جستاری درباره جستــــــــــــــــــــــــــار

جستار، چیست و اصلاً چرا و چگونه؟

زهرا بزرگ‌زاده
 روانشناس کودک


چند وقتی است که جستار جای خودش را بین کلمات ما بیشتر باز کرده. جستارهای بیشتری به فارسی ترجمه و چاپ شده و نقب‌‌هایی هم به گذشته ادبیات فارسی زده می‌شود تا جستارهایی که این اسم رویشان نبود، از دل خاک بیرون کشیده شود. اما واقعاً جستار چیست و با بقیه متن‌ها چه فرقی دارد؟ در واقع این سؤال را هر وقت که دارم جستار جدیدی می‌خوانم یا می‌شنوم به ذهنم می‌‌آید. برخی می‌‌گویند جستار، مقاله‌‌ای است که مؤلف در آن نمی‌‌میرد. مثلاً در مقاله‌‌های علمی و رسمی نباید آن وسط ناگهان بگویی: «در این جا به ذهنم رسید که این فرضیه درست از آب در نیامده.» باید مؤدب و مرتب بنشینی و بگویی: «پس از محاسبه ارقام، نتایج نشان می‌دهد...» برخی دیگر در تعریف جستار می‌گویند، جستار رفت و آمدی میان ذهن نویسنده و واقعیات بیرونی است. این تعریف به واقعیت آن چیزی که به‌عنوان جستار می‌‌خوانیم، نزدیک‌تر است. من هم برای جستار تعریف خودم را دارم. به نظر من جستار یعنی گپ و گفتی عمیق با نویسنده. جستارخوانی مثل این می‌‌ماند که شما و جستارنویس سر یک میز در کافه نشسته باشید و او شروع کند به تعریف آن چه پیرامون یک مطلب در ذهنش می‌‌گذرد. قطعاً شما هم گهگاهی چیزهایی می‌‌گویید ولی فقط حرف‌های یک نفر نوشته شده است. اما من به شخصه هر وقت جستاری می‌‌خوانم نمی‌‌گذارم او یک طرفه حرف بزند بلکه من هم شروع می‌کنم و کنار هر پاراگراف نظرم را می‌‌نویسم.
جستار خوب چیست؟ جستار بد کدام است؟
جستارهایی که در کتابخانه من جا خوش کرده‌اند همگی از نشر اطراف هستند. نشر اطراف که موضوع اصلی کار خود را انتشار روایت می‌داند، جستارهای زیادی از نویسندگان خارجی ترجمه و چاپ کرده است. بعضی از آن‌ها برای من پر از تجربه «دقیقاً! من هم همین‌طور» بوده و برخی به ندرت با من وجه مشترکی داشته است. بهترین‌هایی که خوانده‌ام اینهاست؛ درد که کسی را نمی‌کشد، نوشته جاناتان فرنزن، دیدار اتفاقی با دوست خیالی از آدام گاپنیک و نقشه‌‌هایی برای گم شدن به قلم ربکا سولنیت.
در همین راستا ویژگی اول یک جستار خوب این است که با خوانندگان بیشتری وجه مشترک داشته باشد. البته جستارنویس می‌‌تواند بگوید من آزادم تا هر چه می‌‌خواهم بنویسم و در نهایت خواننده خود را پیدا خواهم کرد، مشکلی نیست، او در این امر مختار است اما باید احساس بد تنها نشستن در کافه‌ پشت میز دو نفره را تحمل کند.
ویژگی دوم جستارها این است که آنها پر از تشبیه‌‌اند. به هر حال راه رسیدن از واقعیت بیرونی به واقعیت ذهنی این است که بین آن‌ها پلی به نام تشبیه بنا کنی  و ویژگی دوم یک جستار خوب تشبیه‌‌های خوب است؛ تشبیهی که زیادی دور نباشد و برای توضیح علت شباهت‌شان لازم نباشد دو صفحه حرف بزنید.
