نگاهی به چند کتاب درباره شهید صدرزاده به بهانه یادکرد رهبری از وی
شهید روز تاسوعا
مصطفی وثوق کیا
روزنامه نگار
شهید مصطفی صدرزاده در میان شهدای مدافع حرم نمونه خاصی است. از این جهت که با جا کردن خودش در میان رزمندگان فاطمیون توانست به صف مدافعان حرم برسد و وقتی هویتش لو رفت آن قدری از خود رشادت نشان داد که محبوب دل سردار شهید حاج قاسم سلیمانی شد. اویی که بعدها در تعریف شهیدصدرزاده گفت: «من واقعاً عاشقش شدم» هنوز کلکل جالب و بامزه وی با شهیدعطایی بر سر شفاعت بعد از شهادت در گوشیهای تلفن رد و بدل میشود. شهادت مصطفی صدرزاده در روز تاسوعا وی که متعلق به قمر بنیهاشم است نشان از ارادت وی به اهل بیت دارد. او که به گفته مادرش نذر حضرت ابوالفضل بود تا بماند که سرباز اسلام شود و خودش هم میخواست تاسوعا پیش عباس باشد وهمین هم شد. سهشنبه در دیدار رهبر انقلاب با گروهی از دانشجویان ایشان دوبار از این شهید عزیز یاد کردند. رهبر انقلاب یکبار این شهید و چند شهید دیگر را نقطههای برجستهای میخوانند که موتور حرکتند: «در همین زمان معاصر شما، شهید حججی، مصطفی صدرزاده، آرمان علیوردی، روحالله عجمیان. اینها برجستهاند، نقطههای واقعاً برجستهاند. هزارها، دهها هزار، صدها هزار جوانِ ایرانی مسئولیتشناس امروز وجود دارند؛ اینها موتور حرکتند، اینها موتور پیشران حرکت کشور و حرکت نظامند.» در بخش دیگری از این دیدار باز هم نام صدرزاده از طرف رهبری برده میشود: «تجربه جوانهای ما هم خوب است. حالا مثلاً فرض کنید یک جوان بسیجی در نزدیکی تهران تلاشی دارد، فعالیت دارد، مثل شهید مصطفی صدرزاده. دو سه کتاب درباره ایشان نوشته شده که من خواندهام؛ خب [آنجا] آدم میبیند که چطور بیتاب است در کار کردن و حرکت کردن. انسان اینها را نگاه کند و پیش برود». در این مطلب نگاهی داریم به چند کتاب که درباره این شهید عزیز و گرانقدر منتشر شده است.
به مصطفی گفتم ایرانیام ولی نمیدانستم خودش هم ایرانی است
انتشارات یازهرا در سلسله کتابهایش درباره شهدای مدافع حرم کتاب «مرتضی و مصطفی» که خاطرات خودگفته شهید مرتضی عطایی است را منتشر کرده است که در این کتاب بخشهای زیادی درباره شهید صدرزاده وجود دارد و عملاً میتوان آن را به نام این شهیدهم معرفی کرد. مصاحبه و تدوین کتاب توسط علی اکبر مزدآبادی صورت گرفته و در 10 بخش در انتشارات یازهرا منتشر شده است. به گزارش مشرق داستان تدوین این کتاب به تحقیقات نویسنده درباره شهید مصطفی صدرزاده برمی گردد که طی آن با مرتضی عطایی آشنا میشود و در مشهد چندین جلسه با او گفتوگو میکند. تدوین این گفتوگوها هنوز آغاز نشده بود که خبر شهادت مرتضی عطایی در روز عرفه سال 1395 به گوش نویسنده رسید و همین انگیزهای بود تا کل گفتوگوهای انجام شده در قالب کتابی مستقل درباره این دو شهید که ارتباطات عمیقی با هم داشتند، تدوین شود. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «بعد از گذشت چند ماه، هنوز به کسی نگفته بودم که ایرانی ام؛ یعنی جرأت نمیکردم. این قضیه مثل بغض روی دلم مانده بود و میخواستم حداقل به یک نفر بگویم که ایرانی هستم. سید ابراهیم تنها کسی بود که فکر کردم میتوانم به او اعتماد کنم. این اعتماد از اخلاق و رفتار و منش او حاصل شده بود. حس درونیام میگفت: به سید ابراهیم اطمینان کن، بهش بگو، بالاخره باید بهش بگی که ایرانی هستی.یک روز گفتم هرچه بادا باد. او را کشیدم کنار و گفتم: «سید! میخوام یه چیزی بهت بگم.» تا این حرف را زدم، گفت: «چی؟ میخوای بگی ایرانی هستی؟» وا رفتم. دیگر نتوانستم حرفی بزنم. سید ادامه داد: «از همون روز اولی که اومدی پیش ما، فهمیدم تو ایرانی ای. اصلاً تو صحبت کردی، یاد حسن افتادم. گفتم این بچه مشهده».جالب اینکه در آن مقطع من هنوز نمیدانستم او خودش هم ایرانی است. بعد از اعزام دوم، سوم بود که کم کم متوجه شدم او صددرصد ایرانی است.
