پلیس جنوب ابزار جنایت و جاسوسی روباه پیر

صادق رخ‌فرد
دبیر گروه تاریخ
هفتم بهمن ماه سال 1294، سر پرسی سایکس از سوی دولت انگلیس مأموریت یافت همراه عده‌ای از افسران انگلیسی و نظامیان هندی عازم بندرعباس شود.
انگلستان که پیش‌تر بخش‌های جنوب غرب ایران‌- خوزستان- را اشغال کرده بود، به بهانه اعتراضات مردمی به جنایات انگلیس، اشغال بوشهر را در دستور قرار داد و سپس با ورود «هیأت سایکس» به فارس، یک نیروی نظامی موسوم به «پلیس جنوب» تشکیل داد.
سایکس در سال 1271 در هنگ‌های ارتش هندوستان خدمت کرد و در آنجا با زبان فارسی آشنا شد. دو سال بعد به ایران آمد و کنسولگری انگلیس در کرمان را به‌ راه انداخت، سپس کنسولگری سیستان را بنا نهاد. مدتی از ایران خارج شد اما مجدداً بین سال‌های 1284 تا 1291 سرکنسول انگلیس در خراسان بود و مجدد از ایران خارج شد، اما برای بار سوم با یک سپاه ۱۱هزارنفری هندی، ایرانی و افسرهای انگلیسی به ایران آمد و مأمور سرکوب مبارزان و مقاومت مردم جنوب شد. او مقر فرماندهی خود را شهر شیراز قرار داد و با همکاری عبدالحسین فرمانفرما و دیگر متنفذین هواخواه انگلیس به سرکوب نهضت جنوب پرداخت.
سایکس در سال 1303 هجری شمسی از ارتش بازنشسته شد و دبیر افتخاری انجمن سلطنتی آسیای مرکزی بود و انجمن در هدیه خود جایزه‌ای به نام مدال یادبود سر پرسی سایکس دارد. خالی از لطف نیست که بررسی کنید مدال «سر پرسی سایکس مموریال» به چه کسانی اهدا شده است.
این مناسبت و اعدام علیرضا اکبری بهانه‌ای شد تا با نگاهی تاریخی به موضوع جاسوسی انگلستان در ایران بپردازیم.

واکاوی نقش استعماری انگلستان در نقاب پلیس جنوب
معروف است که مأموران دولت استعمارگر انگلستان همه جا با زیرکی و حیله‌گری به اهداف و خواسته‌های سیاسی و اقتصادی دولت متبوع خود رسیده‌اند و نیرنگ در کارها و گفتارها و نوشتارهایشان جایگاه نخست را داشته که البته سخن درستی است اما سکه سیاست انگلستان در قرن نوزدهم در مشرق زمین روی دیگری هم داشته است که نقش نمایانی از خونریزی و کشتار و ظلم و غارتگری آنگلوساکسونها بر آن است. این را خود انگلیسی‌ها با خاطره‌نویسی و گزارش‌هایشان ترسیم کرده‌اند اگرچه به شیوه دیرین خویش همواره کوشیده‌اند که طرف مقابل را وحشی و نابکار و دزد و غارتگر نشان داده و از نیروهای غاصب خود قهرمانانی نجات بخش! بسازند.
یکی از نمونه‌های کشتار‌گری و خونریزی و سرکوبگری انگلیسی‌ها اقداماتی است که در حول و حوش جنگ اول جهانی در جنوب ایران کردند و روستاهایی را با خاک یکسان نموده اهالی را به قتل رسانده یا غارت کرده و آواره ساخته‌اند و به همدستی برخی رجال خودفروخته آن روزگار ایران، دست به هر جنایتی آلودند.
در همین ارتباط آقای جمشید صداقت کیش از معدود مورخان پژوهشگر ایرانی که سال‌ها درباره اقدام انگلیسی‌ها در جنوب ایران تحقیق کرده و افزون بر کاوش در اسناد و عکس‌ها و نوشته‌هایی که از این موضوع به‌دست آورده به تحقیقات میدانی هم پرداخت و روستاهایی را که آماج گلوله باران توپخانه‌ای نیروهای انگلیسی موسوم به «پلیس جنوب» قرار گرفته بودند از نزدیک دیده و عکس‌هایی از آن اماکن تهیه نمود و با سالمندان آن مناطق گفت‌و‌گو کرد و خاطره‌هایی را که از آن روزگاران می‌گفتند یادداشت نمود و مدارکی ارزشمند فراهم آورد که حاصل چهل سال تحقیق و تلاش آن هنری در کتاب پلیس جنوب ارائه کرده است. تحقیقات مرحوم صداقت کیش نشان می‌دهد که سرکوبگری انگلیسی‌ها بر ضد مردم جنوب ایران نه به سبب مدعای دروغین مبارزه با راهزنان و اشرار که با این سرپوش اما در حقیقت برای سرکوب مردمانی بود که به‌رغم دولت مرکزی ضعیف و ناکارآمد وقت ایران سلطه‌گری اجانب را برنمی‌تافته‌اند و نمی‌خواسته‌اند که سرزمین محبوبشان عرصه جولان دهی بیگانگان باشد.

