هزاران سنگرِ پیشِ رو

محمدعلی النجانی        طنزپرداز

سال‌ها پیش در چنین روزی، یعنی در 6 بهمن 1360 و در آستانه دهه پر حادثه و مقداری هم پر خاطره 60، مردم آمل حماسه‌ای آفریدند.
قضیه این‌جوری آغاز شد. با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷، ایران که حساس‌ترین برهه حساس کنونی خود را پشت سر گذاشته بود و از آنجایی که بر اساس اصل بقای برهه، برهه هیچ‌گاه از بین نمی‌رود و فقط از حالتی به حالت دیگر، یعنی از برهه حساس کنونی سابق به برهه حساس کنونی فعلی منتقل می‌شود، وارد برهه حساس کنونی‌ بعدی شد. از همین روی برخی از گروه‌های سیاسی با گفتن «من، من. تو، تو. کشیدم. کی ‌رو؟» ابتدا اقدام به یارکشی و سپس شروع به سهم‌خواهی کردند، که البته برخی این روش را غیرعقلانی دانستند و اعلام کردند که فقط به روال «پالام، پولوم، پِلِش» تن می‌دهند. در همین راستا گروه‌هایی موسوم به گروهک‌های داخلی، خارجی، خارجی‌ای که داخلی، خارجیِ خارجی نه؛ ولی داخلی خارجی با نام‌های مجاهدین خلق، چریک‌های فدایی خلق، سازمان پیکار، بیکار، اصغر قاتل و بچه‌های خالق محل، مسعود و موسی منهای تقی مخلوق، رفقا و برادران به غیر از آن بداخلاقه و غیره خلق، فعالیت‌های خود را شروع کردند. به همین جهت در 25 بهمن، یعنی فقط 3 روز پس از پیروزی انقلاب و در حالی که مردم تازه به خانه‌های خود بازگشته بودند و می‌خواستند «آخیش، هیچ‌جا خونه خود آدم نمی‌شه!» را بر زبانشان جاری کنند، چریک‌های فدایی خلق که علی‌الظاهر تازه در جریان انقلاب قرار گرفته بودند، دست‌هایشان را از داخل گوش‌هایشان درآوردند و مکدرانه به خیابان‌ها ریختند. آن‌ها با اعلام اینکه «چرا نگفتید ما هم برای انقلاب بیایم، تک‌خورا!» رفتند و سفارت آمریکا را اشغال کردند. که البته با وساطت و از آنجایی که دولت موقتی‌ها ریش نداشتند که هرچند به ریش نیست و به ریشه است و این حرف‌ها، با پادرمیانی آن‌ها، چریک‌های فدایی، سفارت را رها کردند و برای اشغال به جاهای دیگر رفتند.
قضیه این‌جورکی ادامه داشت که گروه‌های مختلف هر روز تحت یک نام در نقطه‌ای از این کشور پا را از گلیم خود درازتر می‌کردند و دست به آشوب می‌زدند تا سری بین سرها درآورند. مثلاً یک روز در جنوب غرب با عنوان خلقِ فلان، آشوبی را راه می‌انداختند. فردا بدو بدو و با چنان سرعتی که میگ‌میگ هم مانند آن را حتی در رویا هم متصور نبود، خود را به شمال شرق می‌رساندند و غائله خلق بهمان را پی‌ریزی می‌کردند. پس‌فردا چون تعطیل رسمی بود، همان بعدازظهر باز جنگی به شمال غرب می‌رفتند و فتنه‌ای دیگر را شروع می‌کردند. قضیه به همین منوال پیش می‌رفت تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد و بنی‌صدر با طرح تاریخی خود که از دوره اشکانیان گرته‌برداری کرده بود تا توانست زمین داد و زمان خرید که کاری کند؛ ولی فقط اشک ملت را درآورد. در تمام این ایام گروه‌ها فعالیت‌های خود را ادامه می‌دادند تا بالاخره بنی‌صدر مزد تلاش‌هایش را گرفت و از ریاست جمهوری عزل شد. اینجا بود که کلیه گروه‌ها سیم چسباندند و بعد از قاتی کردن فاز و نول، وارد فاز عملیاتی از نوع مسلحانه با زیرصدای «کیو... کیو...» شدند.
قضیه این‌جورکی‌تر ادامه داشت که اتحادیه کمونیست‌های ایران که یک گروه چینی، البته نه به منظور اینکه مانند کاسه‌بشقاب شترق زمین بخورند و شکستنی باشند، هرچند فکستنی بودند، بلکه یعنی تفکرات سازمان‌های مائوئیستی را دنبال می‌کردند، با گفتن اینکه «ما همین یک تکه آمل و جنگل‌هاش و شهرها و استان‌ها و کشور اطرافش رو برمی‌داریم!» تحرکات خصمانه خود را از تابستان 1360 تحت عنوان «قیام فوری» شروع کردند. از همین روی آن‌ها هی تق‌تق و گاهی بمب‌بمب تیر می‌انداختند و درمی‌رفتند و پشت درخت‌ها قایم می‌شدند و برای آنکه همه چیز را عادی جلوه دهند هم می‌گفتند «ماها گیلاسیم.» درنهایت آن‌ها که دیدند فصل گیلاس رو به اتمام است، تصمیم گرفتند تا به شهر آمل حمله و کار را یکسره کنند. به همین جهت آن‌ها در تاریخ 5 بهمن یورش خود را شروع کردند که با مقاومت جانانه مردم شهر با ساختن هزاران سنگر مواجه شدند. آنجا بود که آن‌ها فهمیدند که اشغال و این حرف‌ها گنده‌تر از دهانشان و در واقع حسرت، آن هم از نوع ابدی است.  

 

ویژه نامه طنز۸۳۸۸
 - شماره  - ۰۴ بهمن ۱۴۰۲