مارک گازیوروسکی، استاد سابق دانشکده علومسیاسی دانشگاه تولین:
ساواک را «سیا» تأسیس کرد
مارک گازیوروسکی، دکترای علومسیاسی از دانشگاه کارولینای شمالی و استاد سابق دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تولین (Tulane) است. او از سال 1984 تا سال 2012 استاد دانشگاه ایالتی لوئیزیانا بود و به مرتبه استاد تمامی رسید. از سال 2013 به دانشگاه تولین (Tulane) رفت و در تابستان سال های1373 و 1375 و زمستان سال 1377 استاد مدعو دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود. گازیوروسکی مؤلف چندین کتاب مرجع درباره ایران و روابط ایران و امریکا است که از آن جمله میتوان به «سیاست خارجی امریکا و شاه: بنای دولت دستنشانده در ایران»، «نه شرقی نه غربی: ایران، شوروی و ایالات متحده» و کتاب «مصدق و کودتا» اشاره کرد.
در مقالهای در آگوست 1987 اشاره کردهاید که تلاشها برای براندازی مصدق در ژوئن 1951 آغاز شد، به پیشنهاد وینستون چرچیل و آنتونی اِیدن. مشکل آنها با مصدق چه بود؟
خب، تمرکز آنان بیشتر بر نفت بود. بریتانیاییها داشتند پول خیلی زیادی از صنعت نفت ایران به دست میآوردند. در آن زمان، اقتصاد بریتانیا بسیار شکننده بود. هنوز از زیر بار جنگ جهانی دوم کمر راست نکرده بود. بنابراین، جنبه اقتصادی آن اهمیت خیلی زیادی داشت. اما، همانطور که میدانید، یکی از لایههایی که در پسزمینه وجود داشت بهنوعی تصویر بریتانیا از خودش بود، چراکه تنها در همین دوره زمانی بود که امپراطوری بریتانیا داشت فرو میپاشید. تنها چند سال قبل از آن هند استقلالش را به دست آورده بود و کشورهای آفریقایی و حتی چند کشور در جنوب شرق آسیا هنوز مستعمرات بریتانیا بودند. بنابراین بریتانیاییها تازه داشتند به این نتیجه میرسیدند که امپراطوری استعماریشان دارد به پایان راه میرسد. و این بویژه برای رهبرانی مثل چرچیل و ایدن، که بسیار محافظهکار بودند و ریشههایی عمیق در آن سنّت امپراطوری داشتند، نمیتوانستند خیلی سریع تسلیم شوند و بهنظرم، چیزی که در چشم بریتانیاییها بخصوص اهمیت داشت، دلالتهای صنعت نفت ایران برای مصر و کانال سوئز بود. کانال سوئز برای بریتانیاییها بشدت مهم بود و آنها از قبل نیز در حال مذاکره با رهبران مصری درباره سرنوشت کانال بودند و من مطمئنم که مقامات بریتانیا احساس میکردند اگر سرمایه اقتصادی عمدهای را در ایران از دست بدهند، باعث جریشدن مصریها شود تا برای پسگرفتن کانال به تکاپوی بیشتری بیفتند، که البته همانطور که میدانید آنها درست در همین برهه زمانی وقتی ناصر در سال 1952 به قدرت رسید به تکاپوی بیشتری افتادند و چند سال بعد، ناصر کانال سوئز را ملی کرد. پس بریتانیاییها احتمال این اتفاق را میدادند و احساس میکردند که وضعیت ایران میتواند آن را تشدید کند. بنابراین آنها بهطور خاصی میخواستند این بهنوعی قیام – یا هر اسم دیگری که میخواهید برایش بگذارید – مصدق را سرکوب کنند تا به مصر سرایت نکند. اما اینها از اساس دغدغههایی اقتصادی بودند.
ملاحظات امریکاییها چطور؟
داستان برای امریکاییها فرق داشت. برای امریکاییها، مسأله بیشتر دغدغههای ژئوپلیتیکی و کمونیسم بود. بریتانیاییها، با اینکه آنها هم چنین دیدگاههایی داشتند، ذهنشان خیلی بیشتر درگیر مخاطرات اقتصادی آن بود.
خب، این یکی از نکات تحلیل شماست که با تحلیل یرواند آبراهامیان تباین دارد. لطفاً مفصلتر درباره ذهنیت ساکنان کاخ سفید توضیح دهید؟
در این دوره زمانی، سالهای اوایل دهه 1950، مقامات ایالات متحده امریکا شدیداً دلمشغول کمونیسم بودند. در نگاه به عقب، میزان دلمشغولی آنها تقریباً احمقانه بهنظر میرسد. اما دورانی بود که دانشمندان مشهور در ایالات متحده به جرم جاسوسی برای کمونیستها تحت تعیب قرار گرفته و حتی اعدام میشدند. دورانی بود که سناتور جان مککارتی، که سناتور جمهوریخواه محافظهکاری در آن زمان بود، عهدهدار انواع و اقسام تصفیه، در وزارت خارجه، هالیوود و سایر حوزهها شده بود. تصفیه افرادی که مظنون بودند به کمونیست بودن. در این زمان واقعاً برانگیختگی همگانی (هیستری) در ایالات متحده وجود داشت و دستکم بخشی از آن موجه بود.
