با یک دست نمیشود دو تا هندوانه را برداشت
فروغ زال طنز پــرداز
بچه ای بود که مادر و پدرش میخواستند او را حسابی بار بیاورند. پس او را حسابی کردند. اول صبح به کلاس حساب و کتاب میرفت، بعد به کارگاه حسابان، بعد به دوره آدمحسابیها، بعد سر سفره محاسبان مینشست و پس از آن سعی میکرد با عدهای ب حساب شود و بعد در گروه نمایش محاسبه اجرا میکرد و پس از آن به شبنشینی احتسابیها میرفت و بعد به خانه برمیگشت.
روال کار هر روز بچه این بود. بچه اما هی ناحسابیتر میشد. تا میآمد حساب را یاد بگیرد، وقت رفتن به کارگاه حسابان بود و تا کارگاه حسابان به جای حساسش میرسید او باید ول میکرد و میرفت تا به دوره آدمحسابیها برسد و تا دوره آدمحسابیها میخواست چیزهای مهمی یاد بدهد باید خودش را به سر سفره محاسبان میرساند و غذا را قورت داده و نداده میرفت که با عدهای بیحساب شود و هنوز حساب و کتابها تمام نشده، وقت اجرای گروه محاسبه بود و در شبنشینی احتسابیها هم چنان از خستگی چرت میزد که دیگر نایی برای یادگیری نداشت.
یک روز صبح که همه جا تعطیل بود، با عمه جانش به بازار رفت تا به او کمک کند. پسر عین آدمهای ناحسابی راه میرفت و با مردم معاشرت میکرد. عمه جان در دلش گفت: «حیف پولهای داداشم که خرج شهریههای این میشه». عمه جان یک گاری هندوانه تازه دید و به هندوانهفروش گفت که دوتا هندوانه میخواهد. پسر خواست به عمه جان کمک کند و هندوانهها را تا خانه ببرد. توی یکی از دستهای پسر سبد سبزی بود. پسر دست دیگرش را زیر دوتا هندوانه برد تا آنها را بلند کند. هر چه تلاش میکرد یکی از هندوانهها قل میخورد پایین. عمه جان فقط به پسر نگاه میکرد ببیند میخواهد چه کند. ظهر شد و هنوز پسر در تلاش برای برداشتن هندوانهها بود. غروب شد و باز هم پسر نتوانسته بود یک قدم بیشتر با هندوانهها جلو برود. عمه جان که یک عمه اورجینال و با صبر و حوصله بود و تا غروب منتظر پسر مانده بود تا پسر بتواند هندوانهها را بلند کند بالاخره گفت: «تا فردا صبح هم نمیتوانی اینها را بلند کنی. همین کلاس و کارگاههایی که میروی و هیچی نمیشوی هم به خاطر این است که میخواهی چندتا کار را با هم انجام بدهی ولی هیچ کدام را هم کامل یاد نگرفتهای. از قدیم گفتهاند: با یک دست نمیشود دو تا هندوانه را برداشت.»
پسر بعد از شنیدن این حرفهای عمه جان برایش سؤال شد که پس چرا کلی از آدمهایی که دور سفره محاسبان بودند هم مدیر فلاناند و هم مشاور فلانی و هم رییس فلانجا و هم وکیل فلانکسان؟ یعنی اینها هم هی هندوانههایشان از دستشان قل میخورد پایین؟