گفتوگوی ویژه با محمدرضا فرزند 10 ساله شهید اسماعیلی
مثل «پدر»
از درکه وارد شدیم، پسربچه خیلی بانمکی آمد و با ما دست داد. فکرش را نمیکردیم. بله او پسر شهید اسماعیلی بود. حسابی باهم خوش و بش کردیم و دوربین عکاس ما هم حسابی نظرش را جلب کرد. خوش و بشها که تمام شد، خودش جلو دوربین نشست و حرفهای شیرینی زد که در متن زیر به رشته تحریر درآمده است.
خیلی دلم میخواست پدرم میبود و مرا خودش به مدرسه میبرد. عاشق این هستم که میشد با پدرم سوار موتور شویم و موتورسواری کنیم. دوست داشتم با هم بازی میکردیم و با هم سفر کربلا میرفتیم. همه میگویند پدرم مانند امام حسین(ع) شهید شده است و سرش از بدنش جدا شده و الان که 9 ساله هستم، دعا برای ظهور داریم تا زودتر پدرم را ببینم. همیشه با عزیزجان به بهشت رضا(ع) میرویم و دعا میکنیم. حدود 10 سال است پدرم به شهادت رسیده و من بعد از شهادت ایشان به دنیا آمدم. یک بار پدرم را در خواب دیدم که به دنبال من آمده بود به موتورسواری برویم و با نشستن روی موتور گفت خودت بران و خودم تا آخر خیابان صد متری مشهد رانندگی کردم. در مدرسه من را به عنوان پسر شهید میشناسند؛ دوست دارم کسانی که به آنها اعتماد داریم من را به این عنوان بشناسند؛ چون برخی سوء استفاده میکنند و میگویند تو که فرزند شهید هستی بیا این کارها رو بکن یا چون تو پسر شهید هستی با تو کاری ندارند.
شهید کسی است که در جبهه مقاومت برای وطن خودش جانفشانی و فداکاری میکند و خوشحالم که پدرم شهید شده است، البته برخی اوقات دلم خیلی برایش تنگ میشود و یک بار گفتم کاش پدرم نمیرفت، ولی عزیزجانم گفت پدرم لیاقت شهادت داشته است. دوست دارم خلبان بشوم و در این مسیر به شهادت برسم؛ وقتی که میرویم به حرم مطهر رضوی از خدا درخواست میکنم با ظهور امام زمان(عج) پدرم را ببینم و تا آن زمان در درسهایم موفق باشم. پدر من در دمشق در منطقه زمانیه به دست تکفیریها اسیر شد و با شکنجه همراه با شهید واعظی به شهادت رسید و حتی دشمنان پدرم را با سیم خاردار بستند. من آرزو میکنم اتفاقی که برای پدرم افتاد برای هیچ انسان دیگری رخ ندهد؛ زیرا بسیار دردناک است.
پدرم با دست خالی و مجروحیت با دشمن جنگید و اسیر شد. ایشان به جای اهانت به اهل بیت(ع) پشت بیسیم ذکر یاعلی گفته است و بعد این ذکر گفتن، پدرم را شهید کردند و من این مقاومت پدرم را سرلوحه زندگی خود و مادرم قرار میدهم. علاقه داشتم با پدرم مدرسه و پارک و مسافرت میرفتیم و خیلی دلم میخواست الان بود و جای خالی مرد خانه را پر میکرد؛ چراکه من مرد کوچک خانواده هستم و مرد بزرگی برای خانواده لازم است. شهدا زنده هستند و ما را تماشا میکنند و به همین دلیل خلبان میشوم تا دشمنانی مانند اسرائیل و آمریکا و متحدان آنها اگر حمله کردند مقابله کنم تا سمت ایران نیایند. ایرانیها با سلاح و موشکهایی که ساختند در برابر دشمن مقاومت میکنند و دشمن هیچ غلطی نمیتواند بکند. به عنوان پسر شهید اسماعیلی از رهبر معظم انقلاب دعوت میکنم به خانه عزیزجان من بیایند چون یک مرتبه در خردسالی شما را همراه با عزیزجانم به عنوان خادم در حرم مطهر رضوی دیدم.