یادداشتی درباره «میلیشیا»

حادثه‌پلاس

زینب آزاد
خبرنگار

میلیشیا عنوان کتابی است با موضوع گروهک مجاهدین خلق. مریم رمضانی در نگارش این کتاب دقت لازم و مطالعه کافی را به خدمت گرفته و تمام توان قلمش را روی کاغذ آورده است.
در ویکی‌پدیا نوشته است:
میلیشیا (به انگلیسی: Militia) به نیروی مسلحی گفته می‌شود که از «شهروندان عادی» تشکیل شده باشند. واژه «شبه نظامی» یک تعریف کلی از «نیروهای به پا خاسته از مردم بومی همان منطقه» و جنگ‌سالار است. اما در شرایط مختلف، ممکن است کارآمدی دیگری نیز از خود بروز دهد.
هدف از تشکیل این‌گونه نیروها در شرایط مختلف، متفاوت است، این نیروها می‌توانند به‌عنوان سرباز به جنگ‌ها اعزام شوند و در کنار سربازان دیگر، برای کشور یا هدفشان، نبرد مسلحانه انجام دهند. اما عموماً در سرزمین‌هایی که حکومتی نوپا دارند یا در شرف برپایی حکومتی جدید و متفاوت هستند، تشکیل شده و با هدف تقویت «نیروی دفاعی تضعیف شده در اثر انقلاب، شورش و هرگونه بی‌نظمی متعاقب آن» و برقراری نظم و امنیت در سطح شهرها، یا اجرای قوانین اضطراری یا خدمات «شبه نظامی» (در مواقع اضطراری) است.
«میلیشیا» تلاش کرده به‌واسطه یک رمان به برخی از نکات مربوط به سازمان بپردازد. این کتاب حول محور وقایع دهه ۱۳۶۰ می‌گذرد و مخالفت‌های سازمان مجاهدین خلق با حکومت نوپای جمهوری اسلامی که در نهایت این مخالفت از نگاه‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی شروع و به خشونت می‌رسد.
رمان در دل داستان، داستان جدیدی خلق می‌کند و ه‌زمان در فصل‌بندی‌های مشخص این دو قصه را جلو می‌برد. ما با شخصیت نویسنده‌ای مواجه هستیم که قدرت تکلم ندارد و گویی که بدون قضاوت به شنیدن قصه «عطا» نشسته است. او قرار است راوی قصه «عطا» باشد که زمانی عضو سازمان مجاهدین خلق بوده است. این انتخاب او، نه از سر اختیار که از اجبار بوده است.
کتاب به نفوذ سازمان مجاهدین خلق به عمیق‌ترین لایه‌های زندگی خانوادگی اشاره دارد. نفوذ آن‌قدر زیاد است که یک زندگی مشترکی که با یک عشق آغاز شده، به انحطاط کشیده می‌شود. میلیشیا با وجود بهره‌بردن از داستان و شخصیت‌های خیالی، واقعیت مغزشویی را به‌خوبی ترسیم کرده است. البته درباره تأثیر سازمان و نفوذش بر نوجوانان می‌توانست بیشتر و دقیق‌تر بپردازد. اینکه یک نوجوان بر اثر مصایب خانوادگی و تنهایی وارد این سازمان شود، مورد توجه است اما کافی نیست و شیوه برخوردی و تربیت فکری سازمان نیز مهم است؛ چراکه همچنان این مسأله، مسأله روز ماست. در جامعه امروز تفکراتی شبیه به تفکرات سازمان مجاهدین خلق با تبلیغات گسترده و نفوذ بسیار بر ذهن مخاطب نوجوان کار می‌کنند و در عرصه فرهنگی یک میلیشیا راه انداخته‌اند.
نکته‌ای که در کتاب وجود دارد تناسب آن با فضای جامعه است. قصه «عطا» اگرچه مربوط گذشته است که سازمان حضور فیزیکی بیشتری داشت اما «میلیشیا» با استفاده از نشانه و نماد و حرف‌های زیرپوستی آن را به فضای روز جامعه نزدیک می‌کند. البته با پایان‌بندی که کتاب دارد، انگار که این پیغام را می‌رساند که کسانی که از بدنه سازمان جدا شده‌اند هم افراد درستی نخواهند شد و وجودشان لکه‌دار خواهد ماند.
در کنار ماجرای جذاب کتاب که تا پایان مخاطب را نگه می‌دارد، شخصیت‌های رمان اما شخصیت نیستند و در حد تیپ باقی مانده‌اند و هیچ کنش منحصر به فردی که بتواند پوسته آنها را بشکند و آنها را متمایز کند، ندارد. این مهم‌ترین ضعف داستان است که تغییرات شخصیت‌ها به ناگهانی اتفاق می‌افتد. شخصیت‌ها برای ما قصه می‌گویند اما خودشان چندان درگیر قصه نیستند. عطا که تنها دغدغه‌اش بیان خاطراتی است که در پایان نیت و هدف او مشخص می‌شود و کامران نیز نویسنده‌ای است که دلش برای نوشتن تنگ است و دنبال سوژه است. این دو شخصیت مکمل هم می‌شوند تا قصه را جلو ببرند. این قصه پیرنگ مشخصی دارد اما بعضاً معلول‌های کتاب، علت‌های محکمی ندارند و حوادث بیشتر ناگهانی جلو رفته‌اند و نه با طراحی و سازماندهی.
روایت «میلیشیا» روایت مغزهایی است که درون سازمان مجاهدین خلق زنگ زده‌اند و پوسیدگی‌شان بر مردم اطرافشان هم اثر می‌گذارد و آنها را آزار می‌دهد.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
«نوشت: من نویسنده‌ام. نه کور می‌کنم، نه شفا می‌دهم. کارم قضاوت کردن و نمره دادن به آدم‌ها نیست. قصه تو هرچی می‌خواد باشه، باشه. من به چشم کار بهش نگاه‌ می‌کنم. هنرمند اثرش رو خلق می‌کنه و به آزمایش می‌ذاره. اونی که تصمیم می‌گیره چطور این داستان رو بخونه و از چه زاویه‌ای باهاش همراه بشه، خواننده است، نه من.»