درباره گرایش خوانندگان به خواندن آثار کلاسیک

رجعت به کلاسیک‌خوانی

الهام اشرفی
نویسنده

 


به‌عنوان یک شخص علاقه‌‌مند به دنیای کتاب‌ها و کتابخوانی و بعد از سال‌ها تجربه کتاب خواندن به‌صورت شخصی و البته بعد از یکی دو همخوانی با دوستانم به این نتیجه رسیدم که کتاب خواندن همزمان و مشترک با یک یا چند دوست همسو و البته بعد از آن صحبت کردن‌های بی‌‌انتها درباره کتاب موردنظر بسیار رویه خوبی ا‌ست. حالا سال‌هاست با دوستان گروه کتابخوانی کوچکی داریم و طی این مدت با هم به تجارب و حس‌‌های مشترکی رسیده‌‌ایم. مثلاً اینکه به خودمان آمدیم و متوجه شدیم تعداد کتاب‌هایی که از ادبیات کلاسیک جهان انتخاب می‌‌کنیم بیشتر شده‌‌اند و عجیب اینکه هرچه جلوتر می‌‌آمدیم می‌‌دیدیم آثار کلاسیک بیشتر به مذاقمان خوش می‌‌آید. شیفته «ژرمینال» شده بودیم و همراه «جنگ و صلح» نگران پی‌یر و ناتاشا بودیم و با سرعت «یک زندگی» موپاسان را می‌‌بلعیدیم و از عدم ‌تصمیم‌گیری‌‌های ژان حرص می‌‌خوردیم... حالا مدت‌هاست که دیگر تعداد صفحات و جلدهای کتاب‌‌های کلاسیک برایمان مسأله نیست، بلکه درون‌مایه‌‌شان با نوع روایت گسترده‌‌شان برایمان جذاب است. بازار نشر نیز همین را نشان می‌‌دهد؛ تعداد تجدید چاپ‌ها و تجدید ترجمه‌‌های تازه از آثار کلاسیک نیز گویای همین هستند: اقبال کتابخوان‌ها به آثار کلاسیک، نوعی رجعت به قبل.
ایتالو کالوینو، نویسنده ایتالیایی، خواندن آثار کلاسیک را آن‌قدر مهم و لازم می‌داند که کتابی نوشته است با عنوان «چرا باید کلاسیک‌ها را خواند؟» او اثر ادبی کلاسیک را اثری می‌‌داند: «که ما نمی‌توانیم در برابرش بی‌تفاوت بمانیم و یاری‌مان می‌دهد که از طریق آن و احتمالاً در تضاد با آن، خود را تعریف کنیم.»
چرا با وجود این‌همه آثار مدرن و پست‌‌مدرن، این‌همه شیوه‌‌های روایی نوین و قصه‌‌پردازی‌هایی با چینش‌‌هایی غیرمعمول، هنوز هم آثار ادبی کلاسیک بارهاوبارها تجدید چاپ و ترجمه می‌‌شوند و با استقبال خوانندگان امروزی نیز مواجهند؟
رمان‌هایی بی‌پیچش روایی
نویسندگان آثار کلاسیک در انتخاب نوع زاویه دید راوی‌هایشان پیچشی ایجاد نمی‌‌کنند. نظرگاه اغلب آثار کلاسیک دانای کل است؛ راوی‌ای که بر بالای مسند رمان نشسته است و همچون بزرگ‌تری مسلط قصه را تعریف می‌کند، از دل تک‌‌تک شخصیت‌‌ها و در تمام مکان‌‌ها حرف می‌زند. خواننده امروزی لازم نیست در هر بخش و در هر فصل به‌‌دنبال راوی بگردد، راوی‌ای که در آثار مدرن و پست‌مدرن ممکن است هر بار و حتی در هر جمله از نظرگاه یک شخص، یک شیء و یا یک مکان باشد و مدام تغییر کند و خواننده در پیچ ‌وخم پیدا کردن راوی از لذت خواندن یک اثر ادبی دور شود. راوی کلاسیک همین‌طور «یکی‌ بود، یکی‌ نبود»گونه قصه و داستانش را پیش می‌‌برد و این برای منِ خواننده امروز که غرق در مشغله‌‌های بی‌‌نهایت دنیای امروزم یک امتیاز مثبت محسوب می‌‌شود. خواننده امروز می‌‌خواهد از روزمرگی‌‌های دیجیتالش، از بندهای دست‌‌وپاگیر و نفس‌گیر اقتصادی اجتماعی تحصیلی امروزه‌اش فرار کند و ساعاتی را میهمان قصه و داستانی بی‌پیچش روایی باشد. ازاین‌رو، آثار ادبی کلاسیک انتخاب‌‌های درست و بجایی هستند.
