ما فکر می‌کنیم که فوکو چه رؤیایی در سر دارد؟!

نگاهی به فوکو از این زاویه!

محمد وحیدی - خبرنگار/  شاید اگر با مطلبی آکادمیک رو به رو بودید یا مثل سایت‌های متعدد فروش و معرفی کتاب می‌خواستیم برخورد کنیم، با این جمله مواجه می‌شدید که؛ میشل فوکو یکی از مهم‌ترین و اثرگذارترین متفکران، فیلسوفان، جامعه‌شناسان و تاریخ‌دانان فرانسوی قرن بیستم است. او را مبدع و آغازگر اندیشۀ پساساختارگرایی و تفکر پست‌مدرن می‌دانند که بر متفکرین بسیاری.... اما از آن جایی که این مطلب آکادمیک نیست و ما هم قصد فروش کتاب‌های فوکو را نداریم، پس با این جمله شروع می‌کنیم که؛ میشل فوکو سلبریتی روشنفکران قرن بیستم است. این را راحت می‌شود در تعدد چاپ همۀ کتاب‌هایش، مقالاتش و حتی سخنرانی‌هایش به زبان فارسی به وضوح فهمید و همین‌طور از تعدد ارجاع به نظریات فوکو و بحث درمورد آراء او در کلاس‌های دانشگاه، از رشته‌های علوم انسانی گرفته تا رشته‌های بی‌ربط، سر کلاس‌های انقلاب و اندیشه اسلامی، تا کافه‌های دم کردۀ تئاترشهر و میدان انقلاب، می‌توان پی به همین سلبریتی بودن برد.

فوکو چه رؤیایی در سر دارد؟

این بار هم باز باید به ذهن بی‌دفاع و مفلوک روشنفکرِ زیسته در آسیای غربی، بالاخص ایران، حق داد چون فوکو تمام مؤلفه‌های سلبریتی بودن در حوزۀ اندیشه و حتی فراتر را یکجا و با هم دارد. یعنی فرانسوی که هست، فلسفه را هم که در سوربن زیر نظر آلتوسر معروف خوانده (همین برای آچمز شدن مغز یک روشنفکر جهان سومی کافیست). بعد‌ها یک لیسانس هم در روانشناسی و یک دیپلم آسیب‌شناسی روانی هم می‌گیرد. همچنین به دعوت آلتوسر کمونیست می‌شود. با فعالان جنبش‌های دانشجویی معروف آن دوران اروپا که نشست و برخاست می‌کند به شیلی می‌رود و سرکی در کار انقلابیون آنجا هم می‌کشد. شک می‌کند به همه چیز. دستگیر می‌شود. کتاب مراقبت و تنبیه را درمورد قدرت و میزان مجازات می‌نویسد. به سوئد و لهستان و آلمان می‌رود و در هامبورگ دکتری‌اش را می‌گیرد و کتاب جنون محض را که همان رساله‌اش است، چاپ می‌کند. در دانشگاه زبان فرانسه و بعد‌ها در دانشگاه نیویورک و کالیفرنیا هم تدریس می‌کند و بعد در دانشگاه فرانسوی معروف دیگری مدیر گروه رشته فلسفه می‌شود. به آراء نیچه و فروید نزدیک می‌شود. بعد دور می‌شود. ساختارگرا می‌شود. رد می‌کند، پساساختارگرا می‌شود. همه چیز نسبی می‌شود. سراغ تاریخ یا همان دیرینه‌شناسی علم پزشکی و روانشناسی و در کل دانش بشری می‌رود. به ایران می‌آید. با بعضی رهبران انقلاب دیدار می‌کند و به انقلاب لقب روحِ انقلاب‌های بی‌روح جهان معاصر را هم می‌دهد و رهبرانش را می‌ستاید. از شریعتی سخن می‌گوید و بعداً به بازرگان نامه می‌نویسد(این که چه گفته به بازرگان و چه گفته درمورد شریعتی اصلاً مهم نیست، مهم این است که در نامه‌ و سخنان یک متفکر جهانشمول، اسم دو انسان آسیای غربی آمده که مایه مباهات و ذوق است). در مورد قدرت و دانش می‌گوید. همجنسگرا می‌شود. به آزار جنسی کودکان متهم می‌شود. ایدز می‌گیرد. می‌میرد. حتی مرگش هم اصطلاحاً دراماتیک و پست مدرن است. پوچ و ابزورد مثل انسان اواخر قرن بیستم. فوکو حتی حواشی مورد نیاز یک سلبریتی را هم دارد.