بهانه انگلیس برای قتل ایرانیان
کتاب آقای صداقت کیش تحت عنوان پلیس جنوب چاپ مؤسسه پژوهش‌های سیاسی، ادعای دیگر انگلیسی‌ها را هم نقش بر آب می‌کند. انگلیسی‌ها سال‌ها ادعا می‌کردند عملیات نظامی‌شان در جنوب ایران برای مقابله با مأموران دولت وقت آلمان بوده که در جنگ اول جهانی طرف نزاع و کارزار دولت انگلیس به حساب می‌آمده است. آلمان‌ها بی‌تردید مأمورانی از جمله «واسموس» را برای فعالیت بر ضد انگلیسی‌ها به ایران فرستاده بودند و مردم ایران نیز که بیزار از دو قدرت روس و انگلیس و
نا‌امید از دولت و حکومت وقت در پی جستن راهی برای مبارزه با هر دو قدرت اشغالگر بودند، با دشمن آنان یعنی آلمان خوش رفتاری کردند و از برخی کمک‌های مأموران آلمانی بر ضد انگلیسی‌ها بهره بردند اما همواره بزرگ‌تر از آن بودند که تابع آلمانی‌ها باشند و مقدرات امنیت ملی و منافع ملی خویش را به نظر و خواسته آلمانی‌ها واگذارند، هرچند که انگلیسی‌ها برای فریفتن افکار عمومی دنیای آن روز مدعی بودند که عشایر و آزادیخواهان فارس از آلمان‌ها حرف شنوی دارند و سرکوب آنان سرکوب آلمان‌هاست، ادعای نیرنگ آلودی که بسیار برسرآن تبلیغ کردند و از آن دستمایه‌ای برای تاراج و قتل ایرانیان ساختند.

سرکوب بی‌رحمانه مردم فارس
در ادامه گوشه‌ای از سرکوب مردم فارس توسط پلیس جنوب را عیناً از فصل پنجم کتاب پلیس جنوب نقل می‌شود: «بعد ازجنگ آباده، حزب دموکرات ومردم ضمن تبانی با اعراب لبواحمدی [1] ونیز چاهکی‌ها[2] و طایفه قرائی[3] وطایفه‌های چهارراهی و لشنی [4] تصمیم می‌گیرند که دراردیبهشت 1297 پادگان پلیس جنوب نی‌ریز را تسخیر کنند. [5]
در 11 اردیبهشت 1297 (اول مه 1918- 19 رجب 1336ه‍. ق) نامه‌ای از شیخ‌حسن رئیس مالیه نی‌ریز که یکی از اعضای فعال حزب دموکرات فارس بوده، توسط یک قاصد، برای والی فارس مخبرالسلطنه می‌رفته و او در نامه‌اش تبانی یادشده را ذکر کرده بوده اما متأسفانه افراد پلیس جنوب هنگام بازرسی بدنی آن فرد نامه را از پاشنه گیوه او کشف می‌‌کنند و پلیس جنوب، پیش از آنکه عشایر نامبرده اقدامی بکنند، سرهنگ گرانت را مأمور سرکوبی آنان می‌کند.
نیروی سرهنگ گرانت در 11 اردیبهشت 1297 با دو ستون نیرو شامل: یک دسته از توپخانه کوهستانی؛ یک اسکادران از پانزدهمین نیزه‌داران؛ یک دسته از آمبولانس زمینی هندیان؛ و دسته مهندسی (جاده صاف‌کن) تفنگداران برمه بوده است.

