استفن زونس، استاد سیاست و مطالعات بین‌المللی دانشگاه سان‌فرانسیسکو:

مخالف حمایت امریکا از شاه بودم

در انقلاب اسلامی ایران «جوجیتسوی سیاسی» اتفاق افتاد و از وزن حریف علیه خود او استفاده شد

استفن زونس، استاد سیاست و مطالعات بین‌المللی دانشگاه سان‌فرانسیسکو است. او فارغ‌التحصیل دانشگاه کرنل و متخصص امور سیاسی خاورمیانه و شمال آفریقا، مطالعات صلح، سیاست‌خارجی ایالات متحده و جنبش‌های اجتماعی است. او مقالات متعددی دارد که در آنها ابعاد مختلف انقلاب ایران را تحلیل کرده است، از جمله این آثار می‌توان به «شورش‌های غیرمسلحانه علیه حکومت‌های خودکامه در جهان سوم: یک جنس جدید انقلاب»، «ریشه‌های اسلام رادیکال»، «ایران: زمان تنش‌زدایی»، «انقلاب ایران»، «انقلاب‌های غیرخشونت‌آمیز در خاورمیانه» و «اقدام غیرخشونت‌آمیز و نبردهای ضدامپریالیستی» اشاره ‌کرد. آنچه در ادامه می‌خوانید مصاحبه او در برنامه نیم‌فاصله شبکه 4 است.

 

 ایران از چه زمانی توجه‌تان را جلب کرد؟
من همیشه به خاورمیانه علاقه‌مند بودم. من در یک شهرک دانشگاهی بزرگ شدم و پدرم در دانشگاه کار می‌کرد و لذا تعدادی دانشجوی تحصیلات تکمیلی از خاورمیانه را می‌شناختم. همچنین به آرمان فلسطین بسیار علاقه‌مند بودم. این مسأله‌ای بود که در ابتدا توجه مرا به این منطقه جلب کرد. سپس به کلیت گسترده‌تر منطقه نیز علاقه‌مند شدم. در دهه 1970 که دانشجو بودم، شاه در قدرت بود و ایالات متحده از شاه حمایت می‌کرد. من دغدغه‌های حقوق بشری داشتم. شدیداً مخالف حمایت امریکا از شاه بودم، به همان دلیلی که مخالف حمایت امریکا از عربستان سعودی یا دیکتاتورهای دیگر در امریکای لاتین بودم. شدیداً مخالف حمایت امریکا از هر حکومتی بودم که به حقوق بشر تعرض می‌کرد. و البته اصل این حقیقت که شاه در قدرت بود، نتیجه مستقیم مداخله ایالات متحده در سال 1953 و کودتا به رهبری سیا بود.
لذا احساس می‌کردم که به‌عنوان یک امریکایی، مسئولیت اخلاقی ویژه‌ای دارم تا حمایت امریکا از شاه را به چالش بکشم. همچنین، در این بازه زمانی تعداد زیادی دانشجوی ایرانی در دانشگاه‌های امریکایی بودند و بسیاری‌شان در اعتراض‌های ضدشاه مشارکت می‌کردند. نکته چشمگیر این بود که در تظاهرات‌ها، آنها غالباً مجبور بودند صورت‌شان را با ماسک بپوشانند از ترس اینکه اتفاقی برای خودشان یا اعضای خانواده‌شان در ایران نیفتد. همین، میزان سرکوب را نشان می‌داد. لذا حامی گروه‌هایی مانند عفو بین‌الملل و مابقی بودم که سعی می‌کردند زندانیان سیاسی ایرانی را آزاد کنند. عضو یک تعاونی دانشجویی تهیه غذا هم بودم و کمک‌شان کردم که دیگر از ایران خرما نخرند، یعنی به‌نوعی رژیم را تحریم کنند. سرجمع، قدری کارهای خُرد حقوق‌بشری می‌کردم. همچنین چند دوست داشتم که عضو اولین هیأت امریکاییانی بودند که از ایران بازدید کردند، یعنی پس از انقلاب و گرفتن گروگان‌ها. گروه سیاسی‌ که عضوش بودم، کتابی تهیه کرد به نام «پرتره‌هایی از انقلاب ایران برای مردم امریکا.» ما به‌نوعی سعی در فهم قضیه داشتیم، و بیان این حرف برای امریکایی‌ها که گرچه گرفتن گروگان‌ها یا کارهای رژیم جدید را تأیید نمی‌کنیم، مهم است امریکاییان بفهمند که چرا بسیاری از ایرانی‌ها از ایالات متحده عصبانی‌اند، تاریخچه سیا، کودتا و حمایت از شاه را درک کنند و متوجه شوند که ریشه این خصومت کجاست و کجا ممکن است گشایشی برای آشتی رخ دهد.
