در مورد رمان «وعده» اثر «دیمون گالگوت»
وعدهای که نمیگذارند محقق شود
الهام اشرفی
نویسنده
سه فرزند ریچل و مانی، زن و شوهر رمان، برای تشییعجنازه مادرشان به خانه پدر و مادرشان میآیند. هرکدام از یک گوشه وکنار کشور؛ همین پراکنده بودن سه بچه و نیز پدرشان خبر از گسست روابط آنها میدهد. ما بهعنوان خواننده یواشیواش و خیلی با جزئیات وارد روابط این خانواده سفیدپوست آفریقاییتبار میشویم، چه زمانی؟ از حدود سال 1985 تا چند دهه بعد؛ همان زمانهایی که درگیریهای ضدآپارتاید در آفریقای جنوبی حکمفرماست.همان سالهای مبارزات نلسون ماندلا برای رفع تبعیضهای رفتاری، قانونی، اجتماعی و سیاسیای که علیه سیاهپوستان در کشور آفریقای جنوبی اعمال میشود.اصلاً درونمایه اصلی رمان هم بر همین تبعیضها بنا شده؛ طبق قانون سیاهپوستها نمیتوانند خانهای به اسم خودشان و از آن خودشان داشته باشند، ولی ریچل قبل از مرگش به سالومه، خدمتکار سیاهپوستشان وعده داده که خانهای کوچک را به آنها ببخشد، ولی نه قانون اجازه میدهد و نه اعضای خانواده بر اساس همان تبعیضهای رفتاری که در آنها نهادینه شده مایل به انجام چنین کاری هستند، بهغیر از آمور، دختر آرام و ساکت و درونگرای رمان.
نکته جالب در مورد رمان «وعده» این است که هر فصل به اسم کسی است که مرده؛ ولی این باعث نمیشود آنها که مردهاند در متن حضور نداشته باشند، اتفاقاً هر فصل مردهها با اینکه حضور فیزیکی ندارند، ولی حضور معنوی بیشتری دارند؛ روایتها و خردهروایتهای بیشتری دارند. نویسنده اگرچه با جزئیات در روایت احساسات و درونیات شخصیتها ما را وارد این خانواده آفریقاییتبار سفیدپوست کرده است، ولی در ارائه برخی چیزها بهشدت خست به خرج داده. به نظرم یکی از وظایف نویسنده تعیین تاریخ روایت است، که خواننده بداند جهان داستان در چه تاریخی دارد اتفاق میافتد.
شخصیتپردازی رمان بسیار دقیق و حرفهای است؛ نویسنده به تکتک رفتارها و ذهنیات شخصیتها پرداخته است. اینکه آمور در روز مرگ مادرش بالغ میشود و مقایسه او با خواهرش که آنطور شخصیت بیثباتی دارد و نیز شخصیت قابلترحم آنتوان برایم بسیار ملموس و قابلدرک بود که همه اینها حاصل هنر نویسندگی و روایتگری نویسنده و البته ترجمه ریحانه عسگری بود. پیداست که رمان به جهت نوع روایتش و بهخاطر انتخاب زاویه دید و چرخش زاویه دید و نثر زیبایش و نیز بهخاطر پرداخت به جزئیات ذهنی شخصیتها چالشی بوده است برای مترجم که البته خانم عسگری بخوبی از پس ترجمه و روان کردن روایت برآمده است.
نکته مهمی که در رمان بسیار دوست داشتم؛ چرخش شگفتانگیز زاویهدید شخصیتها بود. با اینکه راوی دانای کل است، ولی خیلی تکنیکی و ظریف از ذهن آمور در بالای سر جنازه مادرش وارد ذهن مثلاً آنتوان میشد که در پادگان بود. به نظرم این چرخشهای عالی و بسیار ظریف و حرفهای زاویه دید اگر با دقت خوانده شوند کلاس درس خوبی برای نویسندگی است.