عملکرد پلیس جنوب در برخورد با مردم ایران
عملکرد نظامی پلیس جنوب و جنایت و کشتار مردم بی‌دفاع روستاها و عشایر فارس به‌دست آنها را اینگونه می‌توان برشمرد:
الف- حمله به ایلات منفرد مانند ایل کرد شولی در روستای کافتر به تاریخ سوم رمضان سال ۱۳۳۴/۴ ژوئیه ۱۹۱۶م.
ب- آغاز درگیری با ساکنان روستاها و ایلات مجاور آنها در منطقه کرمان که به بهانه حمایت آنان از آلمانی‌ها انجام گرفت. مانند درگیری با مردم سعیدآباد و ایل بچاقچی در ۱۹ شوال ۱۳۳۴/۱۹ اوت ۱۹۱۶م.
ج- درگیری وسیع با ایل قشقایی.
د- ایجاد درگیری قومی و قبیله‌ای میان ایلات و حمایت‌های نظامی از یک گروه برای سرکوبی سایر گروه‌ها که این موارد را می‌توان در منازعات خاندان قوام‌الملک با صولت‌الدوله مشاهده کرد.

جنایت وحشتناک پلیس جنوب
اسناد وزارت امور خارجه درباره عملکرد پلیس جنوب حکایت از آن دارد که این نیرو علاوه بر فارس و شیراز، در روستاهای یزد و شهربابک نیز دست به عملیات خرابکارانه می‌زده است از جمله در گزارش تلگرافی نایب‌الحکومه یزد به سال ۱۳۳۵ قمری آمده که پلیس جنوب جوزم را به توپ بسته و به کلی غارت کردند و قریه دهج را نیز چپاول کرده‌اند. هر چند این اخبار از طرف ایران با سفارت انگلیس در میان نهاده شد اما ترتیب اثری ندادند. این غارتگری‌ها، مردم میمند فارس را نیز آزرد و از همه ظالمانه‌تر اقدام پلیس جنوب بر ضد اهالی جوزم بود که ۱۱ نفر از اهالی آنجا را که پدر، پسر، عمو و عموزاده بودند دستگیر و آنها را مجبور می‌کنند که گودالی برای خود بکنند و سپس همه را تیرباران کردند و بدین ترتیب هر ۱۱ نفرشان را به شهادت رساندند.
این موارد به روشنی پرده از جنایات هولناک انگلیسی‌ها و پلیس جنوب برمی‌دارد و نشان می‌دهد که یک نیروی نظامی خارجی چگونه در یک کشور مستقل، به اقدامات خرابکارانه پرداخته و به بهانه آن که عشایر جنوب ایران سبب ناامنی بوده‌اند، تمام دخالت‌ها و کشتارهای خود در ایران را توجیه می‌کرده است.
فصلنامه مطالعات تاریخی - شماره 38 - ص 93

جاسوسان از پلیس جنوب تا نهضت ملی شدن صنعت نفت
پلیس جنوب بخشی از عملکرد خود را مدیون جاسوسانش است. در کتاب پلیس جنوب با مروری بر اسناد بر جای مانده از گزارش‌های جاسوسان آمده است: «تعدادی ایرانی ناآگاه در آن زمان برای انگلیسی‌ها جاسوسی می‌کرده‌اند که من تا این لحظه نتوانسته‌ام اسامی آنها را به دست بیاورم. حتی عده‌ای به نام بلد برای حمله به شمال نی ریز کار جمع‌آوری اطلاعات عملیاتی را برای انگلیسی‌ها انجام می‌داده‌اند.
در شهر نی ریز غیر از این عده، از فرقه ضاله بهایی هم عده‌ای در خدمت اس. پی. آر. بوده‌اند و برای انگلیسی‌ها جاسوسی می‌کرده‌اند.»

