پرواز جهنمی
محمدعلی النجانی طنزپرداز
سالها پیش در چنین روزی، یعنی در ۴ اسفند ۱۳۸۸ طی یک عملیات محیرالعقول و در حالی که همه انگشتهایشان در دهان و البته بعضی در بینی (همان دماغ) بود و با گفتن «اَ... اَ... از آسمان داره میآد دوتا تروریست...» و برخی دیگر حین فرار و گفتن «اُه... اُه...» عبدالمالک ریگی در آسمان دستگیر شد.
قضیه اینجوری آغاز شد. عبدالمالک ریگی که البته در شناسنامه اسمش عبدالمجید ثبت شده است و شاید باورتان نشود و حتی در کمال شگفتی، من هم باورم نمیشود؛ ولی بر هیچکس واضح که هیچ، حتی مبرهن هم نیست که چرا و چگونه یهو تصمیم گرفت عبدالمالک باشد و دیگر هر کس صدایش میکرد عبدالمجید دیگر پاسخش را نمیداد و نمیگفت «هان؟! بنال!» و فقط پاهایش را تا کشکک زانو با سیستم گوارشی وی در نواحی جزایر لانگرهانس آشنا میکرد. همچنین اینکه از چه زمانی تصمیم گرفت به شغل ناشریف تروریستی روی آورد و نان حرام به خانه ببرد، مشخص نیست؛ ولی صدی به نود این مسئله ریشه در کودکیاش دارد. شاید روزی از روزها در حالی که تنبان وصلهدار به پا و آب دماغ آویزان مشغول لگد زدن به توپ (طبیعتا توپ پلاستیکی دو لایه) بوده که بعد از شکاندن پنجره همسایه و زمانی که زیر مشت و اردنگی و پسی خوردن بوده و شنیدن «ای تو روحت. جز جیگر بگیری» تصمیم به انتقام و درنهایت تروریست شدن گرفت. شاید هم بغلدستیاش در مدرسه اجازه تقلب به او نداده بود. شاید هم خیلی اتفاقات و حوادث دیگر او را به این مسیر کثیف، زشت و قبیح هدایت کرد که جستوجو و پیگیری بیشتر در این مقال نمیگنجد.
قضیه اینجورکی ادامه داشت که عبدالمالک ریگی در سال 1384 با جمعآوری بروبچ حرامخور دور هم، گروهکی به نام جندالله که در مسیر شیطان بود، تأسیس و اقدامات تروریستی، کشتوکشتار، بگیروببند (همان خفتگیری) و کلی کار بدبد دیگر خود را آغاز کرد. عملیات تاسوکی، انفجار اتوبوس پاسداران، حمله به پاسگاه سراوان، بمبگذاریهای متعدد در زاهدان و شهرهای اطراف استان که متأسفانه منجر به کشته و مجروح شدن تعداد کثیری از مردم شد، برخی از فعالیتهای شرورانه آنهاست.
قضیه به همین منوال ادامه داشت که عبدالمالک و دوستان مرتب اقدامات خرابکارانه خود را انجام میدادند. از طرف دیگر او از سوی نیروهای امنیتی در حال پیگرد بود تا به محض رصد دستگیرش کنند؛ اما تاحدودی زرنگیاش، این قضیه را سخت میکرد. در همین راستا گفته میشود که وی هیچوقت دو شب متوالی در یک جا نمیخوابید، یعنی به محض خسبیدن در یک محل، غلت و واغلت (همان خرغلت) میزد و به مکان بعدی میرفت و آنجا میخوابید و خروپف میکرد. حتی میگویند او از ترس آنکه مسمومش کنند یا شاید هم از خوف گذاشتن مداد لای انگشتانش با هیچکس بدون دستکش دست نمیداد.
قضیه اینجورکیتر شد که عبدالماک برای ملاقات با ریچارد هالبروک، نماینده ویژه، شاید هم خیلی ویژه اوباما در امور افغانستان که در قرقیزستان به سر میبرد، با خواندن «بیا با هم بریم سفر دبی... دبی...» به دبی رفت و از آنجا بدون هیچ معطلی و شک راهی بیشکک (آخه این هم شد اسم؟! آدم موقع گفتن شیشکی نبنده شانس آورده!) شد. پس از دیدار و گرفتن قول و قرار برای نمایندگی جدید و در واقع دراز شدن گوشها، طبیعتا در مسیر بازگشت و هنگامی که هواپیما در آسمان ایران بود، نیروی هوایی ایران با سه فروند فانتوم و ایما و اشارههای خلبان جنگنده با نشان دادن انگشت شست که معانی خاصی را متبادر میکند، هواپیما را مجبور به فرود کرد. البته چند شلیک هوایی هم در این زمینه بیتأثیر نبود. پس از نشستن هواپیما در فرودگاه بندرعباس، مأموران بالای سر عبدالمالک و همکارش رفتند و با کشیدن لپشان و گفتن «تروریست کی بودی شیطون؟!» آنها را در حالی که مشغول خوردن آب میوه و قورت دادن آبدهانشان (همان تف) بودند، دستگیر و برای آب خنکخوری راهیشان کردند.
پس از دستگیری، عبدالمالک ریگی هرگونه ارتباط اعم از رادیویی، تلویزیونی، مجازی، دودی (منظور پیام از طریق دود) و حتی کبوتر نامهرسان را قویا رد و حتی تکذیب کرد و گفت: «من که اصلا رابطه نداشتم، بلکه اونها رابطه داشتند»؛ اما در پی بازداشت ریگی افراد زیادی مدتها به دنبال سوراخ موش میگشتند.
در پایان در آستانه ولادت حضرت قائم ؟عج؟ جا دارد روز سربازان گمنام را به کلیه سربازان گمنام و نیز سربازان غیرگمنام یا همان سربازان تابلو که برای اعتلای امنیت این کشور جانشان را در کف دست گرفتهاند تبریک گفته و به افتخارشان بگوییم «تا ابد دمتان گرم.»