افشاگری دختر 17 ساله از هیولای بزرگ خانهشان
معصومه مرادپور/ دختر نوجوان درحالی که صورتش از شدت عصبانیت برافروخته شده فریاد میزند میخواهم پدرم را بکشم!
من رعنا هستم ۱۷ سالمه.من بابامو میکشم. اصلاً برایم مهم نیست که اعدامم میکنن یا نه.اصلاً به شما هم ربطی نداره. فقط در جریان باشید که چرا میخوام بکشمش و مانع نشید، همین...
بابایی که مادرم رو ۱۰ سال مجبور به...... کرده، وقتی از مادرم دفاع میکنم بهم میگه از خونه برو مثل مادرت...... دیگه برنگرد خونه من. برادرم رو کتک میزنه. اون فقط ۶ سالشه و از شنیدن توهینهای بابام نسبت به من عصبانی میشه و جیغ میکشه که نه این حرفها رو به آبجی نزن اما بابام کتکش میزنه، کبودش میکنه. آیا بذارم زنده بمونه؟ اول خواستم خودمو بکشم. بعد دیدم من چرا؟ چرا بابام رو نکشم. دیدم فکر خوبیه و همهمون رو نجات میدم. دیشب خواستم این کار رو بکنم، مامانم داد و بیداد کرد و نذاشت. دیگه تحمل ندارم. وقتی بچه بودم توان اینو نداشتم که با بابام برخورد کنم و جلوش بایستم. اما الان بزرگ شدم و تلافی تمامی سالهایی که زجر کشیدم و از بلاهایی که سر مامان میآورد میترسیدم و گریه میکردم، رو درمیارم. امروز رفتم از بابام شکایت کردم.
این درددلهای ترسناک دختر نوجوانی است که به کلانتری آمده بود و از پدرش شکایت داشت. شاید شنیدن و خواندن چنین پروندهای باتوجه به فرهنگ جامعه ما بسیار عجیب به نظر برسد اما همه ماجرای آن از ابتدا تا انتها چیزی جز واقعیت نیست... واقعیتی، انکارناپذیر که وجود هر کسی را میلرزاند در حالی که این جملات را به رشته تحریر درمیآورم، چهره معصومانه رعنا مقابل چشمانم تداعی میشود. او در اسارتگاه پدر و مادری بیمار قد کشیده و ذهن و دلش بهدنبال رخدادهای پلید پر از کینه است و برای نشان دادن انزجار خود نخست تصمیم میگیرد دست به خودکشی بزند اما وقتی این اتفاق به سرانجام نمیرسد در فرصتی دیگر تصمیم میگیرد عامل تمام بدبختیهای خود و خانوادهاش را بکشد.....اشتباه نکنید او نه قاتل است نه مجرم فقط میخواهد تمام شود همه زجرهایی که از کودکی شاهد آن بوده است.
رعنا در سومین سال از ازدواج والدین خود در روستا به دنیا آمد. والدین رعنا بهدلیل عدم ثبات شغل و بیکاری به شهر مهاجرت میکنند. اما در روزهای نخست پدر همچنان بیکار میماند و همین امر باعث فقر مالی و عدم توان مادر در تأمین شیر کودک شده و رعنا با سوءتغذیه مواجه میشود.
بعد از گذشت یک سال، پدر موفق میشود بهعنوان نگهبان در یک شرکت مشغول کار شود. به مرور زمان پدر از انجام مسئولیت خانواده سر باز میزند و مادر خانواده را مجبور به کار در خارج از خانه میکند. این کار به مدت ۱۰ سال طول میکشد و همچنان پدر از مادر خانواده بهرهکشی مالی میکند. در این فاصله رعنا ۱۱ساله و بزرگتر شده است و شاهد داستان سیاه مادر میشود.
تا قبل از آگاهی از این ماجرا، رعنا عملکرد تحصیلی موفقی داشته است. اما بعد از آن، بهدلیل ترس و خشم از مردهای مختلفی که به منزل آنها رفت و آمد میکنند از درس و تکالیف فاصله میگیرد و با سختی دوره ابتدایی را پشت سر میگذارد. رعنا میخواهد به مادر کمک کند اما ناتوان است.
روزها با استرس به مدرسه میرود و روابط اجتماعی و دوستی خود را از دست میدهد. در مدرسه منزوی و پریشان است. در خانه اضطراب را تجربه میکند. بی میلی به غذا، حالت تهوع، دل دردهای شدید و پریشانی در خواب. اما والدین متوجه این نمیشوند و همچنان کودک را مورد غفلت قرار میدهند.