کمک فرانسه و امریکا به انگلیس
این اما تنها نمونه از عملکرد جاسوسان نیست. یکی از مشهورترین کمک‌های جاسوسان به انگلیس، در خنثی‌سازی ملی شدن صنعت نفت بود. افرادی که برای دریافت مبالغی، سعی می‌کردند مانع از واریز درآمد ملی نفت به خزانه کشور شوند. البته همه این جاسوسان ایرانی نبودند، در این مدت، افزون بر مأموران شناخته شده آن دولت، صدها نفر مأموران مخفی دولت بریتانیا نیز در ایران فعال بودند و بیشترین نقش را در پیشبرد اهداف سیاسی و اقتصادی آن دولت در ایران ایفا می‌کردند. در جریان نهضت ملی ایران نیز با توجه به اینکه با ملی شدن صنعت نفت ایران منافع دولت بریتانیا در معرض خطر جدی قرار گرفته بود، فعالیت این مأموران افزایش چشمگیری یافته بود. پس از قطع روابط سیاسی ایران و انگلیس در مهرماه 1331، سفارت بریتانیا که مهم‌ترین پوشش و چتر حمایتی جاسوسان انگلیس بود، عملاً کارکرد خود را از دست داد. در پی این واقعه است که سفارت‌های فرانسه و امریکا فعالیت مأموران انگلیس را تحت پوشش قرار می‌دادند ولی افزون بر سفارتخانه‌های یادشده، جاسوسان انگلیسی به طرق گوناگون دیگری در ایران حضور یافته و برای ناکام ساختن نهضت ملی ایران می‌کوشیدند.

خرابکاری‌های جکسون
برخی از این مأموران گهگاهی مورد شناسایی قرار می‌گرفتند و دولت وقت برای اخراج آنها اقدام می‌کرد. در 19 اسفند 1331، دولت ایران در یادداشتی به دولت عراق نوشته است: «متواتراً اخباری که از مرزهای مشترک ایران و عراق رسیده حاکی است که عده‌ای از عوامل و جاسوسان انگلیس موجبات ناراحتی و اخلال در امنیت را فراهم می‌آورند... مخصوصاً بعد از بسته شدن سفارت انگلیس در تهران قسمت مهم فعالیت‌های افراد مخرب انگلیس متأسفانه در کشور عراق متمرکز گردیده است. اخیراً هم گزارش موثق دیگری رسیده که یکی از جاسوسان باسابقه انگلیس به نام «جکسون» که در سفارت سابق انگلیس در تهران کار می‌کرده است، عملیات تحریک‌آمیز خود را بر ضد ایران در بغداد شروع کرده و تماس او با بعضی از عمال انگلیسی در ایران در حوادث اخیر ایران کاملاً روشن است.»
در 25 اسفند 1331 دکتر فاطمی سخنگوی دولت در مصاحبه‌ای مطبوعاتی اظهار داشت که «طبق گزارش‌هایی که به دولت رسیده، پسر «جکسون» در تهران دیده شده است.» روزنامه مساژرو چاپ ایتالیا در 13 اردیبهشت 1332 نوشت: «هرچند دولت انگلیس در ایران به علت قطع رابطه سیاسی رسماً سازمان و نماینده‌ای ندارد اما عملاً به خوبی دیده می‌شود که سایه «جکسون» عضو سابق سفارت انگلیس از بغداد به نواحی نفت‌خیز ایران افتاده است. زیرا در همین نقاط است که طغیان علیه دولت ایران صورت می‌گیرد... جکسون که سی سال تمام در ایران جاسوسی می‌کرده  و کاملاً با اوضاع ایران آشناست و با پاره‌ای از اشخاص نیز رابطه دارد، توانسته عملیات سری خود را از پشت مرزهای ایران به یاری «نوول» پسر خود که اکنون به‌صورت مخفی در تهران به سر می‌برد و دستش در اختلافات داخلی ایران کاملاً نمایان است، اداره نماید».