بازگشت به برون‌گرایی
رمان در طی سال‌ها از هنر روایت‌‌های ماجرامحور، مشخص و واقع‌گرا به هنر استفاده از تکنیک‌‌های ادبی و فرم روایی پیچیده‌‌تر تبدیل شده است، هنری که به‌‌جای گزارش کردن جهان و قصه‌‌ها، خودش جهان و روایتی نوین می‌‌آفریند. با شخصیت‌‌هایی که دیگر دغدغه بیرونی و تاریخی اجتماعی ندارند، بلکه دغدغه‌هایشان پرداخت به جهان خیالی و درونی خودشان است. در واقع در رمان‌های مدرن، زبان دیگر وسیله‌ای برای آفرینش جهانی خیالی، اما رئالیستی نیست، بلکه زبان خود هدف رمان است. رجعتی از بیرون به درون.
ما، خوانندگان امروزی، بنا به زندگی‌‌های امروزه‌مان روزبه‌‌روز و بیش از پیش در انزوای اغلب خودخواسته‌‌مان غرق می‌‌شویم، هر روز بیشتر از دیروز در پشت دیواری که به‌‌مرور دور خودمان کشیده‌‌ایم به زیست انفرادی‌مان ادامه می‌‌دهیم. حتی اگر با خانواده زندگی کنیم، یاد گرفته‌‌ایم که برای حریم خصوصی‌مان ارزش و اعتبار قائل شویم؛ زیستی درون‌گرایانه، جهان مجازی‌‌ای که در گوشی‌های هوشمندمان در آن غرقیم و کتاب‌‌ها و رمان‌‌هایی می‌‌خوانیم که آن‌ها نیز ما را در فکر و خیال‌‌های اغلب بی‌‌طرحشان شریک می‌‌کنند. با روایت‌های خیالی و شخصیت‌‌هایی منزوی.
با خواندن کلاسیک‌ها اما گویی از پوسته منزوی خودمان بیرون می‌‌آییم. با شخصیت‌‌های واقعی و قصه‌‌های واقعی‌شان در دل خانه‌‌های اشرافی و حتی خانه‌‌های نکبت‌زده و کثیف، در دل جنگ‌ها و مبارزات تاریخی، همراه شخصیت‌‌های واقعی‌‌ای از تاریخ جهان که گاهی در دل رمان‌ها پیدا می‌‌شوند همراه می‌‌شویم، مبارزه می‌‌کنیم، عاشق می‌‌‌شویم، پیر می‌‌شویم، چند بچه به دنیا می‌‌آوریم، حسادت می‌‌کنیم، نفرت می‌‌ورزیم، «واقعی، در خیال زندگی می‌‌کنیم». نه ‌اینکه در خیال شخصیتی و در جهان داستانی‌‌ای بیهوده بچرخیم. آثار ادبی کلاسیک ما را از درونمان به برون هدایت می‌‌کنند.
با وقایع جهانی آشنا می‌‌شویم
برای اینکه بدانی جنگ جهانی اول چطور شکل گرفت؟ از کجا شروع شد؟ به کجا انجامید؟ در اروپا هنگام جنگ اول چه گذشت؟ لازم نیست کلی کتاب تاریخی دسته ‌بندی‌ شده مستند بخوانیم، کافی‌ است رمان «خانواده تیبو» روژه مارتن دوگار را بخوانیم و همراه آنتوان و ژاک شویم و در دل محافل و کوچه ‌پس‌ کوچه‌‌های اروپا بگردیم و در نهایت جنگ جهانی اول را درک و لمس کنیم.
