ای بسا از نازنینان خارکَش

حسن فرامرزی
خبر‌نگار
 پسرها به دو دسته تقسیم می‌شوند. پسرهایی که بعد از پدر شدن کاملاً متوجه می‌شوند که پدر شده ‌اند و پسرهایی که بعد از پدر شدن کاملاً متوجه نمی‌شوند که پدر شده‌اند.
گروه اول بلافاصله، یا با چند روز یا با چند ماه تأخیر کشف می‌کنند که یک چیزی در آنها جابه‌جا شده و تغییر کرده و این جابه‌جایی مثل قطعات بازی دومینو، فکر و چشم و گوش آنها را بتدریج تغییر داده و درنوردیده است.
گروه اول پدرها این را بخوبی درک می‌کنند که تا دیروز پسرکی از چشمان آنها به دور و بر خود نگاه می‌کرد اما از امروز آن پسر رفته یا دست کم عقب‌نشینی کرده و یک پدر دارد چشم و گوش و فکر آن پسر را بازتر می‌کند تا صحنه‌های زندگی را وسیع‌تر نگاه کند.
 
 انگار قاعده دنیا این است که اگر کسی می‌خواهد صدای رشد و بالندگی خود را بشنود، ناچار است آنقدر حوصله کند که این صدا را سرانجام از زیر لایه‌های سنگین خستگی، کلافگی، وسوسه، نگرانی، دویدن‌های بی‌وقفه و دغدغه‌های تمام نشدنی بیرون بکشد.
به قول مولانا، خداوند، بار را از دوش کسی برمی‌دارد که بار او را نیندازد و کج و معوج نکند.
و پدرهایی که بار امانت خانواده‌ها را بدرستی می‌کشند و نان را به زهر منت آلوده نمی‌کنند، از وسط تاریکی و دشواری می‌آیند اما روشنایی و راحتی را از خانه نمی‌گیرند از دل این بارها به یار می‌رسند.
شوخی نیست دو، سه شیفت کار کردن در تنگنای معیشت، پنج صبح بیدار شدن و 10، 11 شب به خانه رسیدن، صفر اسکناس‌ها را یکی یکی از زیر پای فیل بیرون کشیدن و احضار لبخند به صورت از دورترین فاصله ممکن به وقت خانه رسیدن، با این همه این محال به لطف عشقی که قلب مرد را گرم می‌کند ممکن می‌شود:

* حنظل از معشوق، خرما می‌شود
خانه از همخانه، صحرا می‌شود
ای بسا از نازنینان خارکَش
بر امید گل‌عذار ماه‌وش
ای بسا حمال گشته پشت‌ریش
از برای دلبر مه‌روی خویش
کرده آهنگر جمال خود سیاه
تا که شب آید ببوسد روی ماه
خواجه تا شب بر دکانی چارمیخ
زانک سروی در دلش کردست بیخ
*مولانا