قوز بالا قوز آمده
فروغ زال طنز پــرداز
دو برادر بودند که هر کدام یک قوز روی کمرشان داشتند. چون آن زمانها لپتاپ و گوشیای نبود که مادرشان بگوید: «همهش مال این بیصاحب موندهست که قوزیتون کرده» و نمیشد گردن «عمههای فتنهگرتون» هم انداخت، همه مسخرهشان میکردند به جز مادرشان.
برادر بزرگتر خوش اخلاق بود و به همه (جز آنهایی که در قورمهسبزی ربگوجه میریختند و آنها که در حلیم شکر نمیریختند) احترام میگذاشت. برادر کوچکتر اما بداخلاق بود و به همه به صورت عادلانه بیاحترامی میکرد.
یک روز برادر بزرگتر بقچه حمامش را بست تا به حمام عمومی برود. شب بود و حمام خلوت. وقتی وارد شد صدای جشن و شادیای شنید. با تعجب دید که جنهای توی حمام بساط شور و شادی دارند و شب چله را جشن گرفتهاند. برادر بزرگتر با خودش گفت بهترین کار این است که من هم بروم و در شادیشان شرکت کنم. برادر بزرگتر که دارای فضل و ادب بود رفت و برایشان حافظ خواند و حکایتها گفت و بادام برشته و نخودچی خورد و شادیهای مجاز و حلال کرد. وقتی خواست از جنها خداحافظی کند، رئیس جنها گفت تو که امشب ما را شاد و سرگرم کردی کاری یا چیزی از ما بخواه تا برایت انجام دهیم. چون جنها کلاً به کسی که کاری باهاشان داشته باشد کاری دارند. حواستان به رفتن پیش فال و سِحر و دعای مهر و ماه نویسها باشد. برادر بزرگتر که تعارفی نبود گفت بیزحمت طی یک عمل جراحی ظریف این قوز پشت من را بردارید. آنها هم برداشتند.
برادر بزرگتر شاد و خوشحال به خانه رفت. برادر کوچکتر پرسید چه شد؟ برادر بزرگتر گفت چنین شد. برادر کوچکتر گفت خب من هم چنین میکنم. پس به حمام رفت.
خودش را به آنجایی که برادر بزرگتر گفته بود رساند. با خودش گفت برادرم برایشان شادیهای شب چلهای کرده و قوزش را برداشتهاند، من مناسبتهای دیگر را هم انجام بدهم تا عمل دماغ مماغ هم پیش میروم.
رفت و ژله و کیک و هندوانه و انار و آجیل شب چله و کاج کریسمس و خرس ولنتاین و سبزه نوروز و کدوی هالوین را زیر بغل زد و با خودش به محفل جنها برد.
جنها با نوک سمشان به هم تنه زدند و یواشکی گفتند: «این زوزکول را ببین.» به هر حال جنها زبان زرگری خودشان را دارند.
رئیس جنها همین که دید برادر کوچکتر نه فقط بیشعور بلکه بیفرهنگ و بیاصالت و خیلی بیهای دیگر هم هست، گفت:« چی میخوای؟» سریع گفت: «قوز منم بردارید.» رئیس جنها گفت: «ما خودمان امشب عزادار یکی از جنها هستیم که شب چله خربزه و عسل خورده. حالا که بیاحترامی به ما و فرهنگ و اصالت خودت کردی، بیا این یکی قوز را هم بذارم روی قوزت تا همه چیزت به همه چیزت بیاید.»
برادر کوچکتر با یک قوز بالای قوز خودش به خانه برگشت. برادر بزرگتر گفت تو که پول داشتی اینهمه خرج وسایل و مناسبات بیگانه و باگانه کنی، خب میرفتی همان اول خرج عمل جراحی قوزت میکردی. برادر کوچکتر که دید حرفش حساب است، اکلیل سرنج چهارشنبه سوری را درآورد و دنبال برادر بزرگتر افتاد ولی چون دوتا قوز داشت، سنگین بود و به او نرسید.
از آن به بعد برای آدم بیچارهای که خودش گرفتار است و باز بدبختی دیگری هم سرش میآید، میگویند: قوز بالا قوز آمده.