صدای امید
میلاد مدنی
نویسنده
هرسال، دوسه هفته که به عید مانده بود، بیبی به تک تک دخترهایش زنگ میزد و رسماً شروع روند سخت وپیچیده خانه تکانی را اعلام میکرد.
مثل رئیس جمهوری که میخواهد با دقت هیأت دولت تشکیل بدهد، هرکدام از دخترها را مسئول کار مشخصی قرار میداد. مثلاً اعظم مثل هرسال باید با قالیشویی هماهنگ میکرد، مریم مسئول تمیز کردن آشپزخانه بود، فاطمه باید گردگیری میکرد و ما نوهها هم مسئول سرگرم کردن بابابزرگ بودیم که تا پایان خانه تکانی حوصلهاش از این همه بریز و بپاش و بشور سر نرود و بیبی مثل یک رهبر ارکستر ماهر و باتجربه میایستاد و به کار همه نظارت میکرد تا این سمفونی باشکوه به بهترین شکل ممکن اجرا شود.
از وقتی بیبی فوت کرد، دیگر آن خانه حال و هوای قبلاً را نداشت. غم وغصه از همه جای خانه بیرون میزد. هوای خانه حتی برای ما نوهها هم سنگین بود. سخت بود تحمل خانه بدون بی بی.
چندسال بعد، یک هفته مانده بود به عید که بابابزرگ آستینهایش را بالا زد و افتاد به جان حیاط وگل وگیاه باغچه. بعد مثل بیبی تلفن را برداشت و همه دخترها را به خط کرد. حالا این بابابزرگ بود که شروع دوباره خانه تکانی را رسماً اعلام میکرد. دقیق ومنظم به کار همه نظارت میکرد تا همه چیز مثل سالهایی که بیبی زنده بود پیش برود. از آن سال موسیقی زندگی دوباره در خانه پیچید. اینبار اما رهبر این ارکستر بابابزرگ بود. او این سمفونی را اجرا میکرد. سمفونی امید به زندگی.
از آن سالها وماهها خیلی گذشته است. سبک وشیوه زندگی انسان امروزی تغییرکرده است. شاید مشکلات و سختیها خیلی بیشتر شده باشد. شایدخیلی چیزها دیگر شبیه قبل نباشد. اما درمیان همه دشواریهای زیست انسان مدرن، بعضی چیزها مثل همین خانه تکانی نوید این را میدهدکه میتوان به تغییر امیدوار بود.
این چند روز آخرسال که همسرتان خانه را گردگیری میکند، مادرتان به قالیشویی محله زنگ میزند وآدمهای شهر در تکاپوی خانه تکانی هستند، همه معنای این را میدهد که هنوز امید به آینده وجود دارد. اینها همه یعنی هنوز زیباترین موسیقی دنیا «صدای امید» است.