مِری کریسمس

زهره کاظم‌زاده

چند روز قبل در مجلسِ «چگونگی تفسیر روان غزلیات» در محضر خواجه حافظ نشسته بودیم که تلفن همراه ایشان زنگ می‌خورد و هرچه جناب حافظ رد تماس می‌زد، طرف ول‌کن نبود که نبود. این شد که خواجه در یک اقدام ضربتی تماس را پذیرفت و روی بلندگو گذاشت و با رخصت از جناب فردوسی گفت: «چه خواهی بگو با من ای نیک خوی» که آقایی با صدایی نازک گفت: هِلو سِر حافظ؛ امروز فور جشن کریسمس تو خونه یکی از فرندزها جمع شدیم. کال زدم یه فالی برامون تِیک کنی. لسان الغیب که دشنه به او می‌زدی خونش بیرون نمی‌آمد با چهره‌ای برافروخته بیت زیر را خواند و اجازه دخل و تصرف در تفسیر را به اینجانب اعطا کرد:
عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای
انا اصطربت قتیلاً و قاتلی شاکی
ای صاحب فال! حادثه‌ای بس عجیب‌غریب رخ داده که مرغان آسمان در حال گریه و زاری به حال شما هستند. چندی‌ست اصل و نسب خویش را فراموش کردی و چشم به کردار مردمان غربت دوخته‌ای! شک به دل خود راه نده که این زبان عجیب و غریب که با زبان کهن پارسی آمیخته‌ای و با آن سخن می‌گویی چیزی به ارزش‌هایت اضافه نخواهد کرد که هیچ، کمتر هم می‌کند. حافظ از شما بسی کفری و شاکی است و به همین دلیل شعر را به زبان عربی ادامه داد تا تلافی کند. باعث اضطراب حافظ شده‌اید که اگر بیش از این باعث تشدید عصبانیت شوید، قطعاً با توجه به کلمه‌های موجود در مصرع دوم، یا قاتل خواهید شد و یا مقتول که البته گزینه دوم محتمل‌تر است. باز خود دانید! مِری کریسمس سر.

 

جستجو
آرشیو تاریخی