بازگشت از عمق منجلاب با یک اتفاق ساده!

 علی چاهه / اوایل زمستان سال 98 هوا خیلی زودتر پا به سردی گذاشته بود. در پارک قدم می‌زد که صدای زنگ تلفن در گوشش پیچید. خمار مواد مخدر بود و گیج، دنبال صدا می‌گشت تا آنجا که تلفن را روی نیمکت پیدا کرد. پول در بساط نداشت و می‌توانست با فروش تلفن، پول مواد را تأمین کند و از خماری نجات یابد. تلفن را برداشت که قصد خود را عملی کند. آن لحظه انگار دنیا را به او داده بودند چون می‌توانست گوشی را با قیمت ناچیز بفروشد و از آن حال خراب رهایی پیدا کند. در بازار سیداسماعیل بود که صاحب گوشی پشت‌سر هم زنگ می‌زد. آدم خمار، بی‌اعصاب نیز می‌شود، پس پشت‌سر هم شروع به ضربه زدن روی تلفن کرد که یک دفعه گالری گوشی باز شد. تصاویر خانوادگی داخل گوشی نگذاشت یک قدم دیگر به سمت مقصد بردارد، اما امان از خماری و لحظه‌ای که پوست و استخوانت نیز به خاطر نرسیدن مواد درد می‌گیرد. آن لحظه نه تنها دیگر خودت نیستی، بلکه به هر راه می‌زنی تا کمی آن دردها را تسکین دهی؛ پس گوشی را خاموش کرد، خواست رم آن را دربیاورد تا محتوای داخل آن به دست فرد دیگری نرسد ولی دوباره منصرف شد و به عقب برگشت؛ به آن روزهایی که دوست صمیمی‌اش وقتی فهمیده بود او هروئین مصرف می‌کند، چشم در چشم او گفته بود:«هروئین برای مرد نیست و نامردان مصرف می‌کنند.»
بچه جوانشیر کرمانشاه باشی و تو را با نامرد مقایسه کنند، بدون شک بمیری بهتر است، پس آن لحظه وجدان و مردانگی‌اش با وجود درد آدمکش خماری، باد کرد. سیمکارت را درون گوشی گذاشت و منتظر ماند تا دوباره زنگ بخورد.تماس را پاسخ داد و گفت: من تلفن را پیدا کردم. اگر فکر نمی‌کنی دزد هستم آدرس بدهم تا برای گرفتن گوشی حرکت کنید در غیر این صورت گوشی را رها می‌کنم و می‌روم. دنبال دردسر هم نیستم.صاحب گوشی زن جوانی بود که آن روز همراه با نامزد خود به شوش آمده بودند تا برای جهیزیه، بلور و ظروف خریداری کنند. آنها بعد‌ازظهر آن روز روی نیمکتی در پارک شوش برای استراحت نشسته بودند که تلفن از جیب زن جوان افتاده و او نیز متوجه این مسأله تا رسیدن به خانه نشده بود.در نهایت آن زن همراه با نامزدش آدرس گرفتند و برای تحویل گوشی راهی دروازه غار شدند. فرزاد درباره تحویل تلفن به آن زوج می‌گوید:«من اگر آن تلفن را در بازار سیداسماعیل برای فروش می‌گذاشتم فوقش 100 هزار تومان از من می‌خریدند اما آنها به من 400 هزار تومان مژدگانی دادند که باعث شد بهترین شب عمرم را سپری کنم.»
او بعد از این اتفاق به این باور رسید:«این 400 هزار تومان در قبال یک کار خیر باعث شد حس کنم می‌توان زندگی را به دور از اعتیاد هم گذراند.» او فکر می‌کرد به خاطر تنهایی معتاد شده است ولی اگر بتواند از حلقه مخدر بیرون برود، قادر خواهد بود زندگی خود را از پوچی خارج کند. شاید باورکردنی نباشد ولی با 400 هزار تومان تمام زندگی‌اش متحول شد، کما اینکه تأکید می‌کند:«من مطمئن هستم صاحب گوشی 400 هزار تومانش را با زحمت به دست آورده بود که هدیه دادن آن، هدیه یک زندگی دوباره برای من شد.»اما این تمام زندگی فرزاد 50 ساله که 20 سال آن با اعتیاد گذشت، نیست. یک‌سال‌ونیم است که در کارگاهی برای تولید ظروف تزئینی مشغول به کار بوده و از وضعیت فعلی خود که در آن قرار دارد، راضی است. او می‌گوید: «امیدوارم تمام همدرد‌های ما که آن بیرون در عذاب هستند پاک شوند و زندگی کنند.»او در جوانشیر کرمانشاه به دنیا آمد و همان‌جا در یک خانواده پرجمعیت بزرگ شد. در 16 سالگی شروع به مصرف تریاک به صورت تفننی کرد تا اینکه بعد از دیپلم راهی ارتش شد. او می‌گوید:« در اواخر دهه هفتاد به صورت جسته گریخته و به قول امروزی‌ها لاکچری مصرف می‌کردم و این روند 10 سال طول کشید تا اینکه از ارتش بیرون آمدم.»
فرزاد به کرمانشاه برمی‌گردد که آن زمان با مادر خود به مشکل برمی‌خورد، سپس دوباره وسایل خود را جمع کرده و راهی تهران می‌شود اما این‌بار دیگر تریاک کشیدن را ادامه نمی‌دهد بلکه هروئین را شروع می‌کند. دوره مصرف به اجبار نیز دقیقاً در همان زمان آغاز شده و روز به روز نابودی به او نزدیک‌تر می‌شود.
 او می‌گوید:«زندگی می‌کردم که مصرف کنم و مصرف می‌کردم که زندگی کنم. کارتن‌خواب شده بودم و بیشتر در شوش و مولوی چرخ می‌زدم. 10 سال طول کشید. هرروز آن نیز یک عمر بود. بزرگ‌ترین مشکل من هم این بود که آدم دزدی نبودم، بماند که آدم گرم گرفتن با دیگران نبودم. همیشه در تنهایی خودم فرو رفته و به گذشته فکر می‌کردم؛ به روزهایی که می‌توانست جور دیگری رقم بخورد اما از بد روزگار چنین شد؛ روزهایی که می‌توانست جایگاه بالای کاری در نیروی زمینی ارتش به همراه داشته باشد و خیلی‌ها از حرف‌های من اطاعت کنند اما خب اینگونه نشد و حتی نمی‌توانستم از خواست خودم که کنار گذاشتن مواد کوفتی بود اطاعت کنم. البته یک‌بار سابقه ترک اعتیاد داشتم و سه سال مواد مخدر را کنار گذاشتم اما دوباره به دلایل شرایط زندگی و فشارها شروع به مصرف کردم تا آن شب زمستانی سرد در پارک شوش...»
او حالا 3 سال و 4 ماه است که مواد را کنار گذاشته و مشغول به کار کردن است. فردی را انتخاب کرده است و با وجود اینکه 50 سال سن دارد، می‌خواهد با زنی که مدتی است پسندیده ازدواج کند اما بزرگ‌ترین مشکل او شرایط اقتصادی فعلی است که گویا اجازه نمی‌دهد زندگی جدیدی را شروع کند.
 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و شصت و سه
 - شماره هشت هزار و صد و شصت و سه - ۲۸ فروردین ۱۴۰۲