نگاهی به نمایش «فراموشان» در گفتوگو با کارگردان
انزوای گروههای سیاسی، عامل دورافتادگی از مردم
فاطمه ترکاشوند
خبرنگار
درخودفرورفتگی، انزوا و ممانعت از انتشار آگاهی، آن هسته عمیقی است که بسیاری از گروههای سیاسی را از مردم و واقعیتهای زیست اجتماعی دور کرده است. موضوعی که اگر دقیق به آن نگاه کنیم علت گیر افتادن بسیاری از گروههای سیاسی اپوزیسیون در بازیهای خودشان را بهتر متوجه میشویم. نمایش «فراموشان» که این روزها در سالن قشقایی تئاتر شهر روی صحنه است، به همین موضوع میپردازد. با امیر امیری کارگردان و نویسنده این نمایش به گفتوگو نشستیم.
موضوع نمایش ما را به یاد گروههای اپوزیسیون و درخودفرورفتگی و دورافتادگیشان از واقعیت میانداخت. چه شد که به سراغ این موضوع رفتید؟
میشود این نمایش را این طور دید که تنها مختص این گروهها نیست بلکه مربوط به هر آدمی است که آن قدر غرق در سیاست و توهمات سیاسی است که فکر میکند هر زمان اراده کند میتواند حکومتی تشکیل دهد یا حکومتی را از دور خارج کند. این نمایش بیشتر مربوط به این گرفتاری فکری و سیاستزدگی این گروههاست که در هر جایی از دنیا یا ایران اتفاق بیفتد.
مقداری لحن و روابط کاراکترها ما را به یاد برخی نمایشهای خارجی میانداخت. خصوصاً اشاره به رولت روسی به نظر آشنا میآمد. نمایشنامه را از جایی اقتباس کرده بودید یا طبق متن اصلی نوشته شد؟
عنوان رولت روسی از آثار معروف برداشته شده و آشناست. اما لزوماً به آنها اشاره ندارد و در این نمایشنامه بازطراحی شده است. البته شباهتهایی وجود دارد. مثلاً من چند سال بعد از نوشتن نمایشنامه فیلمی از امیر کاستاریکا به نام «زیرزمین» دیدم که تم اصلی آن خیلی شبیه به کار من است. البته اگر برداشتی شده بود حتماً ذکر میکردم اما من آن فیلم را 7 سال پس از نوشتن نمایشنامهام دیدم. یک تلهتئاتر دیگری هم از کوروساوا به همین نام موجود است که من هیچ وقت آن را پیدا نکردم که ببینم.
اما آن چیزی که من برداشت کردم از همان مثل افلاطونی است که مبنای کار من بود. قصه آدمهایی که دریک غاز حبس شدهاند و تنها سایههای خودشان را روی دیوار میبینند و فکر میکنند این سایههایشان حقیقت است. یکی از آنان به اتفاق رها میشود که در داستان ما همان شخصیت «پیمان» یعنی پسر جوان خانواده است. وقتی او رها میشود و کمی از واقعیت را میبیند داستان آغاز میشود و همه برمیگردند به سمت در غار و بعد فکر میکنند همان هاله نورانی که دم غار میبینند واقعیت است. تم اصلی کار از اینجا اقتباس شده و این شخصیتها در نگارش اول از غار بیرون هم میآمدند اما در بازنویسیها این بخش بیرون از زیرزمین حذف شد. ما وقتی یک قصه تمثیلی روایت میکنیم باید به روابط آدمها کار داشته باشیم چون نمیتوانیم آنها را تکوجهی در نمایشنامه بیاوریم. برای همین وقایعی که در یک فضای بسته برای آدمها اتفاق میافتند و چالشهایی که پیش میآید اقتضای خود متن است و بنابراین گرتهبرداری از چیزی نبوده است. ما آدمهایی را فرض میکنیم که در یک زیرزمین زندگی میکنند و طبیعتاً سنی از آنها میگذرد، تولدی میگیرند، کسی رئیس و کسی مرئوس است و همه اینها اقتضای پرورش ایده است.