پرستار گفت تو آدم مهمی هستی
«قرار بیقرار» کتاب دیگری است که درباره شهید صدرزاده منتشر شده است. این کتاب جلد پنجم از کتابهای مدافع حرم انتشارات روایت فتح است که توسط فاطمهسادات افقه تألیف شده است. کتاب روایت دوستان ونزدیکان شهید از وی است. در بخشی از کتاب درباره عیادت شهید قاسم سلیمانی از صدرزاده آمده است: گویا به پرستارها اعلام کردند که سردار سلیمانی برای دیدار مصطفی آمده. یکی از پرستارها آمد پیش مصطفی و گفت: من میدونم تو شخصیت مهمی هستی! مصطفی هم با بیتفاوتی جواب داد: من و تو مثل همیم و هیچ فرقی با بقیه نداریم! پرستار گفت: ولی میدونم که سردار سلیمانی به دیدنت اومده: مصطفی هم جواب داد: ایشونم یکیه مثل من و تو. همیشه همین طوری بود. نه فقط آن موقع، قبل از آن هم برایش مهم نبود که آدم شناخته شدهای باشد یا نه. اگر کاری انجام میداد اسم و رسم برایش مهم نبود.
صدرزاده به روایت همسرش
«اسم تو مصطفاست» را راضیه تجار نویسنده پیشکسوت نوشته است. کتاب از زبان خانم سمیه ابراهیمپور همسر مصطفی صدرزاده به توصیف او میپردازد و توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است. در برشی از کتاب میخوانیم: «ماه رمضان از راه رسید و من با اینکه نمیتوانستم روزه بگیرم، دوست داشتم سحرها بیدار شوم و کنار تو بشینم. دلم میخواست لحظه لحظه بودنت را حس کنم، ولی تو نمیخواستی صدایم بزنی. بیتابی محمدعلی نمیگذاشت خواب پیوستهای داشته باشم. دوست داشت یکی با او بازی کند و تو بیشتر وقتها او را بغل میکردی و از کنار من میبردی تا راحت بخوابم. طبق روال همیشگی در ماه رمضان، در فامیل هر شب افطاری منزل یکی بود. شبی که منزل عمو جعفر بودیم گفتم: آقا مصطفی الان که همه هستند دعوت کن تا یه شبم بیان منزل ما.آهسته گفتی: «نمیتونم زمان مشخص کنم، هر لحظه ممکنه زنگ بزنن و مجبور بشم برم!»اخمهایم در هم رفت. بلند گفتی: «شنبه هفته دیگه، همگی برای افطار منزل ما!»اما دو روز مانده به آن شب تلفن خانه زنگ خورد: «سلام عزیزم، من دارم میرم!»-کجا؟- سوریه!و رفتی. به همین راحتی. «سید ابراهیم» به قلم «مهدی گودرزی» و «سرباز روز نهم» به کوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی از دیگر کتابهایی است که درباره شهیدصدرزاده منتشر شده است.