مغزهای بزرگ زنگ زده

اولش نون دارد

فیروزه کوهیانی        طنز پــرداز 

 

وی در سال 1345 چشم به قائمشهر گشود. به گفته‌ی شاهدان خیلی عادی و بدون هیچ حرکت اضافه‌ای به دنیا آمد!
وی به خاطر متراژ خانه مجبور بود بچه‌ی جمع و جوری باشد تا شست پایش در چشم کسی نرود. بسیار به چراغ گردسوز (چراغی که گرد می‌سوزد) وابسته بود. با او همه جا می‌رفت، حتی دستشویی. اصلا به خاطر همین علاقه‌ی او بود که چهار ماه در سال برق نداشتند. شاید هم به خاطر کم‌مصرف بودن‌شان سهم برق‌شان را کلا قطع کرده‌ بودند تا خودکفا شده و از خودشان برق تولید کنند. وگرنه که زمان شاه، اعلی‌حضرت راه می‌رفت برق بذل و بخشش می‌کرد. اصلا چه معنی دارد که آدم هم برق بگیرد هم یارانه! اصلا آدمی را که برق بگیرد دیگر یارانه به چه دردش می‌خورد در آن دنیا؟
خلاصه کودکی وی در فوق امکانات سپری شد. آن موقع‌ها که بچه‌ها هنوز راحت‌طلب نشده بودند و با شروع مدرسه سر کار می‌رفتند، او نیز با برادرش به چوپانی مشغول شد.
او که ژن حال‌نداری در بدنش نبود و کارهایش را از شنبه شروع نمی‌کرد، فاصله‌ی بین قبول شدنش در دانشگاه بابل تا شروع کلاس‌ها را به جبهه رفت تا یکی دو تا تانک هم زده باشد. بی‌جنبه (به گفته‌ی صدامی‌ها) در مقابل بمب شیمیایی، شیمیایی شد (انگار بقیه در مقابل بمب شیمیایی، فیزیکیایی می‌شوند). در سال 66 جانباز شیمیایی شد و برگشت تا به ادامه‌ی تحصیلش بپردازد و دکتر بابا شود.
به خاطر دیدن تاول‌های حاصل از شیمیایی در جانبازان، متخصص پوست شد. طرحش را در بم، در یک کانکس و با بیماران سالک‌زده سپری کرد و به جای سه ماه، یک سال و سه ماه آن جا ماند. او که به مناطق محروم عادت کرده بود، بی‌‌خیال مطب زدن و گرفتن شیرینی قبل از عمل و استخدام منشی با روابط عمومی بالا شد.
وی هر چه کار می‌کرد بیشتر وقت اضافه می‌آورد، بنابراین تصمیم گرفت به آفریقا برود. او نه تنها به بیماری‌های پوستی در ایران بلکه به بیماری‌های پوستی در عراق، افغانستان، آفریقای جنوبی، کنیا، سومالی، تانزانیا، نیجریه، زیمبابوه، غنا، بروندی نیز رحم نکرد. آن هم به شکل رایگان و با خرج شخصی خودش. البته کسی آنجا او را با اسم خودش صدا نمی‌زند و همه به وی دکتر ایرانی می‌گویند؛ چرا که جلوی امضایش در نسخه می‌نویسد ایران. او سعی کرده است با این کارش ایران را در تخم چشم بقیه‌ی کشورها بکند تا کمک‌های بشردوستانه‌ی ایران را ببینند.
به گفته‌ی خودش، همین که پرچم امام حسین را در کنار پرچم ایران قاب کردند و در بزرگترین بیمارستان دولتی کنیا نصب کردند، برایش بس است و او را خوشحال می‌کند. در بروندی نیز به پاس تقدیر از او درمانگاهی با نام علی بن موسی الرضا راه‌اندازی کردند. حالا شما هی بشین در مطب صفرهای حسابت را بشمار، دریغ از یک جنبیدن ریز!
او که بچه محل‌های جهان، پزشک بدون مرز صدایش می‌کنند و حاج قاسم به او توصیه کرده بود در این دوران سخت طبیب بماند و دعا کرده بود خدا فرصت دهد تا روزی از خاطرات دکتر کتاب بنویسد، کسی نیست جز سید ناصر عمادی.

 

ویژه نامه طنز۸۳۹۹
 - شماره  - ۱۸ بهمن ۱۴۰۲