دختر جوان قربانی عشق به مرد متاهل شد

مرجان همایونی/   مرد متأهل وقتی اصرارهای دختر جوان را برای ازدواج با خودش دید، او را به قتل رساند و جسدش را در بیابان رها کرد.

 به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، اوایل دی امسال گزارش ناپدید شدن دختر جوانی به بازپرس محمدتقی شعبانی گزارش شد. ناپدید شدن مهرنوش را برادرش به پلیس اعلام کرده بود. وی گفت: خواهرم مدتی قبل بیکار شده بود. روز حادثه به ما گفت که کاری به او پیشنهاد شده و برای صحبت در این باره از خانه بیرون رفت اما دیگر از او خبری نشد و تلفن همراهش نیز خاموش است.
با شکایت مرد جوان، به دستور بازپرس جنایی تحقیقات برای یافتن رد و سرنخی از او آغاز شد. بررسی مأموران  نشان می‌داد که مهرنوش با مرد جوانی به نام نادر تماس‌های تلفنی زیادی داشته است.
بدین ترتیب به دستور بازپرس جنایی، نادر که از اقوام دور دختر جوان بود، بازداشت شد. مرد 35 ساله ابتدا مدعی بود که از سرنوشت مهرنوش بی‌اطلاع است اما زمانی که با مدارک پلیسی مواجه شد به قتل او اعتراف کرد و  مدعی شد جسد را در گودالی در اطراف تهران رها کرده است.
با اعتراف مرد جوان، مأموران در ادامه تحقیقات دریافتند پلیس 20 روز قبل جسد سوخته دختر جوانی که  مدرک شناسایی به همراه  نداشته است را در بیابان‌های اطراف تهران کشف و به پزشکی قانونی منتقل کرده است. با پیدا شدن جسد، از خانواده مهرنوش خواسته شد برای شناسایی جسد به پزشکی قانونی بروند. با حضور خانواده دختر 28 ساله و شناسایی او از سوی خانواده‌اش، راز ناپدید شدن او برملا شد.
به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی تهران، متهم  در اختیار کارآگاهان اداره دهم قرار گرفت و تحقیقات در این خصوص ادامه دارد.
 
گفت‌وگو با متهم به قتل
ë مهرنوش را از کجا می‌شناختی؟
مهرنوش از اقوام دورمان بود و از او خوشم می‌آمد. او هم به من علاقمند شده بود اما من متأهل بودم و با وضعیتی که داشتم، نمی‌توانستم با او ازدواج کنم.
ë چرا او را کشتی؟
من نمی‌خواستم او را بکشم. می‌دانستم که دنبال کار است با اینکه خودم کار درست و حسابی نداشتم و با نیسان کار می‌کردم ، به دروغ به او گفتم می‌توانم برایت کار پیدا کنم. به این بهانه هم چندین بار با هم به کافی‌شاپ و رستوران رفته بودیم و تلفنی در تماس بودیم. اما مدتی که از این دوستی گذشت، متوجه شدم او به من علاقه‌مند شده و دلش می‌خواهد با او ازدواج کنم.
ë روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
با مهرنوش قرار گذاشتم، سوار ماشینم شد و به راه افتادم. در مسیر با او صحبت کردم و سعی کردم او را راضی کنم که مرا فراموش کند و به این رابطه پایان بدهد. اما مهرنوش می‌گفت بدون من نمی‌تواند زندگی کند. وقتی دید اصرارهایش برای ادامه این رابطه و ازدواج با من بی فایده است ناگهان شالی که سرش بود را دور گردنش پیچید و گفت اگر با تو زندگی نکنم خودم را می‌کشم بعد شروع به کشیدن شال دور گردنش کرد. من که از دست او خیلی عصبانی بودم، شال را دور گردنش پیچاندم. به خودم که آمدم، متوجه شدم که نفس نمی‌کشد. نبض دستش را گرفتم اما نمی‌زد. من او را کشته بودم و نمی‌دانستم چکار کنم.
ë جسد را چه کردی؟
در محلی خلوت خودرو را نگه داشتم و از قسمت بار ماشینم، گونی برداشتم و جسد را داخل آن انداختم. دوباره  به راه افتادم، تا اینکه متوجه گودالی در بیابان‌های اطراف تهران شدم. جسد که داخل گونی بود را داخل گودال انداختم و رفتم.
ë اما جسد سوخته بود؟
من این کار را نکردم. کمی که از جسد دور شدم، عذاب وجدان گرفتم. با خودم گفتم خانواده‌اش به دنبال بچه‌شان می‌گردند و بهتر است جسد را در نزدیکی خانه‌شان رها کنم که زود پیدا شود. دنده عقب گرفتم و به سمت جسد رفتم اما در همین مدت کوتاه، زباله‌گردها گونی را آتش زده بودند و جسد شعله‌ور شده بود. دیگر کاری نمی‌توانستم انجام دهم و بعد به خانه آمدم اما در این مدت عذاب وجدان یک لحظه هم مرا رها نکرد.