پس زمانهای بشدت هیجانی بود. مقامات امریکا بهنوعی نقش پلیس یا رهبر غرب را طی جنگ سرد به عهده گرفته بودند. آنها درواقع چندان در این نقش خوب نبودند. ایالات متحده قبل از جنگ جهانی دوم بسیار انزوا طلب بود، تجربه زیادی در دیپلماسی نداشت، بخصوص در منطقه خاورمیانه. ایالات متحده تا سال 1944، اگر اشتباه نکنم، در ایران حتی سفیر هم نداشت. پس ایالات متحده تجربه کمی درباره ایران یا کل منطقه داشت. اینها عوامل مهمی هستند. پس مقامات ایالات متحده، تأکید میکنم، با این ذهنیت جنگ سرد، دلمشغولی با کمونیسم، تهدید حزب توده را که حمایت اتحاد جماهیر شوروی را داشت، خیلی مهم تشخیص دادند.
حالا، با وجود این، اختلافنظرهایی درون دولت ایالات متحده در اینباره وجود داشت. مقالهای نوشتهام درباره نحوه درک و دریافت مقامات ایالات متحده از تهدید کمونیسم در ایران، و اینکه آنها در این برهه این تهدید را در حال رشد نمیدیدند. تحلیلی که سیا و وزارت خارجه انجام دادند، تهدید کمونیسم را در ایران بهصورتی تقریباً هموار نشان میداد، نه اینکه در این دوره در حال رشد باشد. پس تهدید فزایندهای در کار نبود. تهدید تصاحب قریبالوقوع قدرت توسط کمونیستها نبود. بنابراین در رابطه با نگاه به ایران، دولت ترومن کمی خوددارتر از دولت آیزنهاور بود. آنها چندان نگران تهدید کمونیسم نبودند، اما این مسأله با اتفاقات سی تیر در تابستان سال 1952 شروع به تغییر کرد. در این روز اساساً قیام مهمی رخ داد و به نظر مقامات ایالات متحده و بریتانیا چنین رسید که حزب توده نقش عمدهای در سی تیر بازی کرده و با جبهه ملّی همکاری کرده است. پس رویدادهای سی تیر برای مقامات ایالات متحده، همینطور مقامات بریتانیا، زنگ خطر را به صدا در آورده بود که این منجر شد به اینکه آنها راهبردشان دررابطهبا ایران را مجدداً ارزیابی کنند و درنهایت، در نوامبر سال 1952، دولت ترومن اساساً تغییر عمده محرمانهای در سیاستش نسبت به ایران اعمال کرد.
مقالهای در این باره نوشتهام. آنها چیزی را که «عملیات عقب ماندن» نامیده میشد و در آن زمان وجود داشت و سیا مسئولیتش را از وزارت خارجه گرفته بود، گرفتند و تبدیلش کردند به توانایی راهاندازی جنگ چریکی علیه حزب توده، اگر حزب توده میخواست قدرت را تصاحب کند. اینها قدمهای بزرگی بودند. ایالات متحده شروع کرد به جمعآوری مقادیر زیادی تجهیزات که قرار بود در اختیار بویژه ایل قشقایی قرار دهند اگر حزب توده قدرت را در دست میگرفت. دولت ترومن، در شش ماه آخر کارش پس از سی تیر، قدمهای خیلی محکمی برداشت، نه برای سرنگونی مصدق، بلکه برای آمادگی برای این احتمال که حزب توده مصدق را سرنگون کند و بنابراین مقامات ایالات متحده در آن صورت جنگ چریکی علیه توده را کلید میزدند. البته، این اتفاق نیفتاد و بعد افراد آیزنهاور در ژانویه 1953 دولت را در دست گرفتند. آنها این برنامه برای جنگ چریکی را از دولت ترومن به ارث بردند، اما تصمیمشان این بود که نمیخواهند از این برنامه پشتیبانی کنند. کاملاً معلوم نیست چرا، اما بهنظر میرسد که تصمیم گرفتند بهجای آن کودتا کنند. این تصمیم در همان نخستین ماههای دولت آیزنهاور گرفته شد. فکر میکنم، هرچند هیچ راهی برای اثبات آن نیست، اما من معتقدم که بخش مهمی از دلایل این تصمیم این نبود که تهدید کمونیسم از دوره ترومن تا آیزنهاور افزایش یافته. این اتفاق نیفتاده بود. اما به نظرم دولت آیزنهاور، بخصوص برادران دالس، علیالخصوص آلن دالس، واقعاً میخواستند از عملیات پنهانی استفاده کنند و ایران به نظر آنان جای خوبی برای این کار بود و بهنوعی مورد آزمایشی برای استفاده از عملیات پنهان برای اثرگذاری بر سیاست در یک کشور هدف مشخص. خب، این اولین استفاده مهم از