درباره فیلم «کاپیتان» محمد حمزه‌ای

یک روایت نامنسجم

یادداشت

محمد قربانی
منتقد

 

موقعیت و لوکیشنی که ماجرای «کاپیتان» در آن می‌گذرد، پتانسیل بالایی دارد. اما فیلمساز نمی‌تواند قصه‌اش را از میان ایده‌های زیادی که داشته انتخاب کند و مدام دور سر خودش می‌چرخد. فیلم، ماجرای پسربچه‌ای به نام عیسی است که در یک بیمارستان مخصوص بیماران سرطانی بستری شده و آرزو دارد که روزی کاپیتان تیم ملی فوتبال شود. فیلمنامه «کاپیتان» آن‌قدر نقص دارد که حتی بازی خوب بچه‌های فیلم نمی‌تواند کمک خاصی به آن بکند و بچه‌ها صرفاً فیلم را قابل تحمل کرده‌اند.
فیلم خط داستانی مشخصی ندارد. مدتی رفتن عیسی به تمرین تیم ملی ماجرای فیلم است و پس از آن آرزوی دخترک تازه‌وارد مسأله می‌شود. فیلمساز حتی با این دو ایده هم نمی‌تواند فیلم را پر کند و در آخر دست به دامن طنازی‌های پسربچه آبادانی‌ای می‌شود که در انتها به بیمارستان می‌آید.
محیط بیمارستان، جمع بچه‌ها و روابط پرستار اصلی و دیگر پرستاران با بچه‌ها، پرداخت نمی‌شود. صحنه‌هایی مانند کنسرت بچه‌ها برای دوست بدحالشان یا تقلای پسربچه تپلی که نمی‌خواهد بعد از طی شدن مراحل درمانش بیمارستان را ترک کند، باید در پرده اول فیلم قرار می‌گرفتند تا به ساختن بیمارستان و  روابط انسانی بین آدم‌هایش کمک کنند.
 دو شخصیت بزرگسال هم که پرستار و پدر عیسی هستند، ملموس نمی‌شوند و تماشاگر نمی‌تواند ارتباطی با آن‌ها برقرار کند و درونیاتشان صرفاً در دیالوگ‌ها بیان می‌شود.
 تفاوت پرستار که می‌گوید مادر یکی از همین بچه‌ها بوده و پس از مرگ فرزندش در بیمارستان ماندگار شده، با دیگر پرستاران توضیح داده نمی‌شود.
هیچ لحظه، مکث و موقعیتی از او نداریم که فراتر از دیالوگ بتواند درباره گذشته‌اش به ما بگوید. پدر عیسی هم شخصیتی رها شده است که جز در یکی دو صحنه، بود و نبودش تفاوتی ندارد.
کارگردانی «کاپیتان» هم خالی از ایراد نیست؛ به ویژه در به کارگیری عمق میدان. مثلاً در صحنه رقص عیسی و هم‌اتاقی‌هایش، بچه‌هایی که در بک‌گراند می‌رقصند فلو (تار) هستند، در حالی که ما یک شادی جمعی می‌بینیم و لازم بود که عمق میدان بیشتر باشد.
یک صحنه دیگر هم وجود دارد که در آن، عیسی دخترکی را که تازه به بیمارستان آمده و بی‌تاب است، دلداری می‌دهد. دختربچه در فورگراند است و عیسی در بک‌گراند؛ اما عیسی فلو است و به این ترتیب ارتباطی بین عیسی و دخترک و همین‌طور تأثیر حرف‌های عیسی روی او، دیده نمی‌شود.
فیلمساز توانسته چند موقعیت بسازد. مثل صحنه کنسرت، مثل بازی فوتبال بچه‌ها در خیالاتشان در حالی که روی تخت دراز کشیده‌اند و همین‌طور صحنه معرکه‌گیری پسربچه آبادانی که از خاطراتش برای بچه‌ها می‌گوید، اما همه این موقعیت‌ها هدر رفته‌اند و نخ تسبیح روایت منسجمی وجود ندارد که آن‌ها را در یک کل معنادار، در کنار هم قرار دهد.
«کاپیتان» پس از پرده اول متوسطش، در پرده دوم ناامیدکننده پیش می‌رود و در انتها هم پرده پایانی بدی دارد. فیلم می‌توانست پیش از صحنه پایانی، چند جای دیگر هم به پایان برسد. این ضربه‌ای است که نداشتن خط داستانی مشخص و بلاتکلیفی فیلم به آن می‌زند. «کاپیتان» می‌توانست با یک فیلمنامه منسجم‌، فیلم خوبی باشد، اما متأسفانه مثل بسیاری از فیلم‌های جشنواره امسال، ایده و موقعیتش را هدر داده است.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و بیست و پنج
 - شماره هشت هزار و صد و بیست و پنج - ۲۰ بهمن ۱۴۰۱