با المانهایی مثل زندگی زیرزمینی و ممانعت پدر خانواده از ورود رسانهها روی این انزوای خودخواسته تأکید میکنید. این موقعیت داستانی را فقط مخصوص جهان بدون رسانه میدانید یا ممکن است حتی در جهان رسانه هم ذهنها تحت سلطه یک فضای محبوس قرار بگیرد؟
هر جایی که تحمیلی باشد ناآگاهی و جلوگیری از انتشار آگاهی هم هست. ما چه در زیرزمین گیر کرده باشیم چه در دنیای مدرن پر از اطلاعات، هر کسی که بخواهد بر ما تسلط پیدا کند، به ناچار مجبور است که ما را از رسیدن اطلاعات محروم کند. این محدودیت حتی در وضعیت خیلی پیشرفته از جهت تکنولوژیکی هم میتواند اتفاق بیفتد. میتوانید در جامعهای باشید که ظاهراً گردش اطلاعات در آن آزاد است اما کنترل اطلاعات به روشهای مدرنتر روی شما اجرا شود و شما نتوانید غیر از آن چیزی را که قدرت میخواهد بدانید. فرض کنید هیچ فیلترینگ و هیچ محدودیتی هم وجود نداشته باشد اما باز هم کسانی هستند که میتوانند شما را با نحوه چینش اطلاعات هدایت کنند. این اتفاقاً دیکتاتوری خطرناکتری است.
ممکن است بگویند در موضوعی کسی حق ندارد هیچ پژوهشی بکند. مثلاً در چند ده ساله گذشته درباره هولوکاست محدودیت پژوهش وجود داشته یا حق تأمل بر قانون اعدام در برخی ایالتهای امریکا سلب شده است. در کشور ترکیه دراحزاب چنین محدودیتهایی وجود دارد. این مسأله نشان میدهد در همه حکومتها، یک سری مسائل با یک سری قواعد محدود میشوند. بنابراین وقتی این موقعیت را تمثیلی میکنیم بالاترین و خالصترین لایه را میگوییم که ابتدایی است ولی شامل همه میشود و هر جایی هر زمانی ممکن است این اتفاق بیفتد.
گردش پایانی قصه، تکلیف خائن را در داستان مشخص میکند اما شما بعد از آن باز هم یک پرده دیگر داستان را ادامه میدهید در حالی که انگار چندان ضروری به نظر نمیرسد. آیا این تنها پایانبندی نمایش بود یا تغییر کرد؟
این پایانبندی به ما میگوید همه این چیزهایی که گفتیم و گفتید عبث نیست و همه به واقعیت ارجاع دارد. بدون این پایانبندی انگار یک قصه بیهودهای گفتهایم که هدفش تنها سرگرمکردن و ایجاد تعلیق برای مخاطب بوده است. انگار یک سری حرف میزنیم و گزارههای فلسفی و اجتماعی را هم درون آنها میگذاریم اما هیچ ارجاعی به بیرون ندارد. یک نوع سرگرم کردن مخاطب تا پایان.
اما این پرده آخر ارجاعی به عالم بیرون دارد و برای خودم نوعی پایانبندی اخلاقمدارانه بود. چون برای خودم مهم است که حتماً در اثر یک نگاه اخلاقی داشته باشم و در این پایانبندی موجود، یک برداشت اخلاقی هست که میگوید ما فکر میکنیم داریم دیگران را بازی میدهیم اما با یک اتفاق خیلی ساده خودمان در آن بازی گیر میافتیم. اینکه هر بازیای در این عالم طراحی میکنیم ممکن است دامن خودمان را هم بگیرد. هم این برداشت اخلاقی و هم ارجاع آن به بیرون برای من مهم بود.