صفحات
  • صفحه اول
  • سیاسی
  • جهان
  • سیاست
  • اجتماعی
  • ایران اقتصادی
  • کلان
  • کشاورزی
  • بازار سرمایه
  • حوادث
  • زیست بوم
  • ورزشی
  • فرهنگی
  • صفحه آخر
شماره هشت هزار و صد و هفتاد و شش - ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و صد و هفتاد و شش - ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ - صفحه ۱۲

دزدیده شدن کبوتران قتل خونینی رقم زد

کبوترانی با بال‌های خونین

پسر جوان بعد از اینکه کفترهایش دزدیده شد دست به جنایت زد.
به گزارش «ایران»، از قد و قواره‌شان معلوم است که سن و سالی ندارند.دو رفیق هستند که حالا به اتهام همدستی در قتل بازداشت شده‌اند و قرار است در اولین جلسه بازجویی در شعبه پنجم دادسرای جنایی تهران به سؤالات محمدجواد شفیعی بازپرس کشیک قتل پایتخت پاسخ دهند.یکی از آنها که نامش بصیر است مثل ابر بهار گریه می‌کند.
بصیر و دوستش حامد، از ۲۰ فروردین ماه بعد از جنایت در یافت‌آباد تحت تعقیب قرار گرفتند و دور روز قبل در محله یافت‌آباد شناسایی و دستگیر شدند.
روز حادثه آنها به سمت دو جوان حمله کرده و یکی از آنها با ضربات چاقو به قتل رسید.سپس حامد از مقتول سرقت کرد و پا به فرار گذاشت.
حامد که یک ماه دیگر ۱۸ ساله می‌شود، بعد از دستگیری در پلیس آگاهی به حمله مرگبار اعتراف کرد و گفت:«روز حادثه با بصیر در پارک بودیم که فکر سرقت از دو رهگذر به سرم زد.وقتی یقه مقتول را گرفتم او مقاومت کرد و من ضربه‌ای با چاقو به او زدم که همان باعث مرگش شد.»
اما دیروز در دادسرا ورق در حرف‌های حامد برگشت و این جوان همدانی ادعا کرد:«در آگاهی تحت فشار بودم و به دروغ به قتل اعتراف کردم.روز حادثه من و دوستانم در پارک در حال فوتبال بازی کردن بودیم که یکدفعه صدای داد و بیداد مقتول و دوستانش آمد.سمت آنها دویدیم تا بفهمیم چه خبر است.او با دوستانش درگیر شده بود و به او چاقو زده بودند‌.من در قتل بی‌تقصیرم.»
بعد از بازجویی از حامد حالا نوبت بصیر است که تحت تحقیقات قرار بگیرد.
ادامه گزارش را در گفت‌و‌گو با بصیر بخوانید.
جنایت به خاطر سرقت سیب و برنج
چند سال داری؟
۱۶ سال!
اما در آگاهی گفتی ۱۸ ساله‌ای!
دروغ گفتم.شناسنامه ندارم چون افغان هستیم اما مادرم می‌گوید ۱۶ ساله‌ای.
شغلت چیست؟
کارگر رنگ‌کاری مبلمان هستم.
حامد را چطور می‌شناختی؟
بچه محل هستیم.
با هم قرار سرقت گذاشتید؟
نه اصلاً قرار نبود سرقت کنیم.آن روز حامد با من تماس گرفت و گفت به پارک ملاصدرا نزدیک اتوبان آزادگان بیا.می‌گفت حالش خوب نیست.
چرا بدحال بود؟
حامد چندین کفتر دارد.می‌گفت یک جفت از زیباترین کفترهایش را سرقت کرده‌اند.برای همین اعصابش به هم ریخته بود.من او را دلداری می‌دادم و می‌گفتم اشکالی ندارد.
این اتفاق چه ربطی به جنایت داشت؟
آن روز حامد خیلی عصبانی بود.ناگهان از جایش بلند شد و گفت من باید با یک نفر دعوا کنم.آن روز هنوز ماه رمضان بود.مقتول و دوستش در حال عبور از پارک بودند و کیسه خرید دستشان بود.حامد دنبال مقتول که مرد جوانی بود دوید و یقه او را از پشت سرش گرفت.مقتول برگشت و گفت چه می‌خواهی، همان موقع حامد چاقویی حدوداً ۳۰ سانتی که در کمرش پنهان کرده بود بیرون کشید و در شکم مقتول فرو کرد.خون فواره زد و من خیلی ترسیده بودم.روی صندلی نشسته بودم و از دور دیدم که مقتول شکمش را گرفت و زمین نشست.حامد کیسه خریدهایش را از دستش کشید و فرار کرد.مقداری برنج و چند سیب قرمز در پلاستیک بود.
تو چه کردی؟
من ترسیده بودم و گریه می‌کردم.دنبال حامد دویدم که فرار کنم.حامد گفت من چاقو زدم، تو چرا می‌ترسی؟
من هم برگشتم و دیدم چند نفر از بچه محل‌ها آنجا هستند که از آنها خواستم اورژانس را خبر کنند.
باور کنید من هیچ نقشی در قتل نداشتم و بیهوده گرفتار شده‌ام.
با توجه به اینکه حامد زیر ۱۸ سال سن دارد، پرونده اتهامی او برای رسیدگی بعدی به دادسرای اطفال ارجاع شد.تحقیقات برای روشن شدن سن دقیق بصیر نیز ادامه دارد تا مرجع ذیصلاح برای رسیدگی به پرونده اتهامی او مشخص شود.
جستجو
آرشیو تاریخی