اتفاق همایونی
محمدعلی النجانی طنزپرداز
سالها پیش در چنین روزی، یعنی در ۱۸ بهمن ۱۲۲۹ نه قمری، نه میلادی و فقط هجری شمسی، در یک حرکت کاملا غافلگیرانه اولین شماره روزنامه وقایع اتفاقیه منتشر شد.
قضیه اینجوری آغاز شد. ناصرالدینِ جوان تازه به تاج و تخت رسیده بود و اوووه حالا حالاها تا سلطان صاحبقران شدن و پیداکردن لقبهایی که تریلی هم نمیتوانست آنها را بکشد، کلی راه داشت. او حتی هنوز فرصت نکرده بود به بالشتهای تختش عادت کند و هی غر میزد و میگفت: «اینها هنوز بوی باباشاه همایونی را میدهد. اَه.... خب خوب بسابید دیگر». از طرفی هم هنوز راه سفر اروپایی را پیدا نکرده و همهاش اوقات فراغت خود را که فقط 23 ساعت و 59 دقیقه در شبانهروز بود، به سوت زدن و تکچرخ زدن دم مکتبهای دخترانه میگذراند. برای همین روزی از روزها امیرکبیر را صدا کرد: «امیر!» و بعد از جواب نگرفتن مجدد با مقداری ناز و عشوهی خیلی تصنعی به سبک فیلمهای سه ریالی و درپیت گفت: «امییییر! پاسخ مای همایونی را نمیدهید؟!» که امیرکبیر بعد از گزیدن لب و زدن بر پشت دستش جواب داد: «از پُستتان شرم نمیکنید، از آن حجم سبیل خجالت بکشید. والا قباحت دارد. الان اگر شاه نبودید به حتم بایستی سر کوی و برزن آب حوض میکشیدید. بعدش هم هزار بار گفتهایم که اسم ما امیر نیست، بلکه تقی میباشد، ملقبیم به امیر.» و ناصرالدین گفت: «حالا خب مکدر نشوید. حوصله همایونیمان سر رفته، چه کنیم؟» و امیرکبیر پاسخ داد: «چی؟ حوصلهتان سر رفته؟ خب زیرش را خاموش کنید سر نرود. هار... هار...» ناصرالدین شاه که متوجه مزاح امیرکبیر نشده بود، سرش را خاراند و دور خود چرخید تا دکمه خاموش را پیدا کند که امیرکبیر پقی زد زیر خنده و گفت: «گویا اعلیحضرت دو ریالیشان نیفتاده؟» که ناصرالدین دستانش را دوبامبی به سرش کوباند و گفت: «چرا اتفاقا. دو ریالی از برای ماست. کو؟ بدهیدش. باید دور از چشم مامان مهدعلیا یه تیلیف بزنیم به انیسالدوله تا قرارمان را فیکس نمائیم. میخواهیم برویم یک قهوه قجری بزنیم به بدن همایونیمان.»
قضیه به همین منوال پیش میرفت که ناصرالدین شاه حوصلهاش سر میرفت و همه وقت خود را مشغول زدن امضا در دفترخانه و خرید عقد و مابین آنها هم فکر انتخاب زوجه بعدی بود. از طرف دیگر امیرکبیر که شب و روز و گاهی هم روز و شب در فکر تغییرات بنیادین و گام برداشتن در مسیر پیشرفت ایران بود، برای همین همواره از این سر اتاق به آن سر میرفت و فکر میکرد که چه کند. حتی زمانی که همسرش شاکی میشد و بهش میگفت: «آقا تقی سرگیجه گرفتیم. شما صدراعظم هستید یا مترکُن؟» و امیرکبیر که در بیرون منزل، امیر و درون آن زن ذلیل (همان زیذی خودمان که همه هستیم!) بود پاسخ میداد: «به روی چشم بانو» و از آن به بعد دیگر از این سر اتاق به آن سر نرفت و فقط از آن سر به این سر میرفت.
قضیه اینجورکی شد که امیرکبیر تصمیم گرفت در کنار تاسیس دارالفنون و برخی اقدامات موثر دیگر روزنامهای منتشر کند. او اعتقاد داشت انتشار روزنامه «به جهت تربیت خلق است و اینکه اینها از امور دیوانی و اخبار و مناسبات دول و منافع خاص و عام و مقتضیات عصر عالِم باشند.» از همین روی امیرکبیر برای گرفتن تائید و موافقت ناصرالدین شاه پیش او رفت و گفت: «اعلیحضرت! مژدگانی بدهید.» ناصرالدین شاه بشکن و بالازنان گفت: «لیلیلی... برای ما عیال تازه پیدا کردهاید؟» که امیرکبیر پاسخ داد «از آن هم بهتر.» ناصرالدین این بار علاوه بر بشکن زدن، کِل کشید و بدون حفظ موازین شرعی خود را تکان داد و گفت: «پس دو تا عیال تازه برای ما یافتهاید.» امیرکبیر در حالی که سرش را به حالت تاسف تکان میداد و بر پیشانی خود میزد، آه حسرتی کشید و گفت: «خیر. ما قصد انتشار روزنامهای را گرفتهایم تا حوصله شما دیگر سر نرود.» ناصرالدین متعجب شد و پرسید: «روزنامه دیگر چیست؟!» امیرکبیر شروع به تعریف و تشریح ماجرا برای وی کرد و از محاسن آن سخنها راند و در پایان درحالی که ناصرالدین شاه مشغول چرت زدن و خارج شدن حباب از بینیاش بود گفت: «تازه میتوانید در قسمت نیازمندیها مشخصات زوجه مدنظرتان را بنویسید تا آن را بیابید» که ناصرالدین شاه آنچنان از جا پرید که اگر مأمور گینس آنجا بود، کسی تاکنون توان شکستن رکورد آن پرش را پیدا نمیکرد و گفت: «امیر اشتراک پنجاه سالهاش را برای ما بگیر.»
قضیه اینجورکیتر شد که بالاخره امیرکبیر توانست علیرغم تمامی مشکلات، روزنامه وقایع اتفاقیه را منتشر کند. از آن به بعد هر هفته، روزنامه (باور کنید سوتی ندادهایم! هفتهنامه است؛ ولی اسمش روزنامهست) وقایع اتفاقیه به محض چاپ به چاپارخانه ارسال میشد تا به سرعت به اقصی نقاط کشور فرستاده شود. سپس بچهها در سر چهارراهها با گفتن «آخرین خبر... اتفاقی دور از ذهن، ازدواج جدید ناصرالدین شاه!» روزنامهها را میفروختند. مردم هم آن را میخریدند تا به هنگام اسبابکشی، چینی و شکستنیها را با آن بستهبندی کنند و همچنین از آنجایی که خانهتکانی عید از آنچه فکر میکنیم در همه احوال به ما نزدیکتر است به وسیله آن شیشهها را بسابند.