازدواج کردی و آیا آن زمان هم مصرف داشتی؟
21 ساله بودم و تازه از سربازی برگشته بودم که عاشق دختر همسایه شدم. در نهایت هم با او ازدواج کردم و زندگی مشترک ما بدون مصرف مواد مخدر شروع شد. 3 سال از ازدواج ما گذشته بود که دوباره به دام حشیش افتادم. همسرم به رفتار من حساس شده بود و دائم متلک می‌انداخت. در کارگاه ما در آن زمان دو نفر تریاک مصرف می‌کردند و من هم از حشیش و حساسیت‌های همسرم خسته شده بودم و یک روز در کارگاه با آنها تریاک مصرف کردم.
شاید باورتان نشود اما نه تنها میزان کارم زیاد شده بود بلکه همه چیز هم نرمال به نظر می‌رسید تا اینکه در چرخه اجباری مصرف مواد مخدر افتادم و از آنجایی که در خانه نمی‌توانستم مواد مصرف کنم، دائم در کارگاه مشغول کشیدن بودم.
چه بر سر زندگی‌ات آمد؟
چیزی که برای من مهم بود، تنها و تنها دخترم، همسرم و مواد مخدر بود که اگر از آن استفاده نمی‌کردم بدون شک دوتای اولی را نیز از دست نمی‌دادم ولی به دلیل وابستگی زیاد به مواد آن دو را از دست داده بودم اما چون غرق در مواد بودم چشم‌هایم حقایق زندگی را نمی‌دید.
همان زمان بود که مصرف شیشه را هم شروع کرده بودم و روز به روز حالم بدتر می‌شد تا اینکه به خودم آمدم و فهمیدم که زنم در حال خیانت کردن به من است البته باعث و بانی چنین مسائلی خود من بودم. این من بودم که با اعتیاد به زندگی مشترکمان خیانت کردم.
البته این حرف‌ها را امروز می‌گویم.
بعدش چه شد؟
عقلم را از دست داده بودم و دیگر نمی‌توانستم به زندگی ادامه دهم پس برای درمان دردهایم شروع به کشیدن هروئین کردم. روز به روز شکسته‌ترشدم تا اینکه توان کار کردن را از دست دادم و صاحبکارم مرا از کارگاه بیرون کرد.
و اولین دزدی زندگی من در سن 42 سالگی اتفاق افتاد و کارگاه صاحبکارم را خالی کردم تا خرج خودم را برای مدتی به دست بیاورم در این بین نیز سرقت خودرو را شروع کردم ولی هیچ وقت گیر نکردم تا اینکه مواد شکسته و شکسته‌ترم کرد. کارتن خواب پاتوق‌های لب خط شده بودم.
شیشه، هروئین و هرچیزی که دستم می‌رسید استفاده می‌کردم و....
چه مدت کارتن خواب بودی و چه شد که ترک کردی؟
4 سال کارتن خواب بودم تا اینکه یک روز در شوش رفیق قدیمی‌ام حمید را دیدم که وضع او بدتر از من است. حالم خیلی بد شد. آنقدر بد که او را به زور به سمت یکی از کمپ‌های ترک اعتیاد بردم و آنجا داستان زندگی‌اش را تعریف کرد.
آنها هم زمانی که فهمیدند با وجود مصرف‌کننده بودن خودم، می‌خواهم رفیقم را ترک بدهم با صحبت راضی‌ام کردند که من هم مواد مخدر را کنار گذاشته و به زندگی بازگردم. حالا هم خدارا شکر دو سالی است که پاک هستم و بالاخره به زندگی برمی‌گردم.
خدا را شکر توانایی هم دارم و بازگشت به زندگی من اگر خدا بخواهد راحت‌تر خواهد بود.
اما در این بین تنها از یک چیز می‌ترسم و آن این است که چطور می‌توانم در صورت دخترم یا خواهرم نگاه کنم وقتی باعث و بانی تمام مشکلاتشان من هستم.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و هشتاد و سه
 - شماره هشت هزار و صد و هشتاد و سه - ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