 

فوکو در اصل رؤیایی در سر ندارد!

واقعاً فکر می‌کنید که فوکو کیست؟ جملاتی که در بخش قبل خواندید، کدام یک فوکو را توصیف کرده؟ کدام یک از چیزهایی که خواندید، فوکو بود؟ چه اینها را بدانید از قبل چه ندانید. آیا فوکو، فیلسوفِ متفکرِ متمدنی‌ است که در باب دانش و قدرت و مسألۀ شناخت معانی و معرفت سخن رانده؟ یا اندیشمند سیاسی اجتماعی دغدغه‌مندی‌ است که فعالیت حزبی بسیاری برای رهایی خلق انجام داده و بعد توبه کرده؟ یا انسان متجاوز و کودک آزاری‌ است که مبتلا به هوسرانی بی‌پروای جنسی با همجنسانش است که به خاطر ایدز مرده؟ یا خارجی طرفدار انقلاب اسلامی ایران است که عاشق ایمان انقلابیون و معنویت روحانیون شده و قرار است تئوری آن را برای دیگر خارجی‌ها تبیین کند؟ یا روانشناسی‌ است که در مورد تاریخ علم و دانش و تبارشناسی و روش‌شناختی انسان، مرزهای علومِ مختلفِ انسانی را به هم پیوند داده و...
فوکو همۀ اینها هست و همۀ اینها فوکو نیست. این جملات بخش قبل، مثال خوبی‌ است برای فهم یکی از آراء فوکو که قصد دارد آن را در کتاب‌هایی مثل نظم و اشیاء، اراده به دانستن و دیرینه‌شناسی دانش و همچنین در مقالات و سخنرانی‌هایش تبیین کند. مسأله‌ای که به تفصیل در کتاب میشل فوکو فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک نوشتۀ هیوبرت و رابینو بیان شده است.آیا این کلماتی که خواندید، فوکوی مدنظر من هست. آیا من به شما دروغ گفتم؟ خیر. اما من به‌عنوان نویسنده با انتخاب کلمات و چیدن آنها کنار هم معنایی ساختم که برآمده از گفتمان و طبقۀ من است. زبان و ساختار کلامی من به‌عنوان نویسنده در حال اعمال قدرت، بر «شما»ی خواننده است. قطعاً اگر شما همین سرگذشت فوکو را بازگو کنید، چیزی متفاوت از فوکوی تعریفی من ساخته‌اید؛ فوکویی که در حقیقت و در عالم معنا وجود ندارد. فوکوی مثالی ما در تعاریف ما از او ساخته می‌شود. فوکو در اصل می‌گوید: ... که زبان، حقیقت جهان را بیان نمی‌کند بلکه بازتابی از تجربۀ شخصی فرد است. میان استفاده از زبان و اعمال قدرت، نوعی همبستگی وجود دارد؛ به گونه‌ای که زبان برای قدرتمندان و صاحبان امتیاز جنبۀ ابزاری دارد و در حفظ و حمایت از پایگاه سیاسی-اجتماعی سخنران عمل می‌کند.
در حقیقت فوکو اعتقادی به تاریخ‌نگاری و ثبت رخدادها و وقایع به شیوۀ وحی منزل و حقیقت تام ندارد؛ او تاریخ را تحریف شده و درک ما از افراد و وقایع را بازتابی از ذهن نویسندگان می‌داند. از دید او رخداد تاریخی‌ای که ما ثبت می‌کنیم، چیزهایی است که با میل و اعتقادات ما تناسب دارند.

