از دفترخاطرات یک کتابخوار مستقر در نمایشگاه 1
بوی تند کاغذ جوهرخورده داغ!
نفیسه سادات موسوی
نویسنده و پژوهشگر
حساب ترافیک 8 صبح را نداشتم. به خیال روزهایی که شش و نیم برای فرهنگستان رفتن بیرون میزدم، زمانبندی کرده بودم. همین هم شد که به جای ساعت 9، نزدیک به ساعت 10 رسیدم. خدا را شکر که امروز همان روز معروف به تق و لق نمایشگاه بود. اصلاً افتتاحیه مردمی هم برای ساعت پنج بعدازظهر طراحی شده است، اما خب دیر رسیدن از روز اول کمی توی ذوق آدم میزند. حالا شما از فردا 9 صبح نیاییدها! ساعت کار رسمی نمایشگاه از 10 صبح تا 8 شب اعلام شده است. ما بنا بود این روز اولی غرفههایمان را تحویل بگیریم و کارت شناسایی و تجهیزات پیشبینی شده بهمان بدهند، برای همین باید 9 میآمدیم. امسال هیچ کس نمیتواند ادعا کند که به اندازه ما به شبستان اصلی اشراف دارد، البته که اشراف ما از جنس فیزیکی است. جایی که ما مستقر هستیم، نیمطبقه بالایی شبستان اصلی است و تمام غرفههای انتشاراتها را از بالکن نیمطبقهمان میتوانیم ببینیم. چیزی که از وقتی رسیدم به چشمم آمده، سرعت است. انگار فیلمی را روی دور تند برای نمایش گذاشته باشند. غرفهها تقریباً مشخص شدهاند و سردرهایشان را هم تحویل گرفتهاند اما هنوز همه کتابهایشان را در قفسهها نچیدهاند. البته که بازار دکوراسیون کردن و چیدمان هم بین غرفهداران حسابی داغ است.
دوتا غرفه از این بالا حسابی به چشم میآیند. شاید به خاطر تکمیل شدن کارشان و آماده بودنشان باشد، شاید هم بهخاطر سر و شکل زیبا، متفاوت و باسلیقهای است که خرج ظاهرشان کردهاند؛ یکی غرفه مکتب حاج قاسم است و دیگری غرفه سرای اهل قلم. مثل یک آبادی در دل بیابان، مثل یک نگین در میان سنگریزهها.
با اینکه همهمه تمام شبستان را برداشته است و زیر سقف بلند آن، میهمانی اصوات برپا شده است، اما هنوز رونق شلوغی حضور مردم به آن تزریق نشده است و جای خالی جملههایی که برای رسیدن صدا به صدا فریاد زده میشوند، احساس میشود. جملههای: «نویسنده این کتاب امروز نمیآید؟» یا «چند جلد بخریم تخفیفش بیشتر میشود؟». جملههایی که به پیوست حضور مردم به رگهای نمایشگاه تزریق میشوند.
تشنگی هم البته بیداد میکند! هنوز همه آبسردکنها راه نیفتاده و بدو بدوی غرفهداران و ناشران هم که به حجم و هرم عطش افزوده است. هر وقت هر طرفی سرت را بچرخانی دست کم یک نفر را میبینی که با چند بطری آب کوچک یا چند لیوان آب که به زحمت همه را دست گرفته، از سویی به سوی دیگر در حرکت است.
بوی چوب و چسب و مقوای داغ و کاغذ جوهر خورده تازه هم هوای نمایشگاه را پر کرده است. انگار که وسط چاپخانه ایستاده باشی. اصلاً اگر کتابخوان و کتابخوار هم نباشید، مگر میتوان وسط میهمانی عطر کاغذ و جوهر ایستاد و دل ضعفه تورق کتابهای چاپ جدید را نگرفت؟
البته یک مزیت دیگر درباره جایی که ما مستقر هستیم هم این است که از این بالا پیدا کردن جانمایی غرفه ناشرهایی که برای خرید ازشان کتاب در لیست داریم، راحتتر از این است که لابهلای خود این هزارتوی پر تردد دنبالشان بگردیم. هرچند امسال با خودمان عهد کردهایم نمایشگاه را به اندازه اسمش به رسمیت بشناسیم و فقط تازههای نشر را تماشا کنیم و لیست خریدی درست کنیم برای ماههای دیگر سال، اما خدا را چه دیدهاید، شاید امسال هم مثل همیشه عهد خود را شکستیم.