مینا گودرزی
شاعر
مُد که آمد رفیق مردم شد
رسمهای قدیممان گم شد
هیکل و تیپمان فرنگی شد
اجنبی مظهر قشنگی شد
بشرِ غرق در مدرنیته
شده مانند ترشیِ لیته
قروقاطیست کل اعمالش
همه را ذله کرده افعالش
گونه و چانه و لب و ابرو
آنقدر ژل زده شده لولو
از لباسش نپرس، کولاک است
همه پشت و روی آن چاک است
عاشق و مبتلای دیزی بود
حال گشته رفیق ایزیفود
چون مدرنیسم را بغل کرده
همه خلق را مچل کرده
توی مغزش جلز ولز دارد
در تمام امور تز دارد
در پی روشنیِّ افکارش
بر زمین خورده فاق شلوارش
کرده قاطی، مخش ورم کرده
شیوه تازهای علم کرده
با کریسمس لباس او ست شد
دهن هندوانه کتلت شد
کرده با حافظ از قضا دوئل
رفته در هیبت بابانوئل
گاه در سفره چیده هفتا سین
گاه رفته به جشن هالووین
لُبِّ مطلب که هنگ فرموده
رفته از خاطرش که کی بوده
برده از خاطرش رسیدن را
مختلط کرده آب و روغن را
آنقدر گاز بیخودی داده
اتولش مانده گوشه جاده
کارهایش بُرانده ترمز را
چپ نموده تریلیِ پُز را
این قوانین عصر تکنولوژی
باب کرده بنای اُسکولوژی
بس کنید این امور بیخود را
بکشید از پریز این مد را!