با به دنیا آمدن فرزند دوم خانواده، رعنا مسئولیتش سنگینتر میشود. او میخواهد از برادرش مراقبت کند که فردی مثل پدر به او آسیب نرساند. کودک امیدی را در دل خواهر زنده میکند اما بهدلیل نقشهای زیادی که باید ایفا کند دچار افت تحصیلی دوچندان میشود. بعد از گذشت ۱۰ سال، پدر با پولهای حاصل از شغل همسرش صاحب خانه و ماشین میشود و با اصرار مادر، این نقش را از مادر میگیرد و خود مشغول کار میشود. مادر به مرور زمان متوجه پریشانی فرزندش میشود. البته بهصورت بیماری جسمی (لاغر و نحیف شدن، عدم اشتها، پریشانی در خواب و...). رعنا از در میان گذاشتن بینش خود نسبت به رفتار مادر سر باز میزند و با در کنار مادر ماندن و نبود مردهای غریبه در خانه، به امنیت نسبی دست مییابد. اما آتش خشم و نفرتش از پدر همچنان در وجودش شعلهور است.
او این بار فقط برای نجات مادر و برادرش از چنگال پدر بیرحم، کمر همت را برای درس خواندن میبندد و مقطع راهنمایی را با موفقیت پشت سر میگذارد و وارد دبیرستان میشود. در این میان، پدر مشکل جدیدی به وجود میآورد. با مادر خانواده دچار تعارض میشود. به مادر شک میکند. به گمان اینکه همچنان پنهانی کار کرده و پولهای حاصله را برای خود پسانداز میکند. مادر در برابر شک و تهمت پدر ناتوان است.
چند بار دست به خودکشی میزند. آزارهای روانی و فیزیکی پدر شدت میگیرد. کتک، فحاشی و شک. شعله خشم فرو خورده و رانده شده در وجود رعنا، شعلهور میشود. با پدر میجنگد. کتک میخورد و مورد فحاشی قرار میگیرد. پدر به او پیشنهاد کار و بیرون راندن وی از خانه میدهد. رفتارهای پرخاشگرانه پدر، رعنا را به جنگجویی قوی و پرخاشگر تبدیل میکند و او را از ظرافت دخترانه دور میسازد. در رویارویی با پدر مانند ۲ مرد در مقابل هم میایستند. دیگر از دختری ترسو، نحیف و منفعل اثری نیست. به طوری که پدر نسبت به قدرت دخترش احساس خطر میکند. شکهای پدر بیشتر میشود. از محل کار اخراج میشود و افکار سوء ظن به مادر و دختر بیشتر میشود.
مشکلات روحی پدر هر روز بیشتر میشود.خشم رعنا دیگر یارای مقابله با پدر را ندارد. به خودکشی فکر میکند اما موفق نمیشود....
به دلیل وابستگی به برادر و حمایتش نسبت به مادر تصمیم به قتل پدر میگیرد تا خانواده را نجات دهد. اما با مخالفت مادر و جلوگیری او از این عمل مواجه میشود و با پیشنهاد او برای شکایت از پدر اقدام میکنند؛ یعنی عاقلانهترین راه.
نگاه
کارشناس
هیولای بزرگ رعنا!
فتانه ورمزیار کارشناس ارشد روانشناسی/ فضای ناامن خانه و رفتارهای پرخاشگرانه بیحد و مرز پدر...رعنا را در ورطه ناآرامی سوق میدهد. او در این منجلاب تنها راه نجات را مرگ خود خواسته نمیداند و نمیتواند درکی از رفتارهای زشت پدر کند، ناگزیر دست به خودکشی میزند اما این تمام ماجرا نیست وقتی نجات پیدا میکند سعی میکند عامل تمام بدبختیهایش را که پدر است از بین ببرد. دست به چاقو میشود اما طبیعت پاک او باعث میشود درست لحظه آخر چاقو از دستش بیفتد. رعنا پدرش را هیولایی بزرگ میداند که زندگی مادر ، برادرش و خودش را به تباهی کشانده. او دچار اضطراب و افسردگی شده است. بسیاری از نوجوانان که در جریان اختلافات شدید والدین رشد میکنند بدون آنکه خود بخواهند شخصیتهایی دارای اختلالهای روانی پیدا خواهند کرد که آینده آنها را تهدید میکند. در اینجا یک جمله کوتاه و هشداری به پدر و مادرهایی میدهم که بدون توجه به این موضوع درگیریهای خود را حل نکرده و هر روز بیشتر آن را در پیش چشم فرزندان خود ادامه میدهند و آن هم این که خطرات زیادی در کمین آنها خواهد بود پس سعی کنید مسائل خود را از طریق گفتوگو و گرفتن مشاوره و منطقی حل کنید.