در حافظه موقت ذخیره شد...
طلاق خانم پرستار درکابوس خیانت به مهندس تهرانی
در یکی از روزهای بارانی اردیبهشت ماه فرانک و کامبیز در راهروی دادگاه خانواده شماره 2 ولنجک در انتظار وقت رسیدگی به پروندهشان روی صندلی با فاصله اندکی کنارهم نشسته بودند. در این میان سروصدای بگو مگوی مردان و زنانی که برای جدایی راهی دادگاه شده بودند، فضای سالن انتظار را پر کرده بود. حاضران در سالن وضعیتی مشابه هم داشتند.
این زوج جوان نیز زندگی مشترکشان را مثل همه از هیچ اما با عشق و علاقه شروع کرده بودند. ولی اکنون با گذشت 10 سال زندگی در زیر یک سقف دیگر خبری از آن شور و نشاط اول نیست، زندگیشان رنگ باخته است، حالا زندگی آنها شبیه آسمان زمستانی سرد شده که از فرط ابر و غبار در انتظار صاعقه به سر میبرد.
در این میان فرانک نگاهی به همسرش انداخت و گفت بعد از این همه سال شناخت و زندگی مشترک خجالت نمیکشی به من تهمت ناروا میزنی؟
همزمان مدیر شعبه وقت رسیدگی به پرونده آنها را اعلام کرد.
این زوج باهم وارد دادگاه شدند، قاضی در حال مطالعه پروندهشان بود سرش را بلند کرد و از این زوج پرسید مشکلتان چیست؟
مرد جوان به قاضی محمدی گفت: مهندس متالورژی هستم حدود 10 سال پیش با فرانک آشنا شدم و با گذشت 5 ماه از آشنایمان به توافق رسیدیم که خانوادهها را در جریان بگذاریم. من به اتفاق خانوادهام به خواستگاری فرانک رفتیم و...
بنابراین پس از مراسم عروسی زندگی مشترکمان را شروع کردیم.ابتدا زندگی خوب و آرامی داشتیم و من نیز برای حفظ این آرامش وآسایش تلاش کردم که همسرم در زندگی کمبودی را احساس نکند اما با گذشت زمان متوجه شدم که همسرم اخلاق و رفتارش تغییر کرده است از آنجایی که فرانک پرستار است، ابتدا تصورم این بود شاید به خاطر شرایط سخت کاریاش باشد با وجود اینکه شرایط کاری خودم نیز به مراتب سخت تر از همسرم بود، چون به وی و زندگیام علاقهمند و پایبند بودم، سعی کردم در محیط خانه بیشتر از گذشته به وی مهر و محبت کنم که وقتی از سرکار به خانه میآید احساس خستگی نکند. اما رفته رفته دیدم که فرانک هیچ اعتنایی به من نمیکند و دیگر آن مهر و عاطفه سابق درکلبه مشترکمان وجود ندارد و به بهانههای مختلف بنای ناسازگاری میگذاشت. این درحالی بود که من در این مدت تمام سعی و تلاش خودم را برای حفظ آرامش و آسایش زندگی مشترکمان بهکار بستم.
این مرد در حالی که متأثر شده بود، ادامه داد: تا اینکه یک ماه پیش زنگ تلفن همراهم به صدا در آمد، وقتی گوشی را برداشتم آنسوی خط مرد غریبهای ادعا کرد که مدتهاست با همسرم ارتباط پنهانی دارد، درحالی که شوکه شده بودم، گوشی را قطع کردم با وجود اینکه از نظر روحی و روانی کاملاً بهم ریخته بودم، اما ماجرا را به روی همسرم نیاوردم، چون او و زندگیام را خیلی دوست داشتم. با گذشت چندروز دوباره مرد غریبه به من زنگ زد و گفت که همکار همسرم است و مدتهاست که با فرانک رابطه دارد حاضر است با او روبهرو شود.
برای بار دوم وقتی این مرد با من تماس گرفت وچنین ادعایی را مطرح کرد آنجا بود که دنیا روی سرم خراب شد و احساس پوچی و تهی بودن به من دست داد. باورم نمیشد بعد از 10 سال زندگی مشترک فرانک به من خیانت کرده باشد چرا که در زندگی مادی و معنوی هیچ چیزی برای او کم نگذاشته بودم. با خودم کلنجار رفتم و وقتی از محل کارش به خانه آمد موضوع را با وی در میان گذاشتم که ماجرای خیانت را انکار کرد. خلاصه بر سر همین موضوع بین ما مشاجره لفظی بالا گرفت و با وجود اینکه صاحب 2 فرزند هستیم، هردو تصمیم گرفتیم که توافقی ازهم جدا شویم.
چرا که همه حریمهای اخلاقی بین من و همسرم شکسته شده است و دیگر نمیتوانیم با هم در زیر یک سقف زندگی کنیم.
پس از اظهارات مهندس جوان، قاضی پرونده از خانم پرستار پرسید که ادعاهای همسرش را در ارتباط با خیانت قبول دارد؟
این زن درحالی که اشک میریخت به قاضی محمدی گفت: پرستارهستم، یکی از همکاران سابقم که اخراج شده است وبا من خصومت شخصی دارد طی تماس تلفنی با همسرم مدعی شده بود که با من ارتباط پنهانی داشته این درحالی است که حرفهای همکارم کاملاً کذب محض است و او به من تهمت ناروا زده است از همسرم و همکارسابقم شکایت دارم.
این خانم پرستارادامه داد: این مرد و همسرم برای اثبات تهمت ناروایی که به من زدهاند باید به دادگاه شواهد و مدارک ارائه کنند، در غیر این صورت من ادعای شرافت میکنم.
به دنبال اظهارات این زن، قاضی پروند زوج جوان را به سعه صدر دعوت کرد و آنها را به مرکز مشاوره دادگاه خانواده راهنمایی کرد اما با گذشت یک ماه این زن که در ارتباط با خیانت تبرئه شده بود به اتفاق همسرش اصرار به طلاق توافقی داشتند، قاضی پرونده نیز برخلاف میل باطنیاش حکم جدایی آنها را صادر کرد.