 شما در چندجا به این نکته اشاره کرده‌اید مثلاً در مقاله‌ای در سال 1997 با عنوان «ایران: وقت تنش‌زدایی» اشاره کرده‌اید که «رژیم اسلامی ایران، پیامد مستقیم مداخله سابق ایالات متحده در امور داخلی ایران است.»
بله، کاملاً. و در آن تقاضا برای تنش‌زدایی که در اصل یک کلمه فرانسوی است که اولین‌بار در ایالات متحده زمانی استفاده شد که روابط میان امریکا و شوروی در حال بهبود بود، یعنی دوره‌ای در دهه 1970، حرفم این بود که واقع‌بینانه نیست که فکر کنیم ایران و ایالات متحده به هم نزدیک خواهند شد، اما حداقل می‌توان یک همزیستی مسالمت‌آمیز داشت. و گرچه مهم و موجه است که از برخی سیاست‌های خاص حکومت ایران انتقاد کنیم، ما امریکایی‌ها نیز باید درک کنیم که در طول تاریخ کجا نقش و سهمی در این روابط بد داشته‌ایم و بپذیریم که ایالات متحده کاملاً مایل است از رژیم‌هایی حمایت کند که در زمینه مسائل حقوق‌بشری بدتر از ایران‌ هستند؛ مثلاً عربستان سعودی را ببینید، یا نمونه‌های دیگر را. این کاملاً دورویی ایالات متحده است که بگوید ایران نمی‌تواند برنامه هسته‌ای داشته باشد در حالی که حامی اسرائیل و پاکستان و هند هستیم که تسلیحات هسته‌ای‌شان را توسعه می‌دهند و خود ایالات متحده تسلیحات هسته‌ای دارد. یا مثلاً بگوییم شما نمی‌توانید حکومت دینی داشته باشید یا زنان را سرکوب کنید در حالی که حامی عربستان سعودی‌ هستیم که در این زمینه‌ها بدتر هم هست. این معیارهای دوگانه واقعاً، واقعاً، واقعاً هویدا هستند و امریکاییان باید اینها و تاریخ را بدانند.
 در مقاله‌ای در فصلنامه جهان‌سوم در سال 1994 با عنوان «قیام‌های غیرمسلحانه علیه حکومت‌های اقتدارگرا در جهان سوم: نوع جدیدی از انقلاب»، پانوشت جالبی دارید. گفته‌اید که: «شاه ایران پیشرفته‌ترین تسلیحات را در میان کشورهای جهان سوم برای مقابله با یورش یا شورش مسلحانه داشت، اما به‌هیچ‌وجه آماده یک قیام اساساً غیرمسلحانه نبود.» حالا، در صحبت‌هایتان به ساواک اشاره کردید. در این مورد، ایالات متحده علاوه بر تسلیحات مدرن، یک دم‌ و دستگاه امنیتی مدرن هم در اختیار شاه گذاشت. آیا آن دم و دستگاه امنیتی در حد و اندازه چالشی نبود که مردم داشتند رفته‌رفته ایجاد می‌کردند؟
مشخص است که حمایت از ساواک بوده، از جمله تأمین تجهیزاتی که در شکنجه استفاده می‌شدند، چیزهایی از شوکر برقی گرفته تا ابزارآلات فلزی که روی سر آدم‌ها می‌گذاشتند و قفلش می‌کردند تا شکنجه‌شان کنند. ایالات متحده کاملاً از سرکوبی که ساواک می‌کرد، خبر داشت و مایل بود از آن سرکوب حمایت کند. ولی وقتی میلیون‌ها نفر به خیابان‌ها می‌ریزند، هواپیماهای جنگنده و تجهیزات پرزرق‌وبرقی از این دست نمی‌توانند جلویش را بگیرند. حتی دخمه‌های شکنجه ساواک هم جا برای همه آنها نداشت. می‌شد آنها را بکشند، ولی باز هم میلیون‌ها نفر در خیابان‌ها باقی می‌ماندند. هدف از شکنجه، هدف از این نوع سرکوب، ترساندن مردم است. یعنی آنقدر بترسند که اعتراض نکنند. آنقدر بترسند که رژیم را به چالش نکشند. ولی آنچه مردم ایران نشان دادند این بود که دیگر نمی‌ترسیدند و حاضر بودند در صورت لزوم بمیرند. حاضر بودند شهید شوند و این همانی است که دانشمندان علوم اجتماعی «عمل» (در برابر نظر) می‌نامند. نقطه‌ای می‌رسد که مردم عادی و نارضایتی عادی تبدیل به شور انقلابی می‌شود و واقعاً تغییر ایجاد می‌کند.
