کرم غیرمستقیم

فرزانه صنیعی        طنز پــرداز 

چند سال پیش یک استاد دانشگاه ایرانی که هرجا پرچم اسراییل می‌دید سینه‌خیز می‌رفت تا آن را لگد نکرده باشد، سوال ظریفی پرسید که بنیان‌های فکری هر ایرانی را مثل منارجنبان به لرزه انداخت. سوال این بود که اگر بین ایران و اسرائیل جنگ شود می‌خواهیم به جوانان‌مان بگوییم چرا این همه هزینه کردیم و با کشوری که دوهزار کیلومتر آن‌طرف‌تر از ما بود وارد جنگ شدیم؟
این سوال فلسفی- نظامی- سیاسی- ریاضی حاوی نکات سهمگینی بود، از جمله این که هر کشوری اگر تصمیم به جنگ با کشورهای دیگر گرفت باید به فاصله خود با آن کشور بیندیشد و اگر این فاصله دوهزارکیلومتر یا بیشتر بود در تصمیم خود تجدید نظر کند، وگرنه کشور عقب‌مانده‌ای است. اصلا در کشورهای پیشرفته مثل آمریکا یک سیستم‌هایی دارند که با هر کشوری بخواهند بجنگند اسمش را وارد سیستم می‌کنند و سیستم فاصله را محاسبه می‌کند، اگر بالای دوهزار کیلومتر بود فکر جنگیدن را از سرشان بیرون می‌کنند (البته سیستم مذکور کلا مقادیر بالای دوهزار را پشتیبانی نمی‌کند).
بر این اساس، قاطی شدن ایران در جنگ ویتنام در زمان محمدرضاشاه را می‌توان از چند منظر توجیه کرد. شاید بپرسید چرا می‌خواهیم کاری که محمدرضا پهلوی انجام داده است را توجیه کنیم؟ پاسخ این است که آن بزرگوار کار بی‌توجیه انجام نمی‌داد و خاصیت کارهایش این بود که بالاخره، بعد از پنجاه سال هم که شده، یک توجیهی برایشان پیدا می‌شد. به گونه‌ای که حتی اگر مبادرت به نوشیدن شیرموز از طریق آفتابه کرده بود، ما امروز با مراجعه به بی‌بی‌سی متوجه نقش ژئوپلتیک آفتابه در حل بحران شیرموز منطقه می‌شدیم و توجیه این عمل بر ما آشکار شده بود.
برگردیم به حضور نظامی ایران در جنگ ویتنام. یکی از احتمالات این است که آن زمان‌ها فاصله ویتنام با تهران زیر دوهزارکیلومتر بوده و ویتنام می‌افتاده حول و حوش همین افغانستان خودمان. لذا جنگیدن نظامیان ما به نفع آمریکا، در آن کشور واجب بوده است. این که چطور ظرف پنجاه شصت سال ویتنام به شرق دور منتقل شده هم اصلا عجیب نیست؛ الان دیگر همه می‌دانند که ۴۲۰میلیون سال پیش پنج قاره زمین هم به یکدیگر چسبیده بوده‌اند و امروز جدا شده‌اند.
قضیه می‌تواند صورت دیگری هم داشته باشد، آن هم این که ویتنام از اول سرجای خودش بوده، اما آمریکا در فاصله کمتر از دوهزارکیلومتری ما قرار داشته است و ادب همسایگی ایجاب می‌کرده وقتی با ویتنام می‌جنگد، پشتش دربیاییم و کمکش کنیم. خوشبختانه مردم آن زمان هم از شعور سیاسی کافی برخوردار بوده‌اند (البته شاید هم اعلی‌حضرت در زندان‌هایش به ضرب کابل برخوردارشان کرده بود)؛ زیرا در هیچ جای تاریخ ننوشته است کسی گفته باشد نه هانوی، نه سایگون، جونم فدای تهرون.
این گونه با درایت اعلی‌حضرت فقید، پشت نیروهای آمریکایی گرم بود و می‌توانستند در سایه رشادت‌های نظامیان ارتش پهلوی، با خیال راحت نوامیس ویتنامی‌ها را مورد سلام‌وعلیک قرار داده و مبارزانشان را سلاخی کنند.
این قضیه درس دیگری نیز به ما می‌دهد و آن این است که لازم نیست همیشه کرم را مستقیما خودمان در جایی بریزیم، گاهی هم می‌شود بدهیم رفیقمان آن را بریزد.

 

جستجو
آرشیو تاریخی