 

ما خیال می‌کنیم که فوکو چه در سر دارد؟
جهان زیستۀ فوکو و درک شرایط جهان، شاید جواب تیتر این بخش باشد. شاید بد نباشد که مثل تبارشناسی و دیرینه‌شناسی مدنظر خود فوکو، جهان فوکو یا به تعبیر خودش، گفتمان او را واکاوی کنیم. دانش و قدرت، مفاهیم پرکاربرد دیگر اوست. فوکویی که بعد از جنگ جهانی اول متولد شده. دوران جوانی و نوجوانی او زمانی است که انسان مدرن، بادکنک غرورش از ساخت و اختراع ماشین‌آلات و ابزارهای آهنی با جنگ ترکیده. دانش‌پرستی مطلق اوایل قرن بیستم با جنگ جهانی اول از بین رفته و قدرت با تلفیق دانش چهره‌ای دیگر از خود نشان داده. از منظر نگارنده، حتی زمان دکتری گرفتن فوکو، هم در نگاه او شاید بی‌تأثیر نباشد. 1948. سه سال بعد از انفجار بمب اتم در هیروشیما و پایان جنگ جهانی دوم؛ انفجاری که متأثر از علوم پیشرفتۀ بشری بود و جهان را متحیر و حتی متوقف کرد. داغی این بمب نه فقط ژاپنی‌ها که علوم مختلفی را دگرگون کرد. اساساً نگاه فوکو به دانش و دانشی که قدرت بیاورد مؤید این حرف است که توحش و نوع اعمال قدرت از گذشته هم همین بوده. فقط نوع بمب‌های مختلف در دوران مختلف تاریخ فرق می‌کرده. خشونت و توحشی که با دانش همراه‌ است، از دوران باستان و ماقبل تاریخ همراه انسان بوده. نقطۀ تام و تمام این درک فوکو از رابطۀ دانش و قدرت و حتی اراده معطوف به قدرتی که در نظریات نیچه هم آمده، می‌تواند همین بمب اتم باشد. علمی که توسط سیاست (قدرت) و برای اعمال قدرت، ساختارش عوض شده. جدای از علم کوانتوم و هسته‌ای، تأثیر جنگ جهانی دوم و انقلاب‌ها روی روان و ذهن انسان عصر پسامدرن را نمی‌توان کتمان کرد. فروید دارد یکه‌تازی می‌کند و کیست که وجود آزمایشگاه‌های مخوف روانشناسی و تأثیر مواد شیمیایی روی ذهن را چه در آلمان نازی و چه امریکا و حتی ژاپن و شوروی کتمان کند. همه سربازهای از جنگ برگشته و بالارفتن جرم و جنایت در همه ابعاد را به یاد دارند. علم مدرن روانشناسی در حال حل مسأله است. همان سال 1948 رسالۀ دکترای فوکو در مورد تاریخ جنون است. اگر فرویدی بخواهیم موشکافی کنیم، مطمئناً می‌توان گفت در ناخودآگاه فوکو تصاویر سربازهای از جنگ برگشته و ترومای‌شان، دیوانگی سیاستمداران و حتی نخبه‌های علمی، توحش نظامی‌های هر دو طرف درگیر جنگ، بر عنوان و موضوع رسالۀ دکترای‌اش تأثیر گذاشته است. کتاب تاریخ جنون و بعد‌ها کتاب پیدایش کلینیک و بعدتر کار روی همان مفاهیم دانش و قدرت و معنازدایی از زبان و سوژه، شاید منجر به‌دلیل مرگ دراماتیک و اتهامات اثبات شدۀ آخر عمرش باشد. قطعاً با این جملۀ من مخالف خواهید بود اما تأییدش را به عهدۀ استادی که بر فوکو تأثیر گذاشت، یعنی فروید می‌گذارم. ناخودآگاه و کودکی فوکو و زیست در اروپای ما بین دو جنگ و ترومای بعد از انفجار بمب اتم، شاخه‌هایی هستند که خود فوکو از روی‌ آنها پریده.