عملیات پنهان نبود. ایالات متحده طی سالهای پیش از آن مشغول انجام آن بوده و از جنبشهای چریکی در آلبانی و اوکراین و چندین کشور دیگر در بلوک شوروی پشتیبانی میکرده و همینطور شاید حتی در چین و کره. و هیچکدام از آنها موفق نبودند. درواقع، شکستهایی پریشانکننده بودند. درضمن، احتمالاً برخی از آنها از ایران انجام شده بودند، یعنی فرستادن چریک از ایران به آنسوی مرز درون اتحاد جماهیر شوروی. پس، میدانید، نتیجهای از پشتیبانی از این نوع جنگ چریکی حاصل نمیشد. اما دولت آیزنهاور کماکان میخواست از عملیات پنهان استفاده کند که چیز جدیدی بود. با همه این حرفها، سیا تازه در سال 1947 تأسیس شده بود. پس آنها میخواستند تا رویکرد جدیدی به عملیات پنهان اتخاذ کنند و معنای آن انجام یک کودتا بود. پس این ربطی به تغییری در ایران نداشت. تهدیدی قریبالوقوع و حتمی در ایران نبود که باعث شود دولت آیزنهاور کودتا را انتخاب کند. بهنوعی این بود که ایران جای خوبی است برای آزمایش این ظرفیت جدیدی که داریم بسط میدهیم. بسی باعث تأسف است که این اتفاق افتاد. البته، ایرانیها هزینه گزافی برای این آزمایش مقامات ایالات متحده پرداختند، اما متأسفانه کاری است که شده.
از باب بدیُمن بودن این تجربه،کودتا در خلق جنبش انقلابیای که به انقلاب سال 1357 در ایران انجامید، چقدر اهمیت داشت؟
به عقیده من تلاش برای ردیابی اثرات کودتا در 25 یا 26 سال بعد از آن مبالغه است. اما مسلماً میتوانیم بگوییم که کودتا آثار مهلکی بر سیاست ایران در اواسط و اواخر دهه 1950 و دهه 1960 داشته است. کارهای دیگری هم بودند که ایالات متحده کرد که بهنوعی واقعیت جدیدی را که در ایران پس از کودتا وجود داشت مستحکمتر کرد. مشخصاً دو یا سه چیز که بسیار حائز اهمیتاند. اول از همه اینکه ایالات متحده کمکهای اقتصادی بسیار زیادی در سالهای پس از کودتا به ایران کرد. به یاد داشته باشید که ایران نمیتوانست صنعت نفتش را مجدداً راهاندازی کند و درآمد نفتی سرشاری داشته باشد. در واقع تا سال 1957 یا 1958 نتوانست. پس حدود چهار یا پنج سال پس از کودتا ایران بسیار بسیار به کمکهای اقتصادی ایالات متحده وابسته بود.
بنابراین کمک اقتصادی ایالات متحده در این راستا بسیار مهم بود، به همین ترتیب کمک نظامی ایالات متحده. ایالات متحده برنامه عظیمی را برای بهنوعی مدرنسازی و تجدید حیات ارتش ایران به عهده گرفت و یک عامل دیگر هم هست و اینکه اصولاً ساواک را ایالات متحده تأسیس کرد. سازمان اطلاعاتی مدرن و بسیار سرکوبگری که تا سالهای میانی دهه 1960، تبدیل به یکی از اجزای کلیدی رژیم شاه شده بود. سیا ساواک را تأسیس کرد و بهمدت حدود ده سال پس از کودتای 1953، سیا ساواک را تغذیه کرد، آن را پیش برد و تبدیل به آژانس اطلاعاتی بسیار مؤثری کرد که البته بخش سرکوبگر بسیار قدرتمندی داشت.
پس فقط هم کودتا نبود. همه این چیزهای دیگر هم بود که طی پنج یا ده سال پس از کودتا اتفاق افتاد و همه آنها تأثیرات منفی زیادی بر سیاست ایران گذاشتند، اساساً دیکتاتوری را تقویت کردند که مولود کودتا بود.
لذا اتفاقاتی که در دهه پس از کودتای 1953 افتاد، بسیار متأثر از آن بود. و به عقیده من بهنحوی بسیار منفی. من معتقد نیستم که کودتا باعث انقلاب شد. ممکن است نوعی تأثیر کوچک دیرآهنگ بر انقلاب داشته باشد، اما بسیار مهمتر از آن، بر پنج یا ده سال پس از کودتا اثرگذار بود.
بــــرش
ایالات متحده برنامه عظیمی را برای بهنوعی مدرنسازی و تجدید حیات ارتش ایران به عهده گرفت و یک عامل دیگر هم هست و اینکه اصولاً ساواک را ایالات متحده تأسیس کرد. سازمان اطلاعاتی مدرن و بسیار سرکوبگری که تا سالهای میانی دهه 1960، تبدیل به یکی از اجزای کلیدی رژیم شاه شده بود