درباره اهمیت فرهنگ گوش دادن و گوش فراداده شدن
محمدحسن موحدی
کارشناس فرهنگی
سوار تاکسی شدم. راننده مردی مسن است. از مبدأ تا مقصد درباره فراز و نشیبها و مشکلات زندگیاش میگوید؛ سعی میکنم تا جای ممکن گوش دهم؛ حتی گاهی بعضی جملاتش را خلاصه میکنم و مثل یک آینه پسش میدهم. به مقصد میرسیم. ناگهان راننده نفسی میکشد و میگوید: «آخیش! بالاخره یک نفر به حرفم گوش داد.» برایم جالب است یعنی تا به حال کسی نبوده که به او گوش دهد؟! مگر میشود او که پنجاه سالی از عمرش گذشته کسی را برای درد دلهایش پیدا نکرده باشد؟!
روانشناسان میگویند بسیاری از ما انسانها در دو سال اول زندگیمان صحبت کردن را یاد میگیریم اما شاید تا آخرین لحظه عمرمان گوشدادن را یاد نگیریم. گاهی صداهایی را میشنویم. صداهایی که فقط به گوش ما میخورد و توجهی بدانها نداریم؛ صوتهایی از ماشینهای عبوری خیابان، صدای هوهوی باد یا.... اما گاهی به آنها توجه میکنیم و تازه فرایند گوشدادن شروع میشود. آیا گوش دادن کافی است؟! خیلی از افراد در روابطشان با نفرات دیگر از این موضوع شاکی هستند که چرا وقتی با او حرف میزنم سرش در گوشی موبایل است؟ چرا کتاب میخواند؟ چرا رویش را به سمت من برنمیگرداند؟! یا چرا با رعایت همه نکات پاسخی نمیدهد؟! بسیاری از زوجها را در اتاق درمان دیدهام که در مورد حرف زدن و شنیده نشدن (یا بهتر بگویم گوش فرا داده نشدن) عصبانی هستند و همین خشم تمام ظرفیت زندگیشان را مملو کرده است.
میدانید حس گوش فرا داده شدن، حس بسیار خوبی را ایجاد میکند. هیجان شادی و لذت ناشی از دیده شدن و در نقطه توجه قرار گرفتن را دارد؛ بهعلاوه تخلیه هیجان منفی هم هست؛ گاهی خیلی غمگین هستیم و فقط دوست داریم کسی حرفهایی از جنس غممان را بشنود! گاهی هم خیلی ذوقزدهایم و دوست داریم ذوقزدگیمان را برای کسی تعریف کنیم. در همه این موارد دوست نداریم کسی به ما راهحل بدهد! اصلاً به دنبال راهحل گرفتن نیستیم! فقط میخواهیم کسی بدون قضاوت و برچسبزدن خاصی گوش کند. در واقع در این موقعیت نیاز به همدلی و درک بیشتر از مواقع دیگر احساس میشود. اینکه فرد خودش را جای ما بگذارد، کفشهای ما را بپوشد و هیجانمان را درک کند.
اما معمولاً در روابط چنین امری حکمفرما نیست. یعنی از کودکیهایمان کمتر الگوهای گوشدادن را داریم و همین موضوع، روابط را به سمت تخریب شدن میبرد. به خصوص در مواردی که احساس خشم، غم، ترس یا چندش را تجربه میکنیم، معمولاً مونولوگ میشویم و بدون آن که حرف طرف مقابل را در ذهنمان حکاکی کرده و بدان پاسخ دهیم، صحبت ذهنی خودمان را میکنیم و در بهبود روابطمان اتفاق مثبتی نمیافتد. اما یکی دیگر از موارد خوب گوش کردن یا گوش فراداده شدن این است که ما حمایت اجتماعی دریافت میکنیم. یعنی وقتی با کسی درد دل میکنیم و او فرهنگ گوش دادن را آموخته و خوب گوش میکند، آن کس برایمان نقش حامی و تکیهگاه را بازی خواهد کرد و شبکه اجتماعی حمایتبخش شکل خواهد گرفت.
حال فکر کنید این موضوع فقط در مورد ارتباط دو نفر عادی نیست. در ارتباط بین مردم عادی و یک مقام مسئول نیز رخ میدهد. یک مدیر در هر نقطه از ساختارهای کشور عزیزمان ایران میتواند در مقابل مهارت گوش دادن دو موضع داشته باشد. یا اهل گوش دادن، همدلی کردن و درک موقعیت افراد جامعه باشد یا آن که نه؛ بدون هیچگونه استفاده از این مهارت به کار خود ادامه دهد. گاهی اوقات مردم بیش از آن که به حل مسأله در موضوعات مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و.... نیاز داشته باشند، به گوش فرادادهشدن نیازمند هستند. البته این بدین معنا نیست که حل مسأله اهمیتی ندارد؛بلکه در جای خود، بسیار مهم است. اما باید فرهنگ گوشدادن را هم یاد گرفت. آن وقت است که آن شبکه حمایت اجتماعی تا صدر جوامع سیاسی هم کشیده میشود و مسئولان بدون هرگونه گرایش سیاسی، چون یاد گرفتهاند که گوش دهند و نقشی تکیهگاهی و حمایتگر را بازی کنند، در بین مردم محبوب خواهند شد. همین گوشدادن، بار هیجانی را از دوش جامعه برخواهد داشت و آدمها باانگیزهتر برای فعالیت اقدام خواهند کرد. پس آقایان! خانمها! مسئولان! بزرگترها و کوچکترها؛ یاد بگیرید گوش فرا دهید. این موضوع یک مهارت است که نیاز به تمرین دارد و امروز صحنه تمرین شماست.