نکته جالب درباره انقلاب ایران این است که وقتی کشتاری می‌شد، پس از دوره چهل‌روزه سوگواری، اعتراضی بزرگ‌تر شکل می‌گرفت. دوباره کشتاری می‌شد، و دوباره چهل‌روز بعد اعتراض‌های گسترده‌تری می‌شد. این همانی است که برخی «نتیجه معکوس» یا «پارادوکس سرکوب» می‌نامند، و بعضی هم «جوجیتسوی سیاسی» می‌نامند به این معنا که از وزن حریف علیه خود او استفاده می‌شود. این دقیقاً همانی است که شاهد وقوعش در ایران در اواخر سال 1978 و اوایل سال 1979 بودیم.
 در همان مقاله، اشاره کرده‌اید که «ده یا پانزده سال گذشته، شاهد فزونی مشهود قیام‌های غیرمسلحانه علیه رژیم‌های اقتدارگرا در جهان‌سوم بوده‌ایم» این مقاله در سال 1994 منتشر شده و آغاز بازه‌ای که به آن اشاره کرده‌اید، از قضا مصادف با انقلاب ایران است. آیا برداشت منصفانه‌ای است که بگوییم انقلاب ایران الهام‌بخش یک موج مقاومت غیرخشونت‌آمیز در سراسر جهان‌سوم شد؟
از بسیاری جهات، آری. البته نمونه‌های دیگری از مقاومت غیرخشونت‌آمیز هم در طول تاریخ بوده‌اند؛ مثال آشکارش هم کارزار گاندی در هند علیه استعمار بریتانیا. شورش‌های مدنی‌ای هم بوده‌اند که دیکتاتورهایی را در دهه‌های سی و چهل در امریکای‌لاتین سرنگون کردند. ولی انقلاب ایران از جهات متعددی سرآغاز موج جدیدی می‌شود که فقط طی ده یا پانزده سال بعدش ادامه نیافت. البته این عدد را در آن مقاله آورده‌ام، اما این روند در صربستان، اوکراین، نپال، تونس و مصر هم ادامه یافت و سایر مواردی که این پدیده را دیده‌ایم.
البته به‌نظرم بسیاری از افرادی که در نبردهای دموکراسی‌خواهانه دخیل بودند، از سمت‌وسوی ایران پس از انقلاب سرخورده شدند. اما اگر فقط به خود انقلاب بنگریم، تردیدی نیست که منبع الهام برای شورش‌های مدنی غیرمسلحانه در نقاط دیگر بود.
 فرایندی که به انقلاب غیرخشونت‌آمیز منجر می‌شود، می‌تواند دو شکل داشته باشد: یکی بالا به‌ پایین، که رهبر از مردم می‌خواهد خشونت نورزند، و دیگری پایین‌ به ‌بالا، که مردم میلی به خشونت‌ورزی ندارند. انقلاب ایران کدام‌یک از اینها بود؟
هر دو بود. در نوارهای کاست آیت‌الله خمینی، یعنی سخنرانی‌هایش، او درباره اهمیت انضباط غیرخشونت‌آمیز در سطح استراتژیک و تاکتیکی صحبت می‌کرد. اما نمونه‌های فی‌البداهه متعددی از مقاومت غیرخشونت‌آمیز هم بوده که در سطح مردمی رخ داده، چون، محض تکرار بگویم، مردم می‌فهمند که این ابزار بسیار مؤثرتری برای رفتن به مصاف سرکوب شاه است. مثلاً یک داستان یادم می‌آید. شاه در دوران حکومتش مجسمه‌هایی از خودش تقریباً در همه شهرهای کشور نصب کرد. در انقلاب رایج بود که دسته‌هایی می‌آمدند و این مجسمه‌ها را پایین می‌کشیدند. به همین خاطر، سربازانی از قوای رژیم می‌رفتند و مجسمه را احاطه می‌کردند تا پایین کشیده نشود. در یک شهر کوچک، این سربازان آمدند دور مجسمه جا گرفتند و مقابله‌ای هم با ساکنان محلی داشتند. ولی آنها مشغول گفت‌وگو شدند، به آنها حمله نکردند، و توضیح دادند که چرا شاه بد است و چرا آنها نباید از شاه حمایت کنند. و درست پیش از ساعت حکومت‌نظامی در شب، برایشان غذا و پتو آوردند تا راحت باشند. پس از دو سه روز، یک‌روز صبح مردم که آمدند و به آنجا رفتند، دیدند که سربازان شبانه مجسمه را سرنگون کرده‌اند. داستان‌های زیادی از این دست هست، که نشان می‌دهد [خشونت نورزیدن] از بالا هدایت نشده، بلکه آدم‌ها در کف میدان در سطح مردمی‌اش، اثربخشی این نوع مقاومت غیرخشونت‌آمیز را درک می‌کنند.
