در حافظه موقت ذخیره شد...
اعتراف به شاعرانه زیستن
امیر یوسفی/ پژوهشگر فرهنگ
در «اعتراف به زندگی» میفهمیم که پابلوی جوان از لحظهای که شعر، او را لمس کرد، عشق و طبیعت در جانمایه اشعارش خزید اما به زودی دریافت که شعر در غیاب «مردم»، تفننی ناپایدار است: «حداقل کار شاعر باید کوشش فردی باشد برای سود همگانی. نزدیکترین چیز به شعر میتواند یک قرص نان باشد.» (ص 80)
«نرودا» که در اسپانیا و در خلال جنگ داخلیاش دچار انقلاب شخصیتی و شعری شده، از فاشیسم فرانکویی به ایدئولوژی استالینی پناه میبرد و نان و صلح و مردم را در کانون زندگی شاعرانهاش مینشاند و میسراید: «جایی که انسان صدا ندارد/ صدای من آنجاست.»
این اما پایان ماجرای شاعر عشقپرداز و طبیعتگرا و مردمدوست نبود. سفری کوتاه به کشور پرو و بازدید از بقایای شهر اسطورهای ماچوپیچو، کشفی جدید برایش در پی داشت که به قول خودش «لایهای جدید بر شعرم افزود.» (ص 247)
«نرودا» پس از این سفر مکاشفهآمیز، «تاریخ» و « حکمت» را نیز به شعرش راه میدهد تا در کنار سیاست و مبارزه، میهمانان تازهای هم بنشاند. حاصل این اشراق و انکشاف، میل به سمت انسانگرایی و شادیطلبی و امیدبخشی است. او که تا این زمان به «مردم» عشق میورزید اکنون به «انسان» دل میبازد. «نرودا» اینک از مفهوم انتزاعی «خلق و مردم» ارتفاع میگیرد و شعر را مونس مهربان «هر انسان» میشناساند. او اکنون در پناه این مکاشفه آخرالزمانی، بیشتر «شاعر زمین» است تا «شاعر سرزمین.»
نرودا در «اعتراف به زندگی» نشان میدهد که میتوان آن نقطه بغرنج ارشمیدسی را در جغرافیای زندگی یافت که محل تلاقی «خود» و «دیگری» است. او در عمر حسادتبرانگیز خود، روی مرز به غایت باریکی راه رفت که هم رد پاهای زروبای یونانی روی آن جامانده بود و هم نشان قدمهای فرانچسکوی قدیس بر آن پیداست. به اندازه زوربا «زندگی خود» را دوست داشت و به اندازه فرانچسکو زندگی دیگران را. زندگی شاد و شکوفا و شریف و شیدایی را برای «خود»، برای «ما» و برای «دیگری» به یک اندازه میخواست. شاید برای ایران ما و نسل معمایی امروزش، این درس از نرودا آموختنی باشد که میتوان زندگی زوربایی و زندگی فرانچسکویی را همزمان و همعنان داشت. نرودایی بودن و نرودایی زندگی کردن، آنگونه زیستنی است که دستهای زوربا را در دستان فرانچسکو میگذارد. نسل نو در ایران میتواند از روی دست این شاعر نان و صلح و عشق، مشق کند و بیاموزد که اقبال به زندگی سرخوشانه زوربایی، ضرورتاً به معنای فراموش کردن زندگی دگرخواهانه فرانچسکویی نیست. زندگی پابلو نرودا آنگونه که در «اعتراف به زندگی» روایت شده، گواهی بر امکان این تلفیق میتواند بود.