پیژامه‌ بلاگر

فائـزه اکبــری      طنز پــرداز 

اجازه آقا! ما می‌خواستیم در آینده خلبان بشویم. اما نظرمان عوض شد. چون یک شغل نان‌وآب‌دارتر پیدا کردیم. ما می‌خواهیم پیژامه‌بلاگر بشویم. بابایمان مغازه‌ی پیژامه‌فروشی دارد و روزی هزارتا پیژامه را تا می‌کند و دوباره باز می‌کند.
او روزی ۴_۵تا پیژامه می‌فروشد. بابا می‌گوید هرچه درآمد دارم را بابت مالیات می‌دهم. اما ما دیدیم که مقداری هم مواد غزایی و میوه و نان می‌خرد.
مامان به بابا می‌گوید یاد بگیر! بلاگرها فقط پول پارو می‌کنند و مالیات نمی‌دهند. البته من هروقت زن‌عمویم را دیدم پارو دستش نبود فقط داشت با گوشی بازی می‌کرد.
داداشمان هم که همیشه فقط گوشی دستش است آمار بلاگرها را دارد. او می‌گوید ۱۲۳ نفر از آن‌ها مالیات می‌دهند. ما فکر می‌کنیم آن‌ها توی گوشی هستند برای همین کسی نمی‌تواند از آن‌ها مالیات بگیرد.
مامانمان همیشه به بابا می‌گوید برو سراغ شغلی که پرپول باشد اما بابا رفته سراق شغلی که پرپیژامه است.
او می‌گوید اگر بلاگر بودی الان ده‌تا کامیون از آن پیژامه‌ها را خریده بودیم و فروخته بودیم.
برای همین من قول داده‌ام که حتما یک پیژامه‌بلاگر بشوم با ۵۰‌کاه فالوئر که خیلی هم سبک است.
زن‌عمویم هنوز چشمانش را باز نکرده لایو می‌گذارد. خواهرمان می‌گوید که اول هفت قلم آرایش می‌کند. نمی‌دانم چگونه با چشمان بسته می‌تواند آرایش کند!
مامانمان همیشه زن‌عمویمان را توی سر بابایمان می‌کوبد و می‌گوید هزار برابر تو پول درمی‌آورد.
ما فکر می‌کنیم زن‌عمویمان شاید خیلی پولدار باشد اما در عوض بابای ما یک مقازه‌ی اجاره‌ای با کلی هزینه آب و برق و گاز و کلی مالیات را می‌چرخاند و عُرزه‌ی بیشتری دارد.
از این انشایمان نتیجه می‌گیریم که زودتر بزرگ شویم و سه‌سوت پیژامه‌های بابایمان را بفروشیم تا مامانمان بتواند پوز زن‌عمویمان را بزند و قول بدهد دیگر او را توی سر بابا نکوبد.

جستجو
آرشیو تاریخی