 به نوارهای کاست اشاره کردید که در چند جای دیگر هم مطرح‌شان کرده‌اید. این نوارها چرا برایتان جذاب‌اند؟
در آن زمانه، این پیشرفته‌ترین فناوری بود؛ یعنی پیش از اینترنت و امثالش. همچنین در آن زمانه، میزان بالایی از بیسوادی در ایران وجود داشت، در حالی که نخبگان و مابقی تحصیلات خوب دانشگاهی داشتند و حکومت آنها را به خارج می‌فرستاد تا درس بخوانند. ولی در بسیاری از نواحی و بخش‌های کشور، سیستم آموزشی خوبی وجود نداشت و بسیاری از مردم بیسواد بودند. لذا کاست‌ها روشی بودند تا همه بتوانند پیغام‌های آیت‌الله خمینی و دیگران را بشنوند، چون نمی‌توانستند اعلامیه بخوانند. بعلاوه، قاچاق کردن‌شان و پنهان کردن‌شان و دور زدن ساواک و مابقی قوای شاه هم ساده‌تر بود. بدین‌ترتیب مردم دور هم جمع می‌شدند و گوش می‌دادند. هر انقلابی، راهی برای ارتباط‌‌گیری و دور زدن سانسور رسمی و عبور از انحصار حکومت روی رسانه‌ها می‌یابد. در سال‌های نزدیک‌تر به ما، فیسبوک و توئیتر بوده‌اند. ولی پیش از آن، روش‌های دیگری مانند همین کاست‌ها بوده‌اند. انقلابی در کشور مالی در شمال آفریقا رخ داد که ابزار ارتباطی‌اش گریوت‌ها بودند، یعنی داستان‌سرایان آوازه‌خوان سنتی که روستا به روستا می‌رفتند و کورا (وسیله موسیقایی شبیه عود) می‌نواختند و این‌گونه پیغام‌شان را منتشر می‌کردند. لذا وقتی مردم پیغامی داشته باشند و بخواهند آن را برای نبردشان منتقل و منتشر کنند، وسیله‌ای هم برای این کار می‌یابند. در زمان انقلاب ایران، نوارهای کاست به‌واقع روش درست این کار از آب درآمدند و انقلابیون ایران به طور کاملاً مؤثری از آنها استفاده کردند.
 از چندین سال پیش از انقلاب، جنبش‌های متعددی در ایران بودند که هریک به نوعی خواستار الغای سلطنت می‌شدند. اما در نهایت، روحانیون مردم را با خود همراه کردند. چرا چنین شد؟
یک دلیلش این بود که ساواک و دستگاه سرکوب شاه در حذف معارضان کم نگذاشت، خواه با کشتن یا به زندان انداختن یا تبعید کردن‌شان. بدین‌ترتیب چپ‌گرایان، ملی‌گرایان، لیبرال‌ها و عناصر سکولار را شدیداً سرکوب کرد، گرچه مطمئناً اسلام‌گرایان را هم سرکوب کرد. اما مسجدها بودند، و آنها نمی‌توانستند در [همه] مسجدها نفوذ کنند. آنها نمی‌توانستند در شبکه‌های اجتماعی آیت‌الله‌ها نفوذ کنند، که فقط هم مساجد نبودند، بلکه مدرسه‌ها و انجمن‌های مددرسانی و مراکز پزشکی و همه اینها را هم داشتند. روحانیون و شبکه‌هایشان اساساً یگانه شکل جامعه مدنی بود که می‌توانست کمابیش از سرکوب شاه جان به در ببرد. لذا وقتی که به‌نوعی یک خلأ سیاسی ایجاد شد، وقتی که شاه سرنگون شد، روحانیون مزیت داشتند و فی‌المجلس زیرساخت هم داشتند. آنها همان‌جا پیروان زیادی میان مردم داشتند. این شبکه‌ها را هم داشتند تا از طریق‌شان مردم را بسیج کنند.
یک دلیل دیگرش این بود که چون شاه سکولاریزاسیونش را خلاف میل بسیاری از مردم مذهبی مقید تحمیل کرد، و سکولاریزاسیون او در ذهن بسیاری از مردم با دیکتاتوری و امپریالیسم ایالات متحده گره خورده بود، در واکنش به آن بود که گشودن آغوش روی سیاست‌ورزی اسلام‌گرایانه، بدیل آن وضع حساب می‌شد. این گرایش وجود دارد که مردم خلاف آن چیزی عمل می‌کنند که دیکتاتوری سعی می‌کند بر آنها تحمیل کند. لذا به‌نظرم بنا به همه این دلایل، از جمله واکنش به سکولاریسم و غربی‌سازی شاه، و حذف بسیاری از غیراسلام‌گرایان، یک‌نوع مخالفت در واکنش به هر دوی اینها شکل گرفت، که نقش بازی کرد و رهبری روحانیون محافظه‌کارتر توانست بر انقلاب مسلط شود.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و بیست و هفت
 - شماره هشت هزار و صد و بیست و هفت - ۲۴ بهمن ۱۴۰۱