برای اینکه بدانی در فرانسه قرن نوزدهم و در دوره گذارش از قرن هجدهم به نوزدهم چه گذشته؟ کافی ا‌ست رمان «ژان کریستف» رومن رولان را بخوانیم.
برای اینکه از تاریخ روسیه سر دربیاوری و بدانی روسیه چطور تحت اشغال ناپلئون بناپارت درآمد و از طرفی چطور شد که فرانسه با همه اقتدار ناپلئون در تصرف روسیه ناکام ماند، کافی‌ا‌ست «جنگ و صلح» تالستوی را بخوانیم.
برای اینکه در مورد نظام فئودالی و روند ارباب رعیتی در دهه چهل و پنجاه ایران بدانیم، کافی‌‌است رمان «جای خالی سلوچ» محمود دولت‌‌آبادی را بخوانیم. (البته این اثر از جهت زمانی نسبت به امروز کلاسیک محسوب نمی‌شود، اما از آنجا که گونه رمان در ایران نسبت به اروپا دیرتر وارد شد، این نوع آثار به ‌لحاظ فرم نوشتاری‌شان کلاسیک محسوب می‌‌شوند). برای اینکه روند مبارزات سیاسی مردم ایران، به‌خصوص در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی و در اقلیم جنوب کشور را بدانیم، کافی‌ است «مدار صفردرجه» و یا «همسایه‌‌ها» اثر احمد محمود را بخوانیم.
برای اینکه از جنگ‌های داخلی امریکا و روند چگونگی از بین رفتن نظام برده‌‌داری در امریکا بدانیم، کافی‌ است رمان «بربادرفته» از مارگارت میچل را بخوانیم.
می‌‌بینید؟ ادبیات کلاسیک پاسخ‌گوی اغلب پرسش‌‌های تاریخی اجتماعی سیاسی‌‌مان است. بی‌ اینکه لازم باشد کلی یادداشت و مقاله و مستندات خسته‌‌کننده تاریخی سیاسی بخوانیم، آثار ادبی کلاسیک بی‌هیچ تقلایی و با جذابیت‌‌های ادبی ما را وارد دنیای تاریخ و سیاست می‌‌کنند.
رمان و ادبیات کلاسیک از نیمه دوم قرن هفدهم وارد دنیای ادبیات شد. آثاری که بر پایه منطق و عقل نوشته می‌شدند. با قصه‌‌ها و سرگذشت آدم‌هایی که روایتشان از جایی مشخص شروع می‌‌شد و در جایی مشخص و آگاهانه نیز پایان می‌‌یافت. قهرمان‌هایی دارند که به‌ مرور زمان از یاد نمی‌روند، قهرمان‌‌هایی که در جهان بیرون دست به کارهای مهم می‌‌زنند و اغلب رخدادی تاریخی اجتماعی پدید می‌‌آورند. آثار کلاسیک هویت، تاریخ و فرهنگ اقلیم و جهان داستان‌‌هایشان را روایت می‌‌کنند.
قهرمان ادبیات کلاسیک به امور بیرونی و اجتماعی نگاه می‌‌کند و راوی هم از همان اتفاقات اجتماعی تاریخی روایت می‌‌کند. ارتباطی با فردی هم‌جنس و یا غیرهم‌جنس اگر وجود دارد، درونی نیست، ارتباطی‌ است در هدف روایت بیرون و در جهت اغنا و ارضای ذهن ماجراجوی خواننده. عشقی اگر در جهان کتاب به وجود می‌‌آید در راستای هدف بیرونی و نیز شخصیت‌‌پردازی شخصیت‌‌هاست.
ادبیات کلاسیک بر پایه واقع‌گرایی پیش می‌‌رود؛ نویسندگان کلاسیک همه‌‌چیز را همان‌گونه که در واقعیت هست نشان می‌‌دهند و از آنجایی که واقعیت را مقدم بر خیال می‌‌دانند، از خیال‌پروری و خلق اسطوره پرهیز می‌‌کنند. در آثار کلاسیک زندگی واقعی جریان دارد؛ همان که هر لحظه و هر روز درک و لمس می‌‌کنیم.