راجن هارشه، بنیانگذار و معاون سابق دانشگاه مرکزی اللهآباد هند:
شاه از قدرت مسجد در ایران بیخبر بود
راجن هارشه، بنیانگذار و معاون سابق دانشگاه مرکزی اللهآباد هند است. او در دانشکده روابط بینالملل دانشگاه آسیای جنوبی در دهلی نو و دانشکده علومسیاسی دانشگاه حیدرآباد هند تدریس کرده است. راجن هارشه، دکترای خود را از دانشگاه جواهر لعلنهرو اخذ کرده و در دوره دکترا، مدتی با بورسیه دولت فرانسه، در پاریس و در سالهای 86-1985 نیز با بورسیه فولبرایت در دانشگاه کلمبیا مشغول تحصیل بودهاست. او همچنین ریاست انجمن مطالعات آفریقای هند از سال 2005 تا 2011 را نیز در کارنامه خود دارد. در برنامه نیمفاصله شبکه 4 صدا و سیما، کتاب «امپریالیسمِ قرن بیستمیِ» او موضوع گفتوگو با او شد. این کتاب از آثار اثرگذار او است که پس از چندین سال، به مرجع درسی در بسیاری دانشگاهها تبدیل شده است. از دیگر آثار او میتوان به «تعامل با دنیا: تأملات انتقادی پیرامون سیاست خارجی هند»، «افغانستان پس از 2014: پیکربندیهای قدرت و مسیرهای روبهتحول» و «آفریقا در امور دنیا: جنبههای سیاسی امپریالیسم، جنگ سرد و جهانیسازی» اشاره کرد.
تعریف شما از نقش «زیر-امپریالیستی» چیست که به گفته شما ایران برای ایالات متحده بازی میکرد؟
هرگاه اتفاقی مد نظر است که در بستر خاص جنگ سرد افتاده، باید توجه داشت که امریکا مرکز اقتصاد سرمایهداری دنیا شده بود. امریکا از لحاظ مالی، اقتصادی و فناورانه و هر نوع دیگر، در جهان سرمایهداری تفوق داشت. چون مرکز اصلی بود، حتی کشورهای اروپایی نیز متحدان امریکا بودند و امریکا ذیل سازمان پیمان آتلانتیک شمالی از آنها حفاظت میکرد. همچنین با طرح مارشال به آنها یاری میرساند. از ژاپن هم حفاظت میکرد. لذا اروپای غربی و ژاپن بهنوعی بلوک امریکا را شکل میدادند. اتفاقی که در جهان سوم میافتاد این بود که امریکا گوشه و کنار کشوری را انتخاب میکرد، از جمله ایران، که در منطقهاش نسبتاً قویتر بود، جایی که میشد اتفاقاتی در آن بیافتد، جایی که میشد از رژیمش استفاده کند، رژیمی که پیوند ساختاری با اقتصاد امریکا یا اقتصاد غربی داشت. این گونه بود که ایران پیوند ساختاری با امریکا یافت و نقش زیردست را در قبال ایالات متحده بازی میکرد. آن پیوند ساختاری، دو گونه بروز داشت. یکی اینکه تعداد کافی از شرکتهای نفتی غربی در این کشور مشغول کار بودند، اما مهمتر از آن، درآمد خارقالعاده نفتیاش بود. از این مسیر بود که آنها به ایالات متحده پیوند خوردند. شاه نیز پیرو سیاستهای امریکا بود که آگاهانه او را همسو با امریکا میکرد. دکترین نیکسون نیز در پی ترفیع قدرتهای منطقهای کوچک در نقاط مختلف بود که بتوانند برای گسترش منافع امریکا عمل کنند. لذا در منطقه خلیج [فارس]، شاه یک متحد بسیار مهم ایالات متحده بود و به واسطه اتحاد با ایالات متحده، شاه تغییرات لازم در بخش کشاورزی را از طریق اصلاح سیاستهای زمینداری انجام داد. او پی صنعتیسازی ایران رفت. او با شوروی پی ساختن کارخانههای فولاد رفت. او ارتش ایران را همچنان مدرن کرد که همپای مدرنترین ارتشها شد و ایران مایه حسادت گشت. شاه همچنین مایل بود با کمونیستها مبارزه کند که امریکاییها هم پی مبارزه با آنها یا هرگونه گروهسازی کمونیستی در کشورهای آسیای غربی بودند. بدینترتیب، شاه متحد پرابهت امریکا شد، نهتنها به این دلیل که از منظر تولیدی پیوند ساختاری با ایالات متحده و متحدان غربیاش داشت، بلکه چون مایل بود با کمونیسم، احزاب کمونیستی و جنبشهای ملیگرایانه چپگرا مبارزه کند. همه اینها موجب شد شاه نقش زیر-امپریالیستی در بافت غرب آسیا بازی کند. استدلال من در کتابم این بود. حالا به صنعت، کشاورزی، ارتش و الگوهای سرمایهگذاری که بنگرید، میبینید که آن دولت رانتیر با درآمدهای خارقالعاده چطور در حال مدرنسازی خودش بود. ولی بخشی از آن مدرنسازی لاجرم سطحی است چون تناظر مناسبی با فرایندهای تولید در خود ایران ندارد. قضیه این گونه است.
