صامره حبیبی شاعر
میخوام برات یه کم مزه بریزم
خیلی میخوامت مامان عزیزم
تو واسه من پا رو دلت گذاشتی
چه آرزوهای بلندی داشتی
اینستاتو یه دیقه خاموش بکن
بشین به درد دل من گوش بکن
تو یخچالت بجز رژ و کرم نیست
غذا نمیپزی؟! نپز! مهم نیست
خدا به داد گشنهها رسیده
واسه چی تخم مرغو آفریده؟!
مامان چرا همهش ازم شکاری
تو که پسرهای باحالی داری
من و سگت! که اونو پارک میبری
غذای آماده واسهش میخری
همون سگه که روی پات میذاری
منو با وقوقش میده فراری
همون سگه که هی بهش میرسی
پشماشو میکنی همهش بررسی
نگی چرا پا رو دمش گذاشتم
تحمل دیدن شو نداشتم
قاطی نکن، حرفتو من میدونم
درسامو از شنبه دیگه میخونم
سلاح سرد دمپاییتو وردار
ولی نزن، همونجوری نگهدار
درسته خیلی اهل ریخت و پاشم
مرتبا عوض میشه کراشم
یه خواهشی ازت دارم که این بار
بین من و تولهسگت فرق بذار
سگ که برات عصای دس نمیشه
حیوونکی که همنفس نمیشه
نذار برم تو گوشی ویلون بشم
اسیر دست هرچی شیطون بشم
گوشی برام پشت و پنا نمیشه
هیشکی برام مامان بابا نمیشه
فجازی یک چیز و نشون نداده
فضای واقعی خانواده