تا زمانی که به افسانهها اعتقاد داشتهباشی نمیتوانی پیر شوی
حقیقت یک افسانه
زینب قائمپناهی
دهم انسانی
افسانهها، معمولاً برای ما آنقدر غیرواقعی هستند که تنها در فیلمها و کتابها، ذهنمان را مشغولشان میکنیم. اما حقیقت این است که طوری با زندگی ما آمیخته شدهاند که ما با یک نگاه گذرا، نمیتوانیم ردپایشان را کشف کنیم. اما بعضی هستند که بهطور مثال، چشمانشان بهجای یک اتاق ساده، میتواند قصری مجلل را ببیند و یا بهجای دیدن یک تکدرخت معمولی، درختی را تصور کند که پریها، در آن خانه دارند.
«امیلی در نیومون» اولین جلد سهگانهای از داستان زندگی دختری کوچک به نام امیلی بِرد استار است؛ که به عقیده من، از جایی میان افسانهها بیرون پریده است. امیلی با پدرش در خانهای زندگی میکند که باریدن باران و بزرگ شدن بچه گربهها، خبرهای دست اولش هستند و میهمان خانهشان نیز تنها بادی است که هر از چندگاهی خود را به پنجره میکوبد. در همین حال متوجه میشود که تنها همدم این زندگی یکنواخت و بیدردسر، یعنی پدرش، قرار است بزودی او را ترک کرده و یا بهقول خودش در جاده بهشت منتظرش بماند. در همین گیر و دار نیز، سر رسیدن خانواده مادریاش، یعنی خاندان ماریها، این قصه را شروع میکند و شما را به درون دنیای آمیخته با افسانه زندگی روزمره میکشاند.
نویسنده این سهگانه، ال.ام.مونتگمری، نویسنده مجموعه فراموشناشدنی آنی شرلی و رمان تکجلدی قصر آبی است. هنگام خواندن کتاب بهطور قطع متوجه شباهتهایی بین آنی و امیلی خواهید شد. گویا هردو خواهری هستند که یکی در گرین گیبلز و دیگری در نیومون زندگی میکند. حتی عادت اسم گذاشتن روی درختها و جادهها نیز در هردویشان مشترک بود. در حقیقت، شخصیتپردازی این کتاب در نوع خودش منحصر بهفرد است. اگر در مورد هر کتابِ دیگری بود باید کلمه «منحصر بهفرد» را توضیح میدادم ولی گمان میکنم هرکس تا به حال تنها نام آنی شرلی را شنیده باشد و بعد بلافاصله توانسته باشد او را با موهای هویجی بافتهاش تصور کند؛ متوجه منظورم میشود و توضیحی باقی نمیماند. ما طوری امیلی را میشناختیم که انگار جای نویسنده، داستان زندگیاش را برای خواننده نوشته بودیم. ما همراه با امیلی از دیدن جرقه در آسمان ذوقزده میشدیم؛ بعد از دعوا با خاله الیزابت حسابی به غرورمان برمیخورد و نگاههای قاطعی به او میانداختیم و همچنین لحظات زیادی هم لبخند میزدیم. ما حتی بهتر از خاله لورا لبخند امیلی را میشناختیم و میدانستیم چگونه ذرهذره در صورتش پخش میشود و تمام آن را فرا میگیرد. ما هم بهاندازه و همانطور که تدی و ایلزه و پری او را دوست خودشان میدانستند؛ او را دوست خود میدانستیم. اگر کتابهای دیگر این نویسنده را خوانده باشید، میدانید که این موضوع کاملاً درباره شخصیتهای فرعی نیز صدق میکند. درواقع از دریچه نگاه جستوجوگر امیلی ما بقیه شخصیتها، مثل پسرعمو جیمی را نهتنها میشناختیم بلکه از زیر و بم زندگی گذشتهاش نیز آگاه بودیم.
اگر قرار بود روزی، سبک توصیفِ صحنههای کتابها را تقسیمبندی کنم، حتماً سبکی به نام توصیف مونتگمری را میان تقسیمبندیام میآوردم. گرچه چندان بهنظر نمیآید و بسیاری از خوانندهها گمان میکنند که توصیفات این کتاب در مواردی خستهکننده هستند و اگر نباشد فرقی در روند داستان ایجاد نمیشود اما این توصیفها جوهره داستان هستند و در خدمت شخصیتپردازی و سیر داستان بهکار گرفته میشوند. در عین حال بهقدری واضح هستند که انگار در نگاه امیلی، دوربینی گذاشته شده و ما هرچه او میبیند، عیناً میبینیم. طوری که انگار چشم بسته میتوانیم اتاق امیلی را در خانه به او نشان دهیم و یا جاده دیروز و امروز و فردا را تصور کنیم. باقی توصیفات نیز به لحظات تأثیرگذار کتاب کمک میکنند و بهطور معمول، مقدمهای برای شروع ماجرایی جدید در کتاب هستند که اگر نباشند انگار چیزی از کتاب کم است. انگار کسی بخواهد موهای هویجی را از آنی شرلی و یا نگاه قاطع را از امیلی بگیرد.
منِ خواننده نوعی، با خواندن این کتاب شاهد تلاشهای کوچک و لذتبخش امیلی برد استار کوچک بودم که درتلاش برای رسیدن به قله آلپ زندگیاش بود و چه بسیار شبهایی که از شوق و یا از اشک ریختن نخوابید. به شدت توصیه میشود این کتاب را در لیست مطالعه خود قرار دهید و روزمره خود را رنگ و لعاب ببخشید. بخصوص اگر از خوانندههای آن شرلی هستید این کتاب میتواند تجربهای مشابه و در عین حال متفاوت را برایتان رقم بزند.