ویژگی سوم یک جستار خوب انسجام است. جستاری خواندم که در آن جستارنویس همان ابتدای متن سوار دوچرخه شد و کوچه به کوچه و خیابان به خیابان ما را با خودش برد. ما می‌‌توانستیم بین حجم توصیفاتش از مکان‌ها گم شویم اما او در هر جایی که پایش را از رکاب روی زمین می‌‌گذاشت، همان تنه اصلی جستار را نگه می‌داشت و درمورد کلمه پیچیده و چندمفهومی در زبان پرتغالی حرف می‌زد. در نهایت ما با او در کوچه‌ها رانده بودیم و در هر ایستگاه حقیقت دیگری در مورد آن کلمه‌ برایمان روشن شده بود.
ویژگی بعدی یک جستار خوب توصیف است. در این پاراگراف ببینید که چطور با کلمات یک تصویر زنده برایمان ساخته می‌شود: «نزدیکی‌‌های ساعت شش که می‌‌شود و آفتاب آخرین لایه‌‌اش را از اتاق نشیمن‌مان بر می‌دارد و تنها فایده نور چراغ می‌شود، محوتر کردن مرز گنگ بین اشیا، احساس می‌‌کنم باید از خانه بیرون بزنم. نمی‌‌دانم به خاطر این است که با ظاهر شدن اولین سایه‌‌های شب ذات ماده بی‌‌قرار می‌‌شود- انگار تاریکی بگذارد اشیا کمی از خودشان سرریز کنند و هر چیزی به آستانه شکستن پیمان سکوتش با دنیا برسد- یا فقط منم که در این ساعت آرام، نمی‌‌توانم آرام بگیرم.»
ویژگی پنجم برای جستارنویسی داشتن ذهنی با فایل‌های باز است. ربکا سولنیت در نقشه‌‌هایی برای گم شدن می‌خواهد در مورد آبی دور دست بنویسد. او تجربه یک جودوکار که نقاشی‌‌های تک رنگ آبی می‌‌کشید، خاطره خودش از دیدن شهرش به رنگ آبی خاصی در دور دست، تاجرزاده‌ای که دنبال آبی خاصی بود و آخر نزدیک مرگش آن را یافت و چندین تجربه دیگر را به یکدیگر متصل می‌‌کند تا حرفش را بزند. این توانایی در نوشتن مستلزم آن است که بتوانی نگاهی سریع به طبقه‌‌بندی ذهنت بیندازی و هر چه لازم است برداری.
در نهایت جستاری خوب است که ضربه بزند. مخصوصاً ضربه نهایی محکمی در ذهن خواننده بکوبد تا آن همه ریسمانی که بافته را از یاد نبرد.
اما جستار بد چیست؟ بدترین جستارهایی که خوانده‌‌ام آن‌هایی بوده‌‌اند که با دنیای زیسته من آن قدر بیگانه بوده‌‌اند که نتوانستم در ذهنم کلمات‌شان را بسازم. به علاوه، احساس کرده‌‌ام جستارنویس می‌‌خواهد به هر زحمتی شده حرفش را اثبات کند و دارد شواهد بی‌‌ربطی برای این کار کنار هم می‌‌آورد؛ جستاری که عصا قورت داده هم چندان جالب نیست. در هر گفت‌و‌گویی هرچند عمیق باید بتوانی گهگاهی لبخند بزنی و حتی بخندی.
جستار خودت را بنویس
طی این دو سالی که بیشتر جستار خواندم، خیلی وقت‌ها در کنار نویسنده نشستم و با او حرف زدم اما احساس تنهایی‌‌ام برطرف نشد. به هرحال کوچه پس‌کوچه‌‌های مکزیک هر چقدر هم که با توصیف و تشبیه قابل تصور شود، تهران و شیراز و اصفهان نمی‌‌شود. به نظرم کم کم باید دست به قلم ببریم و در قالب جستار هم بنویسم و چاپ کنیم. قطعاً نشستن روی تخت چایخانه و شنیدن روایت جستارنویسی ایرانی، بیشتر می‌چسبد.