جاسوسی در پوشش خبرنگار آژانس آسوشیتدپرس
در 15 اردیبهشت 1332، به «ویلیام جمس تامپسون» کشیش 65 ساله انگلیسی مقیم اصفهان که به اتفاق چند افسر انگلیسی کمیسیونی تشکیل داده بودند، اخطار شد که کشور را ترک کند. در 8 خرداد 1332 به «مارک پرودو» که در پوشش خبرنگار آژانس آسوشیتدپرس به جاسوسی می‌پرداخت، اخطار شد که کشور را ترک کند. چهار روز پس از آن از فعالیت یک شبکه جاسوسی که شخصی به نام «برژو» در رأس آنها قرار داشت، خبر داده شد که در همان روزها از کشور اخراج شدند.
در 10 خرداد 1332، جاسوس دیگری به نام «موریس ژوول» دستگیر شد و معلوم شد که وی از سال 1315 به تهران آمده و زیرپوشش فعالیت‌های تجاری به جاسوسی می‌پرداخته و خود را کارشناس نوغان و ابریشم و همچنین نماینده جمعیت بین‌المللی پناهندگان در ایران معرفی کرده است. ایشان پس از ورود متفقین در سال 1320 به‌عنوان وابسته نظامی فرانسه فعالیت می‌کرده است.