پروژه مدرنسازی شاه چه اشکالاتی داشت که مردم را سرخورده کرد؟
مایلم نکتهای بگویم که شاید نامعمول باشد. اگر خطا میکنم، شما تصحیح کنید. یادم هست که در نوامبر سال 1975 که از پاریس برمیگشتم، مدتی در فرودگاه تهران به انتظار پرواز ماندم. زنانی که دیدم، بسیار طبق مُد روز بودند. بسیاری از آنها دامنکوتاه پوشیده بودند و تعدادی سیگار هم میکشیدند. پس از آن، در سال 1997، دوباره ایران را دیدم. اینبار زنان برقع (چادر) پوشیده بودند. اوضاع بهخاطر انقلاب 1979 کاملاً عوض شده بود. یعنی با چنین سطحی از تغییر مواجهایم. علتش را هم میگویم. فقط در حوزه اقتصاد، نیروهای مسلح و سیاست نیست که اتفاقاتی میافتد، بلکه جامعه و فرهنگ هم مهماند. در آن فرایند مدرنسازی شاه، برخی ارزشهای سنتی مردم مغفول ماند. چون مدرنسازی اساساً یک پدیده غربی است. ولی وقتی آن فرایند را به کشوری جهانسومی مانند ایران یا هند یا هرجای دیگری میآورید، باید شامل مؤلفههای بومی و محلی هم باشد تا بتوانید ترکیبی از سنت و مدرنیته را پیش ببرید، نه آنکه مثل شاه با مردم برخورد کنید. این یک بخش فرهنگی ماجرا بود که جایش خالی بود. شاه از یک نکته دیگر هم بیخبر بود: اینکه تولید چگونه میتواند گسترش یابد و جوانان به طرز مناسبی وارد کار شوند. او علاقهای به این مسائل نداشت. علاقهای نداشت که خود جنبش ملیگرایانه چپگرا را درک کند. از قدرت مسجد در ایران هم بیخبر بود. یادم میآید وقتی در پاریس دانشجو بودم، آدمها از این قضیه حرف میزدند، از قدرت مسجد و کلیسای سازمانیافته و روحانیسالاری و شیوههای غیرروشنفکرانه نشر ایدهها. او چندان از این قضیه خبر نداشت. او واله و شیفته مدرنسازی بود و از این گونه نقدها بیخبر بود و متأسفانه، وقتی که بر مسند قدرت بود، مثل هر امپراطور دیگری بود که چاپلوس و تملقگو دارد، یعنی تعداد بیشتری از اطرافیان سعی در خشنودسازی او دارند و همانی را میگویند که او مایل است بشنود، نه اینکه از روحانیسالاران راستگرایی حرف بزنند که در مساجدند و مساجد را کنترل میکنند، یا ملیگرایان چپگرایی که میخواهند او را براندازند. در همین جهت بود که میان او و مردم انقطاع افتاد و از همین رو بود که او نتوانست ایران را آن گونه که میخواست مدرن کند، چون مردم همراهش نبودند.