«به جای سیب و گندم در بیابان مار میکارند»
شاهنامه، در لباسی تازه
معصومه فراهانی
خبرنگار
نوجوان که بودم نسبت به شاهنامه احساس دوگانهای داشتم، دوست داشتم بخوانمش اما قطر زیاد و کلمات دشوار بسیارش ترس در دلم میانداخت. کتابهای بازنویسی شاهنامه را در نمایشگاهها میدیدم، اما سر و شکل کتابها هیچ وقت جذبم نمیکرد. بزرگتر که شدم و چند بازنویسی را خواندم دیدم کتابهای خوبی بودند اما وقتی زمان انتخاب میرسید، همیشه رمانهای نوجوان نشرها برنده رقابت میشدند. به تازگی نشرهای خوبی را دیدهام که کتابهای بازنویسی و بازآفرینی شاهنامه را زیباتر، چشم نوازتر و خلاقانهتر چاپ میکنند. یکی از کتابهای خوبی که به تازگی پیدایش کردهام «فرانک» است.
کتاب با کابوس فرانک آغاز میشود: «هوا سرد است و برف آهسته میبارد/ فرانک میدود در تیرگیهایی که دشوارند/ و میبیند که مردانی هراسانگیز/ به جای سیب و گندم در بیابان مار میکارند.» هنوز پیش از تولد فریدون است و آبتین زنده است و هراس از ضحاک بر جان ایران و ایرانیان سایه انداخته است. در صحنه بعد، فریدون را میبینم که در کنار مادرش فرانک نشسته است و نام ونشان پدر را از او میپرسد و فرانک قصهگوییاش را آغاز میکند. از این صحنه به صحنهای دیگر میپرد و قصه ضحاک و کشتن پدر، بوسه شیطان بر شانه او، کابوس ضحاک و ماجراهای پس از آن را روایت میکند، در آن میان به داستان جمشید هم اشاره کوتاهی میکند. و بعد فریدون را میبینیم که تصمیم میگیرد تعبیر کابوس ضحاک شود و فصل دیگری در قصه آغاز میشود. فرانک همچنان در کنار فریدون است و او را برای شکست دادن ضحاک راهنمایی میکند.
یکی از نکات جالب توجه کتاب، استفاده از قالب شعر نیمایی برای روایت یک قصه کهن است. تلفیق داستانی کهن با قالبی نو که شاعر بخوبی از عهده آن بر آمده است. یکی از نکات دیگر کتاب، به هم ریختن ترتیب زمانی داستان، از قصهای به قصهای دیگر سرک کشیدن و گذاشتن جاهای خالی در داستان است که نوجوان را ترغیب میکند داستان اصلی را بخواند و اطلاعات بیشتری به دست آورد. در طول روایت داستان به چند نام بر میخوریم که به آنها اشارهای مختصر شده است اما خواننده تشویق میشود سرگذشت آنها را نیز بداند، برای مثال: «ارنواز و شهرناز» ، «ارمایل و گرمایل».
در نهایت چیزی که این کتاب را به اثری جذاب تبدیل کرده است، تصویرگریهای هوشمندانه آن است که با استفاده از تکنیک کلاژ انجام شده است. انتخاب با دقت رنگها در ساخت هر کاراکتر، انتخاب رنگهای خاص در پس زمینه و انتقال احساس هر کاراکتر فقط با نشان دادن حالت چشمها از زیرکیهای تصویرگر است. در چند بخش از داستان اگر با دقت نگاه کنیم، تصویرگر به کمک شاعر آمده است و بخشی از جاهای خالی قصه را به کمک تصویر پر کرده است. برای مثال در صفحهای که ماجرای کشتن مرداس روایت میشود، مردی را میبینیم که با اسب در حال فرار است، در حالی که در شعر اشاره مستقیمی به او نشده است. همه این نکات و ریزبینیها و همکاری نویسنده و تصویرگر باعث میشود «فرانک» کتابی متفاوت شود. کتابی که میشود با نوجوانها خواند و با هم در قصه و جزئیاتش غرق کشف و گفت وگو شد.