غارت اموال مردم

در15 اردیبهشت 1297 نیز دو دسته از بیست و سومین آتشبار کوهستانی، فرماندهی و جناح سه یکصدو بیست و چهارمین پیاده نظام بلوچستان و یک دسته آمبولانس زمینی هندیان برای تقویت پادگان نی‌ریز، وارد نی‌ریز می‌شود.
ضمناً تفنگ افراد پلیس جنوب از نوع لوئیس بوده که در زمان خود تفنگ پیشرفته‌ای به شمار می‌آمده است.
در همین حال نایب سرهنگ گرانت هم به نی‌ریز وارد می‌شود و به سوی حسن‌آباد و چاهک حرکت می‌کند.
در همین زمان پلیس جنوب، هاشم‌خان کلانتر چاهک و شیخ‌حسن رئیس مالیه را توقیف می‌کند و هاشم‌خان را به شیراز می‌فرستد. نیروهای پلیس جنوب، در مسیر خود، هیچگونه آذوقه‌ای به دست نمی‌آورند و با کشتن اسب و قاطر غذای خود را تأمین می‌کنند.
در 18 اردیبهشت 1297، در ساعت 10 صبح سه‌ قلعه چاهک محاصره می‌شود. قلعه کهنه تسلیم نمی‌شود ولی دو قلعه دیگر در ساعت چهار و پانزده دقیقه صبح 19 اردیبهشت تسخیر می‌شود. قلعه کهنه تا ساعت هفت صبح 19 اردیبهشت مقاومت می‌کند و سپس میجر دایر در ساعت هفت و نیم بامداد اطلاع می‌دهد که نیمی از قلعه را اشغال کرده است و زنان و کودکان را با یک پرچم تسلیم (سفید) به بیرون قلعه می‌فرستد و بالاخره قلعه کهنه تسلیم می‌شود.
مجاهدان 5 کشته داشته‌اند و 27 نفر آنان را زندانی می‌کنند. بسیاری از مجاهدان از راه مخفی قلعه و قنات فرار می‌کنند چون پلیس جنوب 24 قبضه تفنگ قدیمی از کانال‌ها و قنات‌ها بیرون می‌آورد. تمامی اموال مردم از پوشاک، چارپایان، گوسفند و گاو و حتی یک جعبه گرامافون و غلات آنها را مصادره می‌کنند و قلعه‌ها را خراب می‌نمایند. پلیس جنوب در 20 اردیبهشت به سوی هرات (امروزه از استان یزد و 30 کیلومتری چاهک) می‌رود و در 6 کیلومتری هرات، احشام (چادرهای) اعراب لبواحمدی را محاصره می‌کنند. گرچه این اعراب قصد جنگ نداشته‌اند اما به‌دلیل اینکه چادر خواهر سهام عشایر، در این احشام بوده، تعدادی تفنگ آنها را مصادره می‌کنند. با تسخیر چادرهای بویراحمدی‌ها، مکاتبات زیاد و باارزشی از چادر خواهر سهام عشایر به دست می‌آورند و چند لحاف و ظروف خانگی و سه تومان از همسر سهام عشایر می‌گیرند. افزون بر اینها: 143 نفر شتر؛ 370 رأس گوسفند؛ 4 رأس گاو؛ 5 رأس اسب و کره اسب؛ 8 رأس الاغ را از اعراب لبواحمدی مصادره می‌کنند.
سپس به‌دنبال چهارراهی‌ها به روستای چنارناز می‌روند که در شش کیلومتری روستای کرخنگان (Korxongan) قرار دارد. روستایی‌های چنارناز با یک جلد قرآن مجید و یک پرچم سفید بیرون می‌آیند و می‌گویند که چهارراهی‌ها حدود دو میلی چنارناز هستند.
میجر دایر با چهار گروه از تفنگداران سوار برمه [6] به سوی جنوب غربی چنارناز، به‌دنبال چهارراهی‌ها می‌روند و اعراب لبواحمدی را جمع‌آوری می‌کنند و سپس سرهنگ گرانت و سرگروه تفنگداران سوار برمه به آنها ملحق می‌شوند. چهارراهی‌ها به سوی نیروی پلیس جنوب آتش می‌گشایند و سخت جنگ می‌کنند. نیروی پلیس جنوب آنها را تا 30 مایلی تعقیب می‌کند و سپس بازمی‌گردد و با تلفیق چند گروه از تفنگداران سوار برمه به سوی کتلی می‌روند که مشرف بر دشت چهارراه است و چهارراهی‌ها به شدت از این کتل محافظت می‌کنند اما نیروی پلیس جنوب به‌دلیل برخورداری از تفنگ‌های لوئیس موفق‌تر بوده است.
نیروی چهارراهی‌ها 150 نفر بوده و از آنان 10 نفر با گلوله و 5 نفر با سرنیزه کشته می‌شوند و 15 نفر زخمی بر جای می‌ماند. ضمناً دو نفر از تفنگداران برمه هم مجروح می‌شوند.
تمام ستون پلیس جنوب در شب 22 اردیبهشت از روی چنارناز به دشت سرچهان می‌روند. روز 23 اردیبهشت 1297 ستون پلیس جنوب با ملاقر‌بان قرایی درگیر می‌شود که 300 نفر جنگجوی مسلح در ده زیارت (Deh Ziyarat) داشته است و ملاقربان را شکست داده و 80 نفر از نیروهای او را کشته و مجروح می‌کنند. پلیس جنوب سه نفر کشته از تفنگداران سوار برمه و 6 نفر مجروح داشته‌ است.
نیروی پلیس جنوب سپس به کوه‌خان در سرچهان که مقر چهارراهی‌ها بوده حمله می‌کند و چهارراهی‌‌ها را با حداقل 60 کشته، 60 زخمی و 30 زندانی شکست می‌دهند. تلفات پلیس جنوب سه نفر زخمی از واحد رزمی یکصدوبیست و چهارمین بلوچستان بوده است. چهارراهی‌ها در نامه‌ای اظهار می‌دارند که 150 کشته و 50 نفر زخمی داشته‌اند. سه نفر کلانتر در جنگ سرچهان شرکت داشته‌اند که یک نفر از آنها کشته، یک نفر زندانی و سومی نیز گم‌ شده که حدس زده می‌شود، کشته شده باشد.
گروهی از نیروی پلیس جنوب در هنگام بازگشت، در یک گردنه در روستای برو (برویه (Boruye، مشرف بر دشت هرات، با 150 نفر از اعراب لبواحمدی درگیر می‌شود که با تفنگ‌های مووزر و به رهبری خواهر سهام عشایر، بر فراز گردنه سنگربندی کرده و قصد داشته‌اند که اموال خود را پس بگیرند و این در هنگامی بوده که رکن اصلی نیروی پلیس جنوب از گردنه عبور کرده بودند.
نتیجه جبهه جنگ در سرچهان، شکست چاهکی‌ها، اعراب لبواحمدی، چهارراهی‌ها و قرائی‌ها بوده است و پس از آن در دوم خرداد 1297، آیت‌الله عبدالحسین لاری، در فیروزآباد، فتوای جهاد صادر می‌کند و نامه‌های آتشینی از جمله به لشنی‌ها علیه انگلیسی‌ها می‌نویسد اما از نتیجه آن